logo





سوگ پدر

سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۷ مارس ۲۰۱۵

محمد جلالی چیمه (م. سحر)

sahar.jpg
عید آمد و ما را پدری بود و دگر نیست
وز بودن اومان خبری بود و دگر نیست

اشگی که بنا بود بر آن خاک بریزم
افسوس که در چشم تری بود و دگر نیست

خوش بود دل از آن که به موطن پدری را
یاد از پسری در سفری بود و دگر نیست

دل بسته به سودای وصالی که نیامد
عمری به روی شانه، سری بود و دگر نیست

چشم دل ما روشن از آن بود که جایی
لرزان به اجاقی شرری بود و دگر نیست

استاده ، نظر دوخته در راهِ عزیزان
دل بسته ی بُگشاده دری بود و دگر نیست

درداک در آن خانه فراگستر و سرسبز
سروی به صفا سایه وری بود و دگر نیست

من تکیه به دیوار تو می داشتم ای مرد
کز دور ز مهرت نظری بود و دگر نیست

اکنون چه کنم بی پدری درد بزرگی ست ؟
مهرِ پدری با پسری بود و دگر نیست !

دیدار مُیسّر نشد ، امیّدِ به دیدار
رنگین غمِ زیبا هنری بود و دگر نیست !


محمد جلالی چیمه (م.سحر)
پاریس
6.3.2015

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد