هر چند قم را شهری زیارتی میشناسند، اما قم برای کسی که اهل زیارت نیست میتواند جای خوبی برای سیاحت باشد. با همین قصد راهی قم میشوم. مثل همه ابتدا به "حرم مطهر" پای میگذارم. حرمی که دنیایی از قرینهسازی را در معماری آن به کار گرفتهاند؛ همانگونه که آسمان و بهشت را قرینهی ایدهآلی برای زمین نهادهاند تا بر بستر آن چیدمانی از بهترینهای زمین را به نمایش گذارند. در ضلع غربی صحن حرم بنای مسجد اعظم چشم هر بیینندهی کنجکاوی را به سوی خود میکشد. بر بلندای آن روی کاشیهای فیروزهای سازه نوشتهاند که این بنا را با "اراده"ی مرجع عالیقدر حضرت آیتالله بروجردی احداث نمودهاند. انگار بچهای خود را خدا بپندارد تا هر چه خواست و اراده کرد با لجبازی به فوریت انجام پذیرد. در حاشیهی آن نیز نام حسین لرزاده را به عنوان معمار مسجد ذکر کردهاند. همان کسی که نام خود را به عنوان معمار بر بسیاری از کاخها و مساجد کشور به یادگار نهاده است. باز همان کسی که مسجد لرزاده را در میدان خراسان تهران با نام او میشناسند.
در مسجد اعظم حضرات آیات عظام درس روزانهی خود را برگزار میکنند. مکارم شیرازی، وحید خراسانی، شبیری زنجانی، نوری همدانی و سبحانی تبریزی. همچنان که آمد و شد روحانیان در این محل رونق دارد. میآیند و میروند. در بینشان به وفور افرادی دیده میشوند که رنگ و لعاب چهرهشان ایشان را افغانی و یا از سیاهپوستهای افریقایی میشناساند. به طبع طلبهی افغانی و یا هر طلبهی دیگری با همین ترفند خواهد توانست که دولت جمهوری اسلامی را برای حضورش در ایران به تسلیم وادار نماید. در نهایت "طلبهها"ی میهمان، پیامی سیاسی خود را نیز از ایران برای هموطنانشان سوغات خواهند برد. با این امید که شاید لرزهای بر حکومت کشورشان بیفکنند که برآمدن روحانیان را بر اریکهی قدرت تسهیل بخشد. در عین حال ضمن رعایت پنهانکاری لازم، چه بسا در تعاملی فرهنگی دیدگاههای فرامرزی نیز به حوزههای ایران راه مییابد. دیدگاههایی که بر بستر آن طالبان، القاعده، الشباب، جیشالنصره و داعش پا میگیرند. ولی با این همه تمامی طلبهها در همسویی با روحانیان ایران به دین دولتی تظاهر میکنند. شکی نیست که در داستان پلوخوری، رضایتِ میزبان و صاحبخانه را نباید نادیده انگاشت.
ساعت هشت صبح است که جلوی درب حرم عابران را به نظاره نشستهام. هر رهگذری از دور به احترام مقابل حرم میایستد و پس از تعظیمی بلند بالا راه خویش میگیرد. خانمهای زایر هم از فراسوی مرزها کم نیستند. از رنگ چهره و پوششان به راحتی از ایرانیها شناخته میشوند. یکی از همین زنان جلوی درب ورودی معرکه به پا میکند. چون به زبان عربی بین مردم هوار میکشد که از کربلا آمده است. مردم دورش حلقه میزنند و او انبوهی از مهر و تسبیح و سجاده به ایشان میبخشد. گروههایی از زنان دست میکشند به صورت و لباس زن و به چهره و چشمان خودشان میمالند. خانمی ایرانی با او خلوت میکند و از زیر چادر روسری خانم عراقی را میگشاید و بر سر خود میبندد. سپس روسری خودش را به او میبخشد. گفته میشود که در قم به اعتبار "مرقد حضرت معصومه" همه متبرکاند؛ از آدمها گرفته تا خوردنیها و پوشیدنیها. اما شیعه جایگاه متبرک کربلا را فراتر از همهی اینها میدانند.
ضریح حضرت معصومه را دو قسمت نمودهاند که در یک سوی آن زنان به زیارت اشتغال دارند و در سویهای دیگر از آن مردان. گویا پیش از آن بسیاری از مردان و زنان به جای آنکه از "خانوم" حاجت بگیرند، خودشان به رضایت از همدیگر حاجت میجستند. اما روحانیان شیعه این نوع از تعامل رضایتمندانهی مؤمنان را بر نمیتابند. تا جایی که ابتکار خود را در دیوارکشی حرم به کار بستند. زایران ماچ و بوسی با ضریح راه انداختهاند که نگو و نپرس. همچنین همه دست میکشند به ضریح و دستشان را میمالند به صورتشان تا خودشان متبرک شوند. به گمانشان میتوانند به اتکای جادوی لمسی درد و غم را نیز از وجود خود بزدایند. خادمان حرم نیز کم نیستند که چوبی مزین به پرهای رنگین به دستشان دادهاند که در صورت لزوم افراد خاطی را با همان پرهای رنگین و نرم به آرامش دعوت کنند.
آنکه قصد زیارت دارد کفشهایش را در نایلکس میگذارد و راهی حرم میشود. در نتیجه خیل زایرانی را میبینی که کفشهایشان را از ترس دزد به خودشان حمایل کردهاند. نوشتههایی نیز بر دیوارها نصب کردهاند تا مردم برای حفظ پول خود از دزدان حرفهای بپرهیزند. با این همه انبوه گدایان حرفهای از سر و کول همین مردم بالا میروند.
دوباره برمیگردم جلوی درب ورودی و با چشمانی غیر مسلح زایران را رصد میکنم. خانمی گندمگون از مقابلم میگذرد که نگاهش را از من برنمیگیرد. چند قدم آنسوتر میایستد و از دور وراندازم میکند. دنبال گمشدهای میگردد که گویا گمشدهاش را در من بازیافته باشد. اخلاق متحجرانهای سراغم میآید که خجالت بکش. اخلاقی که در زایران حرفهای نمیتوانی سراغش را بگیری. بیعرضگی خودم را بهانهای برای اخلاق نهادم و به آرامی از آنجا پا پس کشیدم. یعنی من نه آنم که تو میپنداری.
هر چند دقیقه گروهی جنازهای را که بر تابوت نهادهاند، لااله الا الله گویان میکشانند به حرم. سپس تابوت را دور ضریح طواف میدهند و پس میبرند. بین مردم روایتی را شهرت دادهاند که گویا بهشت هشت در دارد که خداوند شش درب آن را به اهل قم اختصاص داده است. به هر حال کاسبان دینفروش قم روایاتی از این دست را برای کسب و کار خویش مناسب یافتهاند. همچنان که با باورهایی از همین دست "وادیالسلام" (اتوپیا، شهر خوشی و آرامش) را از جنازههای شهرستانی انباشتهاند. کرمانشاهی، همدانی، آذربایجانی، یزدی و اصفهانی از هر دست که بگویی. جنازهها را از شهر و دیارشان کشاندهاند به وادیالسلام تا در آنجا از آتش دوزخ در امان بمانند و بدون فشار قبر از همان درهایی به بهشت بروند که قمیها میروند. ضمن آنکه در همین قبرستان، نواب صفوی را نیز به خاک سپردهاند. لابد قرار است او هم به همراه همهی مردگان وادیالسلام به بهشت راه یابد.
سیاحت قم را وانهادم و راه تهران در پیش گرفتم. پریدم درون اتومبیل یکی از همین مسافرکشها. در راه حرفهای مسافران گل کرد. راننده میگفت از مرز مهران برمیگردد و در آنجا با گروهی آشنا شده است که با داعشیها مرتبطاند. خبر میداد که داعشیها ماهی چهار میلیون تومان حقوق میدهند تا با گروهشان همراه شوی. همچنین به هر مجاهدی زنی هم میبخشند. راننده میگفت که دارد میرود تهران تا با خانوادهاش خداحافظی کند. او تصمیم داشت که برای پیوستن به داعشیها دوباره به مهران بازگردد. مسافر جلویی کمکم از حرفهای راننده به وجد آمد. سپس ملتمسانه از راننده خواست تا او را نیز همراه خود ببرد. راننده میگفت مرد حسابی جنگ است، همه را میکشند. ولی مسافر خواهش خود را دوباره تکرار میکرد. میگفت که زن و دو فرزند دارد و سه سال است بیکار مانده است.
کنار من دو نفر لمیده بودند که با چهرههای مدور و گونههای برآمدهی خود نشانههایی از مردمان همسایهی شرقی ما را به همراه داشتند. چشمان بادامی و ریزشان نیز بر چنین ادعایی تأکید داشت. آنها میگفتند که در مشهد با گروهی از طرفداران داعش آشنا شدهاند که به سربازگیری برای داعشیها اصرار میورزیدند، ولی آنها ماهی دو میلیون تومان حقوق میدهند. در ضمن به هر مجاهدی زنی را نیز به عنوان کنیز میبخشند، با پیشنهاد آنان ما شک داشتیم که آیا به داعش بپیوندیم یا خیر. ولی اکنون که شما میگویید چهار میلیون تومان میدهند اجازه بدهید ما هم با شما بیاییم. کاری که فریضه باشد بهتر از این نمیشود.
چهار نفر داوطلبِ داعشی در ابتدا کمی با هم کلنجار رفتند تا در نهایت به توافق رسیدند که فردا به همراهی هم راه مرز مهران را در پیش گیرند.
آنان همانند بسیاری از جوانان، وادیالسلام را نه در قم بلکه در فراسوی مرزهای ایران میجستند./
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد