
زنده تر و استوارتر از آنی بود که بشود فکر کرد روزی سرطان آن یال و کوپال را می پوکاند و پیکر خسته اش را با خود می برد به دنیای آن سوی قصه ها. می بردش به خانه ای اما در سرزمین مادری بلکه در خانه آخرتِ همه و زیرِ یک سنگِ سرد.
کم شناختمش یا نشناختمش که درباره اش بنویسم. همیشه از یکدیگر با فاصله و دور بودیم. تصورم از او تودار بودنش بودن در لحظات مختلف بود، چرا که برای آدم پر جوش و خروشی که شهلا یا من باشیم او همیشه صبور و ساکت و متین می ماند؛ آنهم در شرایط جلسات ادبی ایرانیان در انتشارات خاوران آخر قرن بیستم در سالن انبار مانند تاریکی در حومه ونسن. هیچوقت صدایش بلند نشد البته اگر به چشمهایش نگاه می کردی می دیدی از ماجرا بی تفاوت نگذشته است چیزی مانند غبار در چشمانش نشسته است.
الان که اینها را می نویسم به صدایش در «خاطره خوانی» دارم گوش می دهم تا به یاد بیاورم، همان آرامش را دارد و همان پختگی حرف زدن با یک ادب پیشه را. عجیب است که در آن دوران صدایش را در خاوران زیاد نشنیدیم و به ندرت مجال و یا میل حرف زدن یافت.
شنبه علیرغم بیماری و ضعف مایل بودم برای مراسم تودیع به گورستان پرلاشز بروم و با نویسنده ای که در این شهر زیست و زیاد از نزدیک نشناختمش برای همیشه وداع کنم، اما احتمال ایستادن طولانی در گورستان و امتناع از گفتگوهای خسته کننده با حضاری که ممکن بود در آنجا حضور داشته باشند و سرانجام بنابه توصیه دوستان صبح شنبه دیدم جانش را ندارم تا گورستان بروم ولی تصورم این بود که جمع رفقای پاریس اعم از نویسندگان و تئاتری ها و هنرمندان پاریس مراسمی درخور این مرد هنرمند که در تبعید درگذشت برگزار خواهند کرد.
عصر وقتی یادداشتِ گِله مانند ویدا فرهودی را از کانون خواندم که از نوشتن یک تسلیت برای رضا دانشوردریغ کرده اند؛ برای او که هم در ایران نویسنده بود و هم در تبعید. البته یکی شان تسلیت فردی نوشت که باعث شد جمله مایوکوفسکی را به یاد می آورم «تک تک تان را دوست دارم ولی در جمع از همه تان متنفرم» تک تک شان در خلوت، قند و عسل می شوند آما بپرس در جمع مافیایی خود چه تصمیم هایی می گیرند؟ - این که فقط یک تسلیت برای یک نویسنده مرده است. به یاد بیاوریم که همین کانون برای فیلم «طلاق نادر از سیمین» بیانیه داد و توصیه کرد که مردم بروند و آن فیلم را حتماً ببینند و اینجا چه خستی در قلم و این همه سکوت. اینجاست که باید گفت: یک دسته گل (رز صورتی) و یک بسته مداد گرفته ام به یادت بین بچه ها پخش می کنم. نوشتی صدایت شنیده خواهد شد.روحت شاد خسروی خوبان.
http://chachmanbidar.blogspot.fr/2015/06/blog-post.html