تا ابر سیه به قطره اِنکار نشد
سر تا قدمش بارشِ بسیار نشد
در ذهن پر از همهمه اش جوشش کور
رویای نهان بود پدیدار نشد
٭
بس قطره که بر دامنه هاشور کشید
صد جوی روان گشت، ز صد دره رسید
رودی شد و تا بحر دوان پای دوید
از بحر به ابر آمد و از ابر چکید
٭
کهسار چنان محفل و ساقی شده ابر
باران چو می ناب و زمین ساغر ابر
صد غنچه نو رسیده مست از باران
فریاد زنان که مِی چکید از رخ ابر
٭
باران ز هجوم باد حیران شده باز
آشفته خیال و مو پریشان شده باز
باد ار چه قوی، رمنده، وحشی، سرکش
باران دل خاک، وصل رویش شده باز
٭
سرگشته به کوه، تشنه لبانیم همه
وندر پی چشمه ای دوانیم همه
گمگشتهٔ بی نقشگی ره شده ایم
گر چشمه نیابیم هلاک ایم همه
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد