logo





"اپرت عارف و کلنل" بخش دوم

جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۳ مارس ۲۰۱۵

رضا علامه زاده

reza-allamezadeh70.jpg
سالن باغ ملى مشهد

(تيرماه ١٣٠٠)

عارف چهل‌ساله، خوش‌سيما و سروبالا، لاى پرده را باز كرده و چشم به سالن دوخته است. سالن مملو از جمعيت است كه برپا ايستاده و براى كلنل پسيان ابراز احساسات مى‌كند. در رديف جلو تعدادى از مقامات خراسان نشسته‌اند. كلنل در كنار ايرج ميرزا كه به احترام او برپا ايستاده مى‌نشيند.

پرده مخملين صحنه به آرامى كنار مى‌رود و با ورود عارف به صحنه سالن دوباره به پا مى‌خيزد و تماشاگران براى او ابراز احساسات مى‌كنند. آواز عارف را مشيرهمايون شهردار با پيانو همراهى مى‌كند.

عارف (آواز):

پيام، دوشم از پير مى فروش آمد / بنوش باده كه يك ملتى به هوش آمد

هزار پرده ز ايران دريد استبداد / هزار شكر كه مشروطه پرده پوش آمد

تماشاگران با شور و شوق عارف را تشویق می‌کنند. کلنل پسیان و ایرج میرزا هم در این ابراز احساسات سهمیند. وقتی کف‌زدن‌ها آرام می‌شود عارف نغمه‌ی تازه‌ای سر می‌دهد.

عارف:

سپاه عشق تو مُلک وجود ویران کرد / بنای هستی عمرم بخاک یکسان کرد

خدا چو طره زلفت کند پریشانش / کسیکه مملکت و ملتی پریشان کرد

چو جغد بر سر ویرانه‌های شاه عباس / نشست عارف و لعنت به گور خاقان کرد

به محض آغاز تصنیف، ایرج میرزا کمی جابجا می‌شود و چهره‌اش درهم می‌رود. در میانه‌ی بیت آخر غزل دیگر تاب نمی‌آورد و معترضانه برمی‌خیزد و در مقابل نگاه نگران کلنل پسیان سالن کنسرت را ترک می‌کند.

اتاق عارف [ادامه]

عارف به حرف زدن با فتح علی ادامه می‌دهد تا یادداشت کند.

عارف:

چو جغد بر سر ویرانه‌های شاه عباس / نشست عارف و لعنت به گور خاقان کرد

هنوز این بیت را تمام نکرده بودم که ایرج میزرا، شازده‌ی قاجار، به تریج قبایش برخورد و رفت. من بی منظور به او این تصنیف را انتخاب کرده بودم. تازه در این تصنیف سربسته از این خاندانِ ایران بربادده حرف زده بودم. اگر می‌ماند و می‌خواندم که:

تا که آخوند و قجر زنده در ایرانند، این / ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد

لابد کلاهش را به سرم می‌کوفت! که کاش البته می‌کوفت و آن عقده گشائی سخیف را در "عارفنامه"اش نمی‌کرد.

عارف که از یادآوری این خاطره بوضوح به‌هم ریخته، جامش را از شراب پر می‌کند و به لب می‌برد.

عارف:

شازده خطاب به من می‌نویسد:

تو آهوئی، مکن جانا گرازی / تو شاعر نیستی تصنیف‌سازی!

انگار تصنیف‌سازی فحش است! وقتی من شروع به تصنیف ساختن و سرودهای ملی و وطنی کردم مردم خیال می‌کردند که باید تصنیف برای جنده‌های دربار یا ببری‌خان، گربه‌ى شاه شهید گفته شود! این شازده نمی‌داند من وقتی تصنیف وطنی ساختم که ایرانی از ده هزار نفر یک نفرش نمی‌دانست وطن یعنی چه!

سالن گراندهتل در تهران (تئاتر باقراف)
(سال ١٢٩٤)

سالن کنسرت گراندهتل مملو از تماشاگر است. عارف جوان، سه‌تار به‌دست در یکسو نشسته، و نوازندگان دیگر مانند نیم‌دایره دورش حلقه زده‌اند. پس‌زمینه را نقاشی بزرگی از قله ی دماوند پوشانده است. عارف دارد یکی از محبوب‌ترین تصانیف وطنی‌اش را می‌خواهد.

عارف(آواز):

از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن

مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن

غیرت کن و اندیشه‌ی ایام بتر

اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن

چه کجرفتاری ای چرخ/ چه بدکرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ/ نه دین داری نه آئین داری ای چرخ.

از خون جوانان وطن لاله دمیده

از ماتم سرو قدشان سرو خمیده

در سایه گل بلبل از این غصه خزیده

گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

چه کجرفتاری ای چرخ...

قهوه‌خانه فتح‌على

[ترجیع بند ترانه‌ی پیشین این بار با صدای قمرالملوک وزیری

در آغاز این صحنه به آرامی ادامه می‌یابد.]

وقت نهار است و قهوه‌خانه پر از مشتری است. قهوه‌چى پير پاى منقل بزرگى كه ديزى‌هاى کوچک آبگوشت رويش چيده شده ايستاده، و فتح‌على مشغول پذيرائى است. از سر و وضع مشتريان پيداست كه از طبقات مختلف هستند. يكسو چند نفر با لباس كارگرى خاک‌گرفته نشسته‌اند و سوى ديگر چند كاسب محله در لباده‌هاى بلند. كنار پنجره‌ى رو به خيابان سه معلم با كلاه پهلوى و كت و شلوار دور ميزى نشسته‌اند. روى ميز ديزى‌هاى خالى و باقيمانده نان و سبزى هنوز برجاست.

معلم اول جزوه کوچکى را از كيفش در مى‌آورد و دنبال صفحه بخصوصى در آن مى‌گردد. معلم دوم به فتح‌على اشاره مى‌كند تا ظرف‌هاى نهار را جمع كند.

معلم دوم:

فتح‌على خان، لطفا يك قليان و سه تا چائى.

فتح‌على در حال جمع كردن ميز گوشش به معلم اول است.

معلم اول:

حالا اين تكه ى عارفنامه را ببينين! [از روی جزوه می‌خواند]

سخن از عارف و اطوار او بود / شكايت در سر رفتار او بود

كه چون چشمش ببيند –[صدايش را پائين مى آورد] ببخشين! "اون!" كم پشم/

بپوشد از تمام دوستان چشم

هر سه می‌خندند و فتح‌علی با سینی ته مانده‌ی غذا از آنان دور می‌شود.

معلم اول:

اگر روزى ببينم روى ماهش/ دو دستى ميزنم توى كلاهش

شنيدم تا شدى عارف كلاهى/ گرفته حسنت از مَه تا به ماهى

ز سر تا مولوى را بر گرفتى/ بساط خوشگلى از سر گرفتى

به هر جا مى روى خلقند حيران/ كه اين عارف بود يا ماه تابان

تا كه مى رسد به اينكه ميگه:

من و تو گر به سر مشعل فروزيم/ به آن جفت سبيلت هردو گوزيم!

هر سه معلم با صداى بلند مى‌زنند زير خنده. فتح‌على قليان چاق شده و سه استكان چاى را در يك سينى جلوشان روى ميز مى‌گذارد و براى همراهى لبخندى می‌زند.


معلم اول [به فتح‌على]:

تو كه لابد عارفنامه را از برى!

فتح‌على:

فقط يكبار خواندمش، تهران كه بودم.


فتح‌على به اشاره يك مشترى به‌طرف ميز ديگرى مى‌رود ولى گوشش به آن‌هاست.

معلم اول:

ايرج ميرزا البته از كلنل پسيان زياد تمجيد ميكند، مثل اين جا:

مودب باحيا عاقل فروتن/ مهذب پاك دل پاكيزه ديدن

خليق و مهربان و راست گفتار/ توانا با توانائى كم آزار

به هرجا يك جوانى با صلاح است/ دراين ژاندارمى تحت السلاح است

همه با قوت و با استقامت/ صحيح البنيه و خوب و سلامت

چو يك گويند و پا كوبند بر خاك/ بيفتد لرزه بر اندام افلاك

هرچند باز دلش طاقت نمى‌گيرد نيشى به عارف نزند. راجع به بچه ژاندارم‌ها ميگوید:

همه شكر دهن شيرين شمايل/ همانطورى كه مى‌خواهد تو را دل

همانا عارف اين اطفال ديده است/ كه در ژاندارمرى منزل گزيده است!

در همين لحظه فتح‌على با يك سينى چاى از كنار ميز آن‌ها مى‌گذرد. معلم اول با صدای آرام ولی نه آنقدر که فتح علی نشود تکه‌ای می‌پراند.

معلم اول:

خدا کند برای او حرف در نيارن!

فتح‌على متلک او را نشنيده مى‌گيرد.

اتاق فتح‌على

اتاقى كوچك و محقر. فتح‌على به بقچه‌ى رختخوابش در گوشه‌ى اتاق تكيه داده و در نور يك گردسوز دودزده دارد نامه مى‌نويسد و متن نامه را ریرلبی زمزمه می‌کند. یک نسخه از "روزنامه امید" دم دستش است.

فتح‌علی:

با سلام و تهنيت به آرتیست شهیر بانو قمرالملوک وزیری. بنده یکی از علاقمندان به شما می باشم که شش سال پیش که برای اولین بار از همدان به تهران برای تحصیل در مدرسه علوم آمدم افتخار داشتم در اولین کنسرت فراموش نشدنی شما در سالن گراندهتل حضور یابم.

امروز در روزنامه امید خبر کنسرت جدید با شکوه شما را ملاحظه کردم و به یاد آن شب به یاد مادنی افتادم. از آنجا که مدتی است این سعادت نصیبم شده که هر روزه به خدمت شاعر ملی و محبوب عموم ایرانیان وطن پرست حضرت عارف قزوینی برسم بر خود فرض دیدم که وضع دردناک زندگی این آزاده مرد عاشق وطن را به اطلاع شما برسانم تا شاید....

اداره پستخانه همدان

[ادامه دارد]


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد