بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست
کار من دل سوخته را ساخته برخاست
ماهی است چو با طلعت افروخته بنشست
سروی است چو با قامت افراخته برخاست
پیداست ز بالیدن بالای بلندش
کز بهر هلاک من دلباخته برخاست.... : فروغی بسطامی
بد درونان که به همواری ظاهر سمرند
همه چون آب تنک، پرده ی سنگ خطرند
دستگیری نتوان داشت توقع ز غریق
اهل دنیا همه درمانده تر از یکدگرند
عمر جاوید خضر را به نظر می آرند
آه ازین مردم عالم که چه کوته نظرند
یک حباب است سپهر از قدح لبریزش
زان می ناب که صاحب نظران بیخبرند
نیست از جانب معشوق حجابی صائب
اینقدر هست که دلباختگان بی جگرند: صائب تبریزی
دل من خواهی ای ترک و ندانی که خطاست
از چو من عاشق دلباخته جان باید خواست...
نیست جزرنج و بلا بر من از این عشق، بلی
عشق را چون نگری یکسره رنج است و بلاست... : ملکالشعرای بهار
ای خوشا ، لذت_ جان پرور_ دلباختگی
بعد_ دوران_ سرافرازی و خود ساختگی
خود شناسی و شناسایی_ اسباب علل
جبر_ انگیزه ی نادانی و نشناختگی: حسام الدین دولت آبادی
در سیر طلب رهروی کوی دل خویشم/ چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم
جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر/ گرداب نفس باخته ام ساحل خویشم
در خویش سفر می کنم از خویش چو دریا/ دیوانه ی دیدار حریم دل خویشم
بر شمع و چراغی نظرم نیست درین بزم/ آب گهرم روشنی محفل خویشم
در کوی جنون می روم از همت عشقش/ دلباخته ی راهبر کامل خویشم
با جلوه اش از خویش برون آمدم و باز/ آیینه صفت پیش رخش حایل خویشم
خاکستر حسرت شد و بر باد فنا رفت
شرمنده ی برق سحر از حاصل خویشم: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
ای صورت پهلو به تبدل زده ای رنگ/ من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ
گر شور به دریا زدنت نیست از این پس/ بیهوده نکوبم سر سودا زده بر سنگ
با من سر پیمانت اگر نیست نیایم/ چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ
یک روز دو دلباخته بودیم من و تو
اکنون تو ز من دلزدهای من ز تو دلتنگ: دکتر فاضل نظری
باده ی عشق ، به جام_ من_ دلباخته ریخت
بوسه ای بر رخ و بر این لب بگداخته ریخت
موج_ آهنگ ، به آغوش_ فضا در آمیخت
عشوه ی وصل به یک بستر_ خودساخته ریخت
دکتر منوچهر سعادت نوری
مجموعه ی گٔل غنچه های پندار
http://saadatnoury.blogspot.ca/2012/12/blog-post_15.html
آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023