|
در خبرهای این روزها است که رضا دانشور در گذشته
از پس درد و رنجی که این ماهها میکشیده... * چنگار بی معرفت از خویشان ما باز قربانی می گیرد روشنایی فرهیخته ای را خاموش می کند باغ و بر ما آفت خورده، درخت بلند بالایی افتاده. از دست روزگارِ اندوهناک، خمیده بی بهره از غضروف های قبراق و زانوهای چابک از مراسم وداعش محرومم. سوگواران با وفا، رضا را بدرقه خواهند کرد... در چار دیواری تنگ تر شده پکر چمباتمه می زنم و طول و عرض ذهن را با خاطر مکدری طی می کنم... در فرصت هایی که رخصتی هست به ردپای تلاش او بر می گردم که در پی آفرینش متن بود؛ از جوانی تا پختگی... زندان شاهی را که تجربه کرد تجربه و مشاهده خود را در "نماز میت" جا داد عاطفۀ زجر کشیده اش، رضا آدمی عاطفی، سراغی از سخت ستم کشیدگان می گیرد سراغی از توابان شکسته زیر شکنجه ... چند صباحی بعد دفتر ایام رقم می خورد و هیولای بنیادگرایی صدر اسلام بر میهن، بر خراسان، بر طوس سایه می اندازد... او اهل تحمل بیداد نیست روانه تبعید می شود، به کوچه های تنگ و پیچ در پیچ پاریس می پیچد و از خیابان های سرسام زده می گذرد، در راه بندان بلوارهای زرق و برقی یا پشت چراغ های راهنما همواره به طرحهای خود می اندیشد چه با مسافر و چه خالی ... خاطرۀ بهرام ورجاوند را دوباره زنده می کند در "خسرو خوبان" و پیش از این که در "مسافر هیچ کجا" سراغی بگیرد از بیچاره آوارگان علاف در ترمینال ها نمایشنامه نگاشته و داستان کوتاه، حتا نشریۀ تاکسیرانان را ادیت و درباره معماری شهرها تامل کرده این چنین است که وی سهم خود را تثبیت و به یادگار گذاشته برای آیندگان کنجکاوانی که رد پای خویشان ما را می جویند در سرزمی نهای تبعید با سایه دست های دانشور رضا روبرو خواهند شد به حتم... *** پاره پاره می کند دست دراز ابر لحظه ای کوتاه نوار نورانی خورشید را... هاشور می خورد دشتی فراخ ، جایی سایه، جایی روشن... بخش - بخش می شود مشاهده در چشم انداز و از شهادت دقیق تن می زند نگاه تا در دور دستی محو واپس زدن را تمرین کند و نبیند مرگ عزیز را واقعیّت هولناک زندگانی را بذرها بی اعتنا به غم شاهدان، بالغ می شوند؛ از سبزی به زردی می گروند... به حتم نشاط دیگری به طبیعت باز خواهد گشت بی خیال حال ما... * دوستان دلسوز، سرتان سلامت! هی مگوئید: واقع بین باش! برای واپس زدن واقعیّت کلی تمرین کردهایم ما در ضمن میدانید که نصیحت واقع بینی چه تاوانی دارد؟... اصلا تمثال میمون های دانا را دیده اید؟ همان اجداد باهوش ما، بزعم داروین که چشم، گوش و دهان خود را بسته اند... رخصت دهید تا نگریستن را به فراموشی بسپاریم در چشم انداز خبری نیست؛ جز افزایش اندوه آرمانشهر را به جادویی محو کرده خبرنامه ها گزارش کُشتارند... در حوالی زادگاه ما شهرها و آبادی ها بمب می خورند و خوراک آوار می گردند کابل و بغداد تنهای انفجار زیر هدف های انتحار مجروح می کنند خواب و خیال ما را معنای خود را از دست می دهد، ویرانگی از همتای خود سبقت می گیرد، فاجعه تل خاکستر می شود منطقه و زمین سوخته بازیچۀ مرده ریگ آسمان سوراخ ایران رهسپار ویرانی غبار، اهواز را زیر خود دفن می کند و خرمی سال ها ست که از خرمشهر رخت بر کشیده آن جا، جوی و رودی را که پیغام آور پردیس بود خشکسالی می کُشد... نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|