logo





ژان رنوار , راوی ارزش های انسانی

شنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۲۵ آپريل ۲۰۱۵

مجید صدقی

majid-sedghi.jpg
majidsedghi@yahoo.com

سپتامبر 1894- پی یراوگوست رنوار , نقاش معروف فرانسوی که درآن زمان 53 ساله بود درنامه ای به برت موریزو – نقاش فرانسوی درسبک امپرسیونیست – نوشت : می خواهم یک موضوع کاملا مسخره را اعلام کنم دومین پسرمن که اورا ژان نامیده ایم به دنیا آمده . حال مادر و نوزاد هردو خوب است .
مادر که الین نام داشت در زمان تولد ژان سی و پنج ساله بود. او سیزده سال پیش مدل نقاشی یکی از تابلوهای معروف شوهرش بود , یک خانم زیبا با گونه های گوشتالو , که با یک سگ کوچک بازی می کند . وقت ژان بدنیا آمد , رنوارها دارای پسری به نام پی یربودند که در آن زمان نه ساله بود. هفت سال بعد کلود – که اورا کوکو صدا میزدند – به دنیا آمد که بزودی یکی از مدل های معروف تابلوهای نقاشی پدرش شد.
خانواده خوشحال , بچه ها خوشحال ; ژان دریک فضای مملو از شادی رشد کرد. آنها تعطیلات را در Le Midi گذراندند. در مدرسه , ژان به سختی درخشان بود ; او خسته بود و درخانه ماندن را بیشتردوست داشت . او پسرعموی مادرش (گابریل) راترک نمی کرد , کسی که برای کمک به الین آمده بود. گابریل و ژان دو یاراز هم جدانشدنی بودند . گابریل داستانهای هانس کریستین آندرسن دانمارکی و یا شارل پرو – شاعرو داستانسرای فرانسوی- رابرای ژان میخواند . البته ژان گاهی هم مجبور بود مانند دیگر اعضای خانواده به عنوان مدل نقاشی ساعت ها درمقابل پدر بنشیند. با ا ین همه , آتلیه ی نقاشی نیز همیشه فضای شادی داشت . مدل های زن , همواره با ترانه هایی که نقاش آماده کرده بود سرگرم می شدند . گاهی اوقات مونه و دگاس ( دونقاش بنام فرانسوی ) به آتلیه دعوت می شدند و سپس همه برای دیدن پل سزان ( یکی از تاثیرگذارترین نقاشان مدرن فرانسوی و نیز امپرسیونیست ) به پیگال می رفتند.



تکوین یک شخصیت

دراین فضای پرشوراست که آینده ی ژان به عنوان فیلمساز و هرآن چیزی که شخصیت اورامی ساخت مانند طنز ناب , صداقت , عشق به زیبایی تبلور می یابد .او هرچند که گاهی پرخاشگربه نظرمی رسد ولی همواره مهربان است . پدر هیچگاه فکرنمی کرد که پسرش روزگاری فیلمساز معتبری شود او زمانی که ژان متولد شده بود به شوخی گفته بود : چه دهان بزرگی دارد حتما روزی آدم پرخوری خواهد شد ! ولی ژان راه خودرا به تدریج پیدا کرد او فیلمسازی شد که بسیار پیشرفته تراز زمان خود بود. کارگردنی که در عرصه ی هنرهفتم با سینمای صامت شروع کرد و تا موج نو رفت و زبان خاصی را درسینما متداول کرد. ژان نه ساله بود که به یک پانسیون در سن – ماری – دو مونسو فرستاده شد . دراین پانسیون هریکشنبه یک فیلم از سری فیلمهای دنباله دار ( ماجراهای اوتومابول ) نمایش داده می شد .
پایان دوران نوجوانی ژان با دو شوک بزرگ همراه بود : مرگ مادر و شروع جنگ جهانی اول. او که در جنگ زانوانش به شدت مجروح شده بود , خسته ودرمانده به خانه و نزد خانواده برگشت . دراین زمان او بیست و یکساله بود . پدر با روحیه ای منقلب و غم و اندوهی که ناشی از بیماری استخوان او بود نمی توانست کارنقاشی را به طورمستمر دنبال کند . درچنین موقعیتی ژان رنگ ها را برای پدر آماده می کرد.
به رغم همه اینها سه برادر دیوانه وار به سینما می رفتند . ژان در طی یک هفته 25 فیلم دید , پی یر, برادربزرگتر به عنوان بازیگر به اودئون رفت ( تئاتر اودئون یکی از شش تئاترملی فرانسه است که در طی سالها ی 1779 تا 1782 توسط شارل دوویلی و ماری ژوزف پیر به عنوان خانه کمدی فرانسه ساخته شد).
مرگ پدر دوماه پس از پایان جنگ بود ژان که به سرعت عاشق Andrée مدل جدید شده بود با وی ازدواج کرد و البته طبق معمول سینما رفتن را ترک نکرد. او و همسرش هردو مشتاق دیدن فیلمهای آمریکایی بودند . فیلمهای فرانسوی خیلی ( روشنفکرانه ) و هوشمندانه به نظرمی رسید . همسرش چندی بعد نامش را به کاترین هسلینگ تغییرداد . رنوار که اینک کارکردانی را شروع کرده بود درنخستین فیلمهایش تنها یک هدف داشت : از کاتریک یک ستاره بسازد.
بین سالهای 1924 تا 1931 رنوار دوازده فیلم کارگردانی و تهیه کرد و گاهی درفیلم نیز بازی کرد. او درتعدادی ازفیلمهایش از همسرش استفاده کرد از حمله فیلم صامت نانا – 1926 – و یا دخترک کبریت فروش – 1928 -اقتباس از داستانی به همین نام نوشته ی هانس کریستین آندرسن . این سالها , سالهای کشف و اختراع بود و رنوارمانند پدرش که تجارت کردن را دوست نداشت درساخت فیلمهایش سعی می کرد به استفاده بیشتر از دیگرهنرها بهره بگیرد. پدرش درخانه یک آتلیه سرامیک داشت و ژان معتقد بود که هنرسرامیک شباهت های بسیاری به سینما دارد .
رنوار که همواره با شور و احساس زندگی میکرد , بی ا نگیزه گی در زندگی را نمی پذیرفت و میخواست که هرلحظه زندگی اش با انگیزه باشد . این بدان معناست که او همیشه به کشف کردن فکرمی کرد به هرحال سینما وارد زندگی او شده بود مانند یک ابزار شگفت انگیز. او برای درک بیشتراز هنر درپشت پدرش می ایستاد تا ببیند چگونه رنگها بربوم نقاشی نقش می بندند.
او درسینما هرترفندی را به کارمی گرفت تا فضای فیلمبرداری برای بازیگران و دیگران گرم و لذت آورباشد . او هرگز از اینکه بازیگران با دوستان خود در پلاتوی فیلمبرداری دیدارکنند ناراحت نمی شد رنوار معتقد بود که برخلاف نقاشی که خالق اثر تنها مدل خود را درپیش رو دارد درسینما این فرصت برای یک کارگروهی فراهم می شود . گاهی می شد که وقتی یک دوست بازیگری درپشت صحنه حاضرمی شد رنواربه سرعت درپایان نقشی به اومی داد . به طورمثال وقتی مشغول کلرگردانی فیلم (1928) Tire-au flanc بود یک شخصیت هم برای (میشل سیمون) خلق کرد کسی که دراو نبوغی فوق العاده بررای بازیگری می دید. سیمون بعدها در دوفیلم دیگر از رنوار به نامهای ( زن هرزه ) و ( بودو از غرق شدن نجات یافت ) درسالهای 1931 و 1932 بازی کرد و درسینمای فرانسه به عنوان یک بازیگرهنرمند شناخته شد.
در برهه ای از دورانی که تهیه کنندگان بزرگ در مورد بودجه برای تهیه فیلم وسواس نشان می دادند رنوار ترحیح داد به طورمستقل کارکند . دریک دوره پنج ساله پیش از اعلام جنگ جهانی دوم رنوار هشت فیلم ساخت : جنایت آقای لانژ, زندگی از آن ماست , به خارج از شهررفتن , زمین پست , مارسی یز(سرود ملی فرانسه ), توهم بزرگ , حیوان بشری و قواعد بازی.
دوره ی آفرینش این آثار که دریاس و بدبینی تاریک پیش از جنگ ساخته شد هرگز تکرارنشد و به پایان رسید.ولی کماکان وی حستحوگری بود که با شور و عشق به زوایای روح انسانها می پرداخت . دید فوق العاده رنوار نسبت به انسان ها درکاراو بسیار موثربود. او از بسیاری جهت ها یک ( پیشرو ) بود. تنها فیلم رئالیستی او – تونی – درسال 1934 ده سال زودتراز نهضت نئورئالیسم ایتالیا ساخته شد. او درکارگردانی فیلم جنایت آقای لانژ درسال 1935 خوش درخشید . ده سال بعد یک منتقد جوان به نام فرانسوا تروفو ( که بعدها فیلمساز نام آوری درسینمای فرانسه شد ) درنقدی برای این فیلم نوشت : این فیلم بیش از یک معجزه است .
درمیان فیلمهای ساخته شده دراین دوره, رنوار فیلم زندگی از آن ماست را به سفارش حزب کمونیست فرانسه و ( گروه تئاتری اکتبر) که بسیار به حزب کمونیست فرانسه نزدیک بود ساخت . به عقیده رنوار, کمونیست ها درمبارزه با به قدرت رسیدن هیتلرفعال تربودند و زمانی بودکه او احساس می کرد خطرجنگ بسیارجدی است این فیلم در سال 1936 به نمایش درآمد. یک سال بعد رنوار یکی از زیباترین فیلمهایش به نام توهم بزرگ راساخت که داستان ا سرای فرانسوی در جنگ اول جهانی است که درتلاش برای فرار از اسارت هستند و درعین حال با آدمهای دیگری از ملیت های مختلف روز را به شب می رسانند. فیلم البته در آلمان نازی ممنوع شد . در آمریکا, رئیس جمهور روزولت گفت : همه ی آزاد اندیشان می بایست این فیلم را ببینند . فیلم ( قواعد بازی ) اوج کارهنری رنوار پیش از جنگ دوم جهانی بود . آندره بازن ( نظریه پرداز و منتقد فرانسوی که درسال 1951 نشریه معتبر سینمایی کایه دو سینما را بهمراه ژاک دوینول والکروز تاسیس کرد ) این فیلم را اثری هوشیارانه توصیف کرد .
در ژانویه 1941 , رنوار دعوت رابرت فلاهرتی ( مستند ساز معروف آمریکایی ) رابرای مهاجرت به آمریکا پذیرفت . در 46 سالگی هالیوو د را کشف کرد, جایی که روش فیلمسازی درآن با روش فیلمسازی وی درتضاد بود. درابتدا برای او تطبیق با شرایط جدید بسیار دشواربود حایی که مفهوم درستی از مولف وجود ندشت . یک بار داریل اف. زانوک فیلمنامه نویس و تهیه کننده آمریکایی در باره رنوار گفته بود : او بسیاربااستعداد است اما به ما تعلق ندارد.
پس از ساخت پنج فیلم آمریکایی , رنوار ساخت فیلم درکشورهای دیگر را نیزتجربه می کند : فیلم رودخانه را درسال 1950 درهند می سازد که درضمن نخستین فیلم رنگی اوست .ترکیبی از رنگهای بسیار زیبا که تا آن زمان درتاریخ سینما بی نظیربود . درمه 1951 رنوار درایتالیا فیلم کالسکه زرین را می سازد که درواقع ستایشی است از کمدی دلارته ( نوعی از نمایش های مبتنی برتئاتر بداهه سازی ) با یک آنامانیانی بی نظیر.درنقش بازیگری که صاحب یک کالسکه زرین می شود ولی درپایان آنرا به یک کلیسا می بخشد و به تنها دلبستگی خود برمی گردد : تئاتر.
رنوار دربازگشت به فرانسه از سوی گروه کایه دوسینما , کسانی مانند شابرول , ریوت , تروفو , رومر مورد استقبال قرارگرفت . خوشحالی اواز بازگشت به فرانسه ( که او از یسال 1939 دیگر به وطن خود باز نگشته بود( درفیلمی به نام فرنج کان کان -1954- تحلی یافت که این بارنیز ادای احترامی بود به هنرهای نمایشی .
رنوار پس از ساخت پنج فیلم دیگر در دوازدهم فوریه 1979 درگذشت . اورسن ولز در لس آنجلس تایمز نوشت : ژان رنوار , بزرگترین فیلمساز بود . فرانسواتروفو نیز فیلم قواعد بازی را همراه با فیلم همشهری کین از نمونه های بارز کارگردانی دانست که همچنان رازهای خود را حفظ کرده است .
رنوار کتاب زندگینامه خود را با ین کلمات به پایان می رساند :
زمانی که به کودکی ام برمیگردم به ( گابریل ) فکرمی کنم , درواقع اوکسی است که بیشتر مرا تحت تاثیر قرارداد. من مدیون Guignol  و تئاتر مون مارت هستم . من مدیون درک ارزشمند تماشاگرانی هستم که زندگی واقعی من از آنهاست . وداع من با دنیای کودکی ام می تواند در دوکلمه خلاصه شود : درانتظارم باش , گابریل .


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد