دستکاری فیلمنامهی تازهام "اُپرتِ عارف و کلنل" را بهپایان بردهام و منتظر کتابی هستم که اخیرا در تهران منتشر شده و دوستی آنرا برایم آورده و همین روزها بهدستم خواهد رسید. نام کتاب "خاطرات عارف قزوینی" است که ظاهرا دستنوشتههای تازه یافته شدهی اوست و با آنچه قبلا منتشر شده متفاوت است.
سخت چشم انتظار رسیدن این کتاب و خواندنش هستم تا قبل از انتشار "اُپرتِ عارف و کلنل" اگر نکته تازهای در آن یافتم در آخرین دستکاری فیلمنامهام منظور کنم.
و اما در طول این شش ماهی که هر روزه مشغول کار روی فیلمنامهام هستم از حال و هوای عارف بیرون نمیآیم. گاهی حس میکنم کنارم نشسته و حرفی را که در ذهن دارم بهزبان شعر برایم بازگو میکند. بویژه وقتی از شیخ حرف میزند احساس میکنم او در میان ماست و از همین امروز حرف میزند نه از نودسال پیش، مثل این شعر:
بگو به شیخ هر آنچه از تو بر مسلمانی// رسید، بر اثر جهل بود و نادانی
ندانم اینکه چه خواهد گذشت بر تو ز خلق// خدا نکرده بدانند اگر نمیدانی
میان اهل دل، اهل ریا همین فرق است// که داغ ماست به دل داغ او به پیشانی
به ضعف بازوی رنجور ناتوانی ما// نظر مکن، بکن امروز هرچه بتوانی
برند سجده به گوسالهی زر این ملت// که هست چون گلهی گوسفند قربانی