logo





زمانی برای تغییر

دوشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۸ - ۲۵ مه ۲۰۰۹

امیر خرم

amir-khoram.jpg
سی سال و اندی قبل، در روزهای انقلاب نوجوانی بودم كه با دوستان خود، روزها را در تظاهرات در جلوی دانشگاه میگذراندیم و شبها را نیز به نگاهبانی محله ها. روزها در خیابانها مشت گره می كردیم و مرگ شاه را خواهان می شدیم و شب ها چوبدستی در دست، امنیت محله را تامین می كردیم، پست نگهبانی را به هم تحویل می دادیم و شب را به صبح می رساندیم تا روزی دیگر، تظاهراتی دیگر و اعتراضی دیگر. سال های پایانی حكومت پهلوی هنوز از خاطر نگارنده و همسالان او نرفته است. آن همه اقتدار، آن همه هیمنه و آن همه سلطه. بگونه ای كه در كنج منزل نیز اگر كسی لب به شكایت از وضعیت موجود می پرداخت، به چپ و راست خود نظر می انداخت و شب در خواب كابوس می دید و فردا روزی نیز منتظر بود تا كسی صدایش كند و برای پاسخگویی به پارهای سئوالات، به ادارهای خاص احضارش كند. برای آنان كه آن ایام را ندیده اند، شاید دشوار باشد درك وضعیتی كه در مدرسه و دانشگاه، در محل كار و حتی در میهمانی های خانوادگی، همواره این احساس با تو باشد كه قطعاً یكی از افراد جمع حاضر مامور است و اگر لب به سخنی اعتراض آمیز باز كنی، فردا باید پاسخگوی آن چه گفته ای به كسانی باشی كه چندان تمایلی به شنیدن سخنانت ندارند. به خاطر دارم كه روزی از سر شور نوجوانی داستانی كوتاه نوشته بودم كه به صراحت اعتراضی بود به وضعیت خفقان آور موجود. مادرم به تصادف متن داستان را دید و گلایه و اشك و آه و درنهایت آتش زدن كاغذپاره هایی كه سطور اولین داستان سیاسی یك نوجوان عصر پهلوی دوم را بر خود داشت. همانگونه كه در ماه هایی مانده تا انقلاب نیز بخشی از كتاب های سیاسی آن نوجوان از هراس گرفتاری در دست دژخیمان، به شعله های آتش سپرده شد.
اما آن مردم و آن جامعه، یكباره چنان تغییر یافتند كه توگویی از ابتدا نیز وجود چنان دولت هراسآوری، جز خواب و خیالی نبوده است. انگار دیگر كسی قرار نیست به دلیل بدگویی از نظام سلطنت بازخواست شود. كسی قرار نیست بدلیل فاشگویی از ظلم حكومت از كار بیكار گردد و یا از دانشگاه اخراج. دیگر كسی هراسی از زندان نداشت. روزنامه ها بی هراس از توقیف، هر آن چه را كه باید در طول تمام سال های قبل می گفتند، بر زبان می آوردند. مردان سیاست كه اینك درهای زندان ها بر روی آن ها گشوده شده بود، از امید می گفتند و پایان شب سیاه. حتی نمایندگان مجلس فرمایشی نیز لب به اعتراض گشوده بودند و حكومت درمانده تر از آن بود كه بتواند بر سر پا بماند. به یك كلام، ترس مردم از رویارویی با حكومتیان ریخته شده بود. چنان چه در روزهای انقلاب و در مقابل دانشگاه تهران بی هراس از نیروهای گارد جاویدان شاه، مشت های خود را گره می كردیم و مرگ شاه را فریاد می زدیم. هربار نیز با هجوم ماموران، در كوچه ها و خیابان های اطراف پخش می شدیم و باز گرد هم می آمدیم و این نوع مواجهه با حكومت و مشاهده استیصال حكومتی كه تا دیروز اقتدار خود را در چشم جهانیان به نمایش می گذاشت، برایمان لذتی دلپذیر داشت.
این همه را تنها برای آن گفتم تا آن ها كه اینك در سن و سال آن روزهای امثال من بسر می برند، نوجوانان و جوانان این مرز و بوم كه از آن چه در چهار سال گذشته بر آن ها گذشته است، خسته اند و به دنبال تغییر اوضاع هستند، بدانند میانسال هایی چون راقم این سطور و آن هایی كه آن روزهای دور را می شناسند و درك می كنند، با روزهای تغییر در جامعه، خوب آشنایند. می دانند حكومت ها به گاه استیصال و آن هنگام كه وقت رفتنشان است، چه وضعیتی پیدا می كنند. دیگر قبح نقد آن ها ریخته می شود و عیوب آن ها كه تا كنون در پس پرده بود و تنها محرمان از آن ها باخبر بودند، اینك بر آفتاب می افتد و هر روز نكته ای جدید و خبری نو در مذمت مدیران یا فساد دستگاه حكومت، برملا می گردد. تو گویی همه در انتظار تغییر نظام مدیریت كشور هستند و برای آن لحظه شماری می كنند. این چنین حالتی با شرایطی كه منتقدین به نقد حاكمان می پردازند، از ماهیت متفاوت است. در یكی تنها نقد حاكمان مطرح است و كسی بیش از اصلاح رفتارهای حاكمان توقع ندارد، اما در دیگری همه در انتظار تغییر مدیران هستند و نه صرفاً اصلاح رفتارها. در یكی هنوز امیدی هست كه قدرتمداران در شیوه اعمال قدرت خود بازنگری كنند و در دیگری تنها امید به سلب قدرت از آنها و اعطای آن به دیگری است.
نمی دانم اما این روزها كه به خیابان ها می روم و با مردم كه هم صحبت می شوم، همان حس غریب روزهای رفتن شاه را دوباره احساس می كنم. همان حالت انتظار و همان ریخته شدن قبح نقد عملكرد حاكمان. رفتارهای دولت فعلی نیز بی شباهت با رفتارهای دولت آن روزها نیست. قدرتنمایی پلیس در كوی و برزن، دادن وعده های دور و دراز بهبود اوضاع، خرید رای مردم با پول، تهدید مخالفان به سركوب، فعالیت شبانه روزی بلندگوهای تبلیغاتی و ..... جز استیصال دولتی كه اعتماد به نفس خود را از دست داده و حاضر است تا به هر طریق ممكن، كنترل اوضاع را مجدداً به دست گیرد و كابوس سقوط را از سر بگذراند، معنای دیگری ندارد. اوضاع این روزها چیزی بیش از نقد رفتارهای دولتی است كه در طول چهار سال گذشته، هرچه خواست كرد و نقد هیچ منتقدی را برنتابید. انگار همه منتظر هستند تا تغییری نه در رفتارهای حكومت كه در شخص حاكمان رخ دهد. این روزها آبستن تغییر است. اما نه به شیوه انقلاب، آن چنان كه در سی سال قبل رخ داد، كه اینك جامعه ایران دوران انقلاب را پشت سر گذاشته است و به جای حضور در گستره خیابان ها، شیوه های مدنی تر، همچون حضور در پای صندوق رای را پیش می گیرد. وقتی مردمی در مقابله با حكومت خود، این چنین شیوه های مدنی پیش می گیرند، حق آن است كه دولتی نیز بر سركار باشد كه مفهوم مدنیت را بداند و مردمی چنین را قدر شناسد.
ضرورت بقا نیز برای كلیت نظام، حكم می كند كه بر ماندن دولتی كه نه در حوزه اقتصاد كارنامه قابل قبولی دارد، نه در حوزه سیاست خارجی و داخلی و نه در حوزه فرهنگ و اجتماع، اصراری نداشته باشد و اجازه ندهد آنانی كه در قالب "طرحی پیچیده و چندلایه" به قدرت رسیدند، با توسل به همان شیوه ها، حضور خود را در ساختار قدرت استمرار بخشند. دولتی كه علاوه بر داشتن چنین كارنامه غیر قابل دفاعی، یكپارچگی مدیریت كلان نظام را نیز دچار خدشه نموده و جز اندكی، نه تنها هیچ یك از مدیران ارشد نظام حاضر به حمایت از آن ها نیستند كه نقد خود را از سیاست های دولت، از جلسات خصوصی بیرون آورده و بی محابا از علنی شدن آن، این اختلافات را به سطح رسانه ها كشانده اند. همه این ها نشان از آن دارد كه هیچ توجیهی برای ادامه كار چنین دولتی برای چهار سال آینده، وجود ندارد. این روزها آبستن تغییر است.
در فلسفه سیاست و در تبیین وجوب دموكراسی، دولت را شر ضرور می نامند. اما شاید دیگر ضرورتی به حضور این شر نباشد.
www.amirkhorram.ir

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد