« مارو گرفتی »
________________
با دوستی کهنه ، که آورده اند ،، کهنه اش نیکوست ،، تلفنی گپ میزدیم ، صحبت از هر دری بود و حرف سرک می کشید از این گوشه به آن گوشه و در آخر شد هزار گوشه و دراین میان گفت ،، یه خونه برای پسرم توی سعادت آباد خریدم ، میدونی کجاست ،، .
گفتم حتمان آنجا ست که مردمش هر شب گونی گونی سعادت به خانه می برند .
گفت ،،گرفتی ما رو ،،
گفتم ، مشکل دوتا شد .
اولش فکر میکردم که فقط اسم محله های تهرون رو ( عمداً تهرون نوشتم که کسی نفهمه بچه لین دوغه آبادان هستیم ) فراموش کرده ایم ، دیدیم که نه بابا حرف زدن هم یادمون رفته و همدیگه رو هم نمی فهمیم .
طرف کلی جون کند تا ما بفهمیم « گرفتی مارو »یعنی چه ، یعنی یه چیزیه مثل سر کار گذاشتی مارو ، که قصه اش چنین است .
روزی یه بیکار رسید به دوستش که اون هم مثل خودش بیکار بود ، سلامی و علیکی و پرسشی و پاسخی ورسید به جائی که این طرف پرسید ،، کار پیداکردی ،، .
اون طرف گفت ، آره ترا هم میبرم سر همون کار.
پرسید کجا و چی ؟ ، گفت ، بغل دست دائیم کار می کنم .
پرسید ، دائی سرکار چی کار می کنه ؟
گفت ، هیچی اون هم بیکاره .
گرفتی مارو .
نه بابا سرکار گذاشتی مارو .
این رو داشته باشید تا برسیم آخر کار
.
***
کاندیدا های زمان شاه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پای تلویزیون نشسته بودیم ( تلویزیون های شارپ قدیم چارتا پایه داشت ) ، انتخابات مجلس نزدیک بود و بعضی کاندیدها که پارتی شان قوی تر بود ، چند دقیقه ای شانس داشتند که برنامه هایشان رابعنوان تبلیغات انتخاباتی مجلس ، عرضه کنند .
بجان شما قسم ( جان شما که ارث پدری ما نیست ) هر کدام که می آمدند سر وته حرفشان این بود که ،، مامطیع و فرمانبردار اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر هستیم و اهداف ایشان را در مجلس تعقیب خواهیم کرد،، .
جوش آوردم و گفتم ،، بابا روی هر صندلی یه عکس آریامهر را بگذارید و تکلیف را روشن کنید
و ما هم لازم نیست از پایه تلویزیون تاپای صندوق رای بیاییم ،، .
دیدم والده ی آقا مصطفاکه شاهد صحنه بود ، یه لیوان آب خٌنک داد دست ما و گفت ،، بخور تا آتیشت خاموش شه ،، .
****
بدبختعلی رایگان
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
انتخابات آخرین دوره های مجلس شورای ملی ( بقول توفیق ،، مجلس شوروای خیری ،،) بود چند روزی رفیق و همکارما پیدایش نبود . سرو کله اش که پیدا شد، حالی و احوالی و پرس و جوئی ( قربانت شوم ما مادر زاد فضول بودیم) که بی خبر کجا رفته ست و چه کردست ؟
دوست ما گفت ،، رفته بودم شهرستان و انگشتان دست راستم کٌلی درد می کند ،، گفتم بابا اگر عملگی رفته بودی باید که کمرت درد می کرد ، اگر هم کوه رفته بودی پاهایت ، طهارات هم که وظیفه دست چپِ سرکارست ، پس بگو چه کردی ،، .
ایشان فرمودند، عمویم وکیل مجلس شده ( شایدهم دائی ایشان بود، بعد ازسی چهل سال اگر عمو و دائی را قاطی کنیم جرم ِمان زیاد سنگین نیست ) .
گفتم ،، شما انگشتتان را کجا فرو کردید که ایشان وکیل شدند .
دوست دیگری که بهتر از ما میدانست که انگشت را کجا باید فروکردگفت ،، دهاتی فکر میکنی برگه های رای را کی نوشته .
چه باید کرد دوزاری ما دیر می افته ، خنده و شوخی تداوم کار بود در آن روز و آن دوست اعتراف کرد که اسم تک تک ما رو بفرم های مختلف روی برگه ها انتخاباتی نوشته است .
حالا چندبار اسم منِ بیچاره را ، کچلعلی و یا چراغعلی و یا بدبختعلی رایگان نوشته است خدا می داند .
****
نخست وزیری بهتر از بی کاریست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توی هر دوره ای یه سری جوک های بی مزه هم پیدا میشه ، که مثل بیماری مسری همه گیر میشه .
در دوره جوانی ما بارها گفته می شد که ،، نخست وزیری والا بهتر از بی کاریست ،، .
بفهمی نفهمی یه کمی لوس بنظر میاد، این جور نیست ؟
ولی اگر به این نکته کمی توجه داشته باشیم که ، هیچ وقت نمی گفتند ،، شاه بودن بهتر از بی کاریست ،، بلکه همیشه می گفتند ،، نخست وزیری بهتر از بی کاریست ،، میشه که بشه تصور کرد یه چیزهائی توی همین بی مزگی هست .
حالا که بزرگ شدیم و خوب فکر می کنیم ، می بینم زیاد هم بی معنا نبودست . یه نگاه به همین وضع فعلی بکنید و دقیق باشید .
یه نگاه به جهان سرمایه داری بکنید و قدرت تراس ها و لابی ها و بانکها را با رئیس جمهورها ویا نخست وزیران و یا صدر اعظم هایِ دولت ها مقایسه کنید .
به وطن خودمان هم اندک نظری و نه بیشترداشته باشید تا دریابید ، با حضور ولی فقیه ،مجلس خبرگان ، شورای مصلحت نظام ، شورای امنیت ملی ، شورای نگهبان و . . . و . . .
نوکرتم واقعاً که ،رئیس جمهوری شدن بهتر از بی کاریست .
*****
قیصر کجائی که داداشِ تورو کشتند .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همین دیروز بود که تصادفی ، یکی دو صحنه از فیلم قیصر را توی سایت youtube دیدم .
بازی بهروز وثوقی ، مشایخی و بهمن مفید هرکدام بنوبه خودشان یک شاهکار بود همه و همه حتا نقش سومی های این فیلم هم خوب بودند( یکی نیست بگه ، برو غاز خودت رو بچرون و کار به سینما نداشته باش ) ولی ناصر ملک مطیعی در همان چند صحنه کوتاه تیپ خاص خودش را به بازار سینما عرضه کرد که جاودانه شد.
توی سایت های مختلف فیلم کوتاهی بود از ثبت نام کاندیدا های رئیس جمهوری .
جوانی هم از سرزمین پهلوان پرور کرمانشاه زحمت مسافرت به تهران را بخودش داده بود .
خود داش فرمون فیلم قیصر بود ، فقط این یه تیکه رو کم داشت که دستش رو روی شکم چاقو خوردش بگذاره و عربده بکشه ،قیصر کجائی که داداشِ تورو کشتند .
*****
برو حاجی برو حاجی ، برو کشکت رو بساب حاجی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی یه روز گفت ،، چرا وقتی مسئله فقهی مطرح می شود تخصص والا ترین حد ارزش را دارد ، ولی در مورد دیگر مشاغل تخصص امری پیش پا افتاده میشه ؟
نمیدانم اخبار مربوط به کاندیداهای ثبت نام کرده برای انتخابات رئیس جمهوری را پیگیری می کنید یا خیر ، اگر جواب بله است ، مثل خودم برایتان متاسف هستم ، وگر جواب منفی ست که خوشا به سعادتِ تان .
نمیدانم سر آن مملکت چه آمده و چه شده . اجازه بدید تا قبل از اینکه گریه کنم قطع کنم ،آخه جز گریه منو کاری نیست ، اگر عشق همینه . . .
و اما یک سئوال غیر فنی که بمن هم ربطی نداره ( چرا که نه سر سیریم و نه ته مانده ی پیاز) ولی راستی چرا ؟ وقتی مجلس خبرگان رهبری داریم و قرارهم هست ( پراتنز باز ، پرانتزبسته ) رهبر انتخابی باشد ، راستی چرا امثال داش فرمون ما سرو کله شان برای ثبت نام پیدا نمی شود ؟
راستی مگر انتخاب انتخاب نیست ؟ پس بابا فرقش چیست ؟
اگر مشکل رساله اجتهادیست که ، قربانت شوم ، من از دوران جوانی بدلیل اینکه در خانواده ای مذهبی بزرگ شدم رساله خوان بودم ، رساله بروجردی و بعد از آن چون پدر مقلد خوئی بود رساله او و چند رساله دیگر راهم خوانده ام ، قربانت شوم کاربن گذاشته اند و تفاوت رساله های حضرات مراجع تقلید با هم زیر چند صدمِ درصد است ، باور ندارید خود امتحان کنیدـ .
واقعیت این که برای نسل جوان و تیز هوش فعلی ، مجموعه علم حضرات از دو ترم دانشگاهی هم بیشتر نیست .
به زبان دیپلماسی وقتی این مسائل را در مورد کاندیداهای رئیس جمهوری پیش می آوردند یعنی اینکه ، ، ،
برو حاجی برو حاجی ، برو کشکت رو بساب حاجی
****
زیر لحاف ملا نصر الدین
ــــــــــــــــــــــــــــــ
قدیم تر ها وقتی یه چیزی عجیبی رو می شد می گفتند ،، از زیر لحاف ملا در آمده .ولا ما که نفهمیدیم ، این لحاف بیچاره ملا ، چه چیزائی که نباید زیرش پنهون باشه ؟
و اما این حضراتی که بیشتر از همه دارند برای آزادی و حق مردم پیراهن های خریداری شده از تعاونی تولید و مصرف کارمندان دفتر رهبری پاره می کنند وچپ و راست به مراسم سخنرانی آنها از طرف گروهای ناشناس کاملاً شناخته شده حمله می شود ، از زیر لحاف ملا نصرالدین بیچاره بدر نیامده اند .
آقایان هرکدام پاسخگوی کلی مسائل باید که باشند .
آقای کروبی که قربانش شوم چندتا کامیون باید سوابق و پست های ایشان را این ور آن ور ببرد . اگر ایشان پاسخگوئی یکی ازفاجعه های پیش آمده در هر یک از مسئولیت های خود شدند ، پس می شود که چیزی بشود .
آقای موسوی باید مجموعه . .
بابا ول کن دلخوشی داری یا، همه این چیز ها بازارگرمیه ، ترو باش که چه چیزای رو جدی می گیری . . . .
گرفتی مارو ؟
نه بابا یه ملت رو گرفتند ، هفتاد میلیون آدم سرکاریند .
رضا بایگان - بیست و دوم اردیبهشت ۸۸
reza@baygan.net
نظرات خوانندگان:
خرده مطالب آذر 2009-05-15 14:07:42
|
آقای بایگان عزیز دوست قدیمی درست است، نه دوست کهنه. ما سه واژه در این معنا داریم: پیر، کهنه، و قدیمی. پیر برای موجودات زنده است، کهنه برای اشیاء و قدیمی به هر چیز و هر کس که از لحاظ زمانی کهنه یا پیر شده باشد. طبقه بندی زبان را به هم نزنیم چون دقت مفاهیم در آن کم میشود. |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد