logo





انقلاب بهمن ٥٧، انقلابى واپسگرانه بود كه ما را از عزت ملت شدن به ذلت امت فرو كشيد(٢)

فلاكت بار بودن بينش جلال آل احمد

جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳ - ۳۰ ژانويه ۲۰۱۵

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami2.jpg
سخنى با خواننده محترم اين دفتر گشوده شده:
بخش دوم و سوم و چهارم سلسله نوشتار اين دفتر به بينش و آراء جلال آل احمد و على شريعتى و چگونگى ارتباط و نفوذ آنها در تشديد و تقويت روند فضاى انقلابى معطوف است. به خواننده محترم كه اين دفتر را پيش رو دارد پيشنهاد مى كنم با حوصله و دقت بيشتر اين سه بخش را مطالعه نمايد، نه به اين خاطر كه فهم اين سه بخش نوشتار دشوار باشند بلكه آنها از ظرافت نقدى برخوردار هستند كه راقم سطور به دليل توضيح متنوع و چندگونه از يك عبارت و يا يك نقل قول از جلال آل احمد و على شريعتى، چاره نداشت تا برخى از آنها را به تكرار مطرح نمايد. اما همانگونه يادآور شدم اين تكرار فقط شامل نقل قول هاى نويسندگان كتاب "غرب زدگى" و "امت و امامت" مى شوند در حاليكه توضيحات نويسندهء اين دفتر به نقل قول هاى تكرار شده، با تنوع و چندگونگىِ تحليل همراه بوده و از دو باره گويى در توضيح مبرا است.
لازم به ذكر است كه بخش دوم و سوم اين دفتر پيش رو بر بينش و آراء جلال آل احمد متمركز است اما از دو جهت، به برخى عبارات مربوط به بينش على شريعتى از كتاب "امت و امامت" نيز اشاره دارد؛ يكم اينكه هم جلال آل احمد و هم على شريعتى، در بازگشت ايرانيان به "ريشه ها" و "شرقى" ماندن آنها اعتقادى راسخ و مشترك دارند و بهم مربوط هستند از اينرو طرح برخى نظرات على شريعتى در همين بخشِ سنجش از آراء جلال آل احمد، نه اينكه نمى تواند خالى از مفيد باشد بلكه پيامدهاى چنين بينشى را سهل تر قابل درك مى كند و دوم اينكه زمينه را براى آغاز طرحِ آراء على شريعتى كه بخش سوم اين مجموعه نوشتار بدان متمركز است، مى گشايد. اين دو دليل باعث شد تا در اين بخشِ مربوط به سنجش و قضاوت آراء جلال آل احمد، نكاتى از آراء على شريعتى نيز مطرح گردد.

فلاكت بار بودنِ بينش جلال آل احمد:

آن روى سكهء "غرب زدگى" جلال آل احمد" و "امت و امامت" على شريعتى كه اولى "شرقى" ماندن را براى ايرانيان تجويز مى كند و دومى، بازگشت به "ريشه ها" را از طريق الگوى حكومتى "امت و امامت" پى مى گيرد، "مبارزه ضد امپرياليستى" گروهاى چپ و اسلامگرايان نقش بسته است.

جلال آل احمد و على شريعتى با وجودى كه آشنايى كامل با دستاوردهاى فرهنگى و روشنفكرى جوامع غرب مدرن و معيارهاى زندگى و در اين راستا بى اثر بودن نقش ارزشهاى دين بر نظام سياسى و حقوقى آنها داشته اند اما خود مريد فرهنگى بوده اند كه اين فرهنگ در درازناى خويش، هنجارهاى زندگى يكنواخت و كسل كننده را تحميل مى نمود و از زير خاكستر ارزشى آن جز خشونت و شورش و آتش انقلاب نمى توانست زبانه كشد؛ در واقع تداوم زندگى يكنواخت و كسل كننده كه خود حاكى از منش زندگى توده وار در جامعه است پيوند ناگسستنى با عنصر خشونت دارد و انقلاب كه فرزند خشونت است به شكل هاى مختلف در اعصار در ايران رخ نمود. انقلاب اسلامى آخرين نمونه چنين رفتار و منش توده اى بود كه با كينه و انتقام روحانيت شيعى ايران برهم آميخت و دودمان ملت شدن ما را به آتش خشم خود گرفت.

آشنايى جلال آل احمد و على شريعتى با غرب مدرن و الگوى زندگى اجتماعى آن و نيز مشاهده مظاهر رستارگرايى(روند ملت شدن) در دوران پهلوى ها( با همهء ضعفها و عيب و نقص هاى آن كه وجود داشتند) مانع از آن نشد تا آنها را از گزند كجراه "غرب زدگى" و "امت و امامت" كه درونمايه ارزشى آنها مفارق از بى مايگى ارزشهاى فرهنگى ما نبود و در پس آنها فاجعه براى يك ملت نهفته بود، برهاند. ضعفها و عيب و نقص هاى رستارگرايى و ملت شدن در دوران پادشاهى پهلوى ها كجا، فاجعه انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى كجا(دانه فلفل سياه و خال مهرويان سياه/ هر دو جانسوزانند اما اين كجا و آن كجا). سخن اين دفتر نوستالژى به گذشته نيست، سخن از پى بردن به رفتار گذشته هاى نه چندان دور ما براى آزمودن، كشف و هموار كردن مسير واقعى زندگى است. از اينرو اين دفتر با اتكاء به قياس و برخى ارزشيابى ها از آراء شخصيت هاى تأثير گذار كه آنها تافته جدا بافته از فرهنگ ارزشى ما نبوده اند و نيز با تبيين تمايزات ارزشهاى درون انقلاب مشروطه كه يك سطح و سرِ آن به مشروعه وصل بود و مطلقيت شرع اسلام بر نظام سياسى و حقوقى را مدنظر داشت و سطح و سرِ ديگرش بر "عدالتخانه"؛ نشان دهد كه "جمهورى" اسلامى و حكومت پهلوى ها به ترتيب نمايندگان چنين سطوحى از ارزشهاى مشروعه و مشروطه بودند و هستند.

بينش جلال آل احمد و على شريعتى در قبال مسائل مختلف؛ موضوعات سياسى و رخدادهاى تاريخى و نيز مؤثر افتادن به نحوهء عمل و رفتار ايرانيان، داراى جنبه هاى نيرومند تهيجى/تجويزى بوده است. بعنوان مثال، "تعرض" كردنِ "شرقى" ها به غربى ها(تو بخوان همان مبارزه ضدامپرياليستى و ضد امريكايى امام خمينى و گروهاى چپ كمونيست در پيش و پس از پيروزى انقلاب) كه جلال آل احمد آن را در "غرب زدگى" برايمان تجويز نمود و يا نوع الگوى حكومتى كه على شريعتى در "امت و امامت" براى ذهن خويش به تصوير كشيد و به اذهان ما توده منشان القاء نمود. جنبه هاى سياسىِ وزين آنها در هر دو موردى كه مطرح ساختيم بطور آشكار به سمت و سوى موضوعات سياسى تبليغ و ترويج مى شدند و فضا را مهيج و متشنج مى كردند از اين بابت، بينش و آراى آنها نمى توانسته از بارِ ارزشىِ روشنفكرانه در افشاندن بذر آگاهى و روشنگرى برخوردار باشند زيرا مهيج كردن فضا از طريق فراخوان سياسى كه دعوت توده ها به اتخاذ روش انقلابى بود جز دامن زدن به شور و هيجان، چيز خاص ديگرى نمى توانسته از پى داشته باشد خصوصاً براى ما "شرقى" ها كه انديشيدن و بدين منوال معيارهاى زندگى عقلى را يافتن جايگاه و اساسى نداشته است.

تجويز نسخهء جلال آل احمد در راستاى بازگشت به "شرقى" بودگى ما، صرفاً به درخود ماندن منظور و معطوف نبوده است بلكه "تعرض" كردن به غرب (آنگونه كه در همين نوشته خواهيم ديد) نيز در آن فرموله مى شود. در واقع "شرقى" بودن كه دغدغه جلال آلِ احمد بود صرفاً به، اصالت در خود يا درخودبودگى حمل نمى شود بلكه عبور از آن و "تعرض" كردن به غرب، متن اصلى چنين نسخه اى بوده است.
فراخوان سياسىِ مهيج كنندهء فضا كه در بينش "غرب زدگى"جلال آل احمد مشهود است و نوع ديگر چنين فراخوان، اما از همان جنس و مضمون انقلابى كه مى توان در "امت و امامت" على شريعتى سراغ داشت مجموعاً به خدمت نيروهاى بسيج عمومى درآمدند و از آن براى برافروختن آتش انقلاب بهره بردارى نمودند. چنين بينش و آرايى از آنها، در دو محور و يا دو ويژگى بارز و اساسى انقلاب يكى " مبارزه ضد امپرياليستى امام خمينى" و ديگرى اسقرار "الگوى حكومتى امت و فقيه" مؤثر و به جريان افتاد. در واقع از فحواى بينش جلال آل احمد و على شريعتى كه "مبارزه ضد امپرياليستى" و نظام سياسى "امت و فقيه" متجلى شد از فرهنگ شيعى و استمرار نظام بى كفايت سياسى در ايران منشأ و مايه مى گرفت و اين نشان داد كه آنها در مقابل فرهنگى كه، دون مايگى ارزشى اش بطور مستمر در تداوم بود همراه و همگن بودند و از يك آبشخور اعتقادى/فرهنگى سيراب مى شدند. و قطعاً نمى توانستند روشنفكرانى داراى وظايف و وجدان بيدار روشنفكرى باشند. به همين خاطر چيزى كه از ذهنشان به بيرون راه يافت و به مقبوليت عامه مردم درآمد، به سهم خود فضا را به سوى انقلاب توده اى پيش برد و از آنجائيكه بينش آنها فراتر از ارزشهاى "فرهنگ شيعى" ما نبوده، به سهولت دستمايه اى شد براى روحانيت شيعه تا آتش انقلاب را بر خرمن روند ملت شدن ما شعله ور كنند و كردند.

با مراجع و درنگ به بافت ذهنى اين دو شخصيت كه متأثر از "فرهنگ شيعى" بودند و بر نسلى ناآگاه و لميده در جوار وادى برهوت ارزشهاى مذهبى و ايدئولوژيكى مؤثر افتادند؛ يكى جلال آل احمد و ديگرى على شريعتى( بخش سوم اين دفتر به سنجش آراء على شريعتى مربوط است) كه انقلاب توده اىِ"ضد امپرياليستى" و "استقلال" طلبانه بهمن ٥٧ ارزشهايش، با "غرب زدگى" جلال آل احمد و "امت و امامت" على شريعتى جفت و جور شده بود، مى كوشيم تا بى معنايى روشنگرى را از بينش آنها عيان كنيم و نيز نشان دهيم كه چگونه آنها نمى توانستند جز اين باشند كه بودند. بينش ميان تهى و پوسيده آنها -كه نسلى بدانها مغروق و سرگرم شده بود تا كه شايد با تأسى و پيروى از آن بينش، كلاف سر در گم نجات از ديكتاتورى گشوده شود- هم تنور مبارزه "ضد امپرياليستى" را از منشأ و پشتوانه "غرب زدگى" جلال آل احمد داغ مى كرد و هم آتش خشم انقلابى/شيعى را از منشأ "امت و امامت" على شريعتى شعله ور مى ساخت، تا اينكه انقلاب اسلامى به بركت همين نوع افكار و بينش به ثمر نشست و مردمانى كه طعم خوش ملت شدن را به ذائقه خويش تجربه مى كردند به ميزان امت به قهقرا كشيده شدند، و به روز سياه افتادند.

كتاب "غرب زدگى" جلال آل احمد در سال ١٣٤١ تقريباً يك دهه پس از كودتاى ٢٨ مرداد منتشر شد. گمراهى سخن و بينش جلال آل احمددر اين كتاب، كه از ذهن پالوده نشده از فرهنگ دشمن ساز ما نشان و حكايت دارد به اختصار چنين است: "غرب زدگى آفتى است كه از غرب مى آيد و ما كشورهاى جهان سوم و از پيشرفت وامانده را مانند طاعون گرفتار و بيمار مى كند. آدم غرب زده ريشه و بنيادى ندارد، نه شرقى مانده، نه غربى شده؛ هرهرى مأب و چشم و گوش بسته از آداب و سنن و فرهنگ غرب تقليد مى كند".
تحريك كننده ترين و اثر گذارترين نكته اين عبارات بر ذهن نسل هاى دورهء جلال آل احمد و پس از او، "نه شرقى مانده، و نه غربى شده" آن است. وقتى مى گويد "آدم غرب زده ريشه و بنيادى ندارد" منظور اينست ايرانى "شرقى" باقى نمانده است. به يك معنا، برخى مظاهر وجلوه هاى ارزشى غرب بر سبك زندگى ايرانيان از نقطه نظر جلال آل احمد معنايش"نه شرقى مانده" آن است و در اين خصوص حكمى كه صادر مى كند اينست كه چگونه و چرا ايرانى بايست شرقى باقى بماند، نه اينكه ضعفهاى تاريخى اين "شرقى" را بنماياند. اما چگونه و چرا ايرانى بايد"شرقى" باقى بماند براى او حكم بازگشت به "ريشه ها" و از اين جايگاه "تعرض" كردن به غربيان را دارد به جاى آموختنِ نيروى انديشيدن غربيان كه فقدان چنين نيرويى، شرق را در يكنواختى زندگى فرو بُرد. از اين زاويه جلال آل احمد نمى توانسته، آداب و آثار تمدن غربِ رها شده از چنگ فرهنگ غالب كليسايى بر تمام شئون زندگى و انتخاب راه و رسم معيارهاى عقلى آنها را فرا گيرد و فوايد چنين فراگيرى اى را براى شرقيانِ در لاك زندگىِ يكنواخت فرو رفته و ايرانى/شرقىِ خو كرده در فرهنگ شيعى بنماياند. جلال آل احمد داراى آن بلوغ فكرى و ژرف انديشى نبود كه قادر باشد با رجوع به معيارهاى عقلى و زندگى دنيوى غربيان، نحوه انديشيدن آنها را به موضوعات خويش، بياموزد و به جاى دانه پاشيدن با هدف جذب و ترغيب ايرانيان براى بازگشت به "ريشه هاى شرقى"شان، آن ضعفى را نشان دهد كه اساسش نينديشيدن و ناپرسابودن در تمام طول قدمت فرهنگى آنها بوده است. بنابراين و قطعاً بينش و هدفش جهتى براى رها شدن ايرانيان از تقليد برخى آثار تمدنى غرب و راه صحيح فراگرفتن معيارهاى زندگى عقلى و جارى ساختن عقل انتقادى، نداشته است بلكه صرفاً به تقبيح اين تقليد به جهت بازگشت به "خويشتن درون خويش" و يا "ريشه ها" مساعى مى كرد.

جلال آل احمد از نيانديشندگى فرهنگ ايرانيان در تئوريزه كردن بينش خاص خود كه بازگشت به "هويت تاريخى" و "ريشه ها" بود و با اين گفته "نه شرقى مانده، و نه غربى شده" خود، كه عملاً ايرانيان را در موقعيت انتخابِ "شرقى ماندن" قرار مى دهد، سود برد و موفق شد تا لاطايلات خويش را كه با فرهنگ شيعى/انقلابى ما دمخور بود با اقبال همگانى روبرو سازد. "مرگ بر امپرياليسم به سركردگى امپرياليسم امريكا" و دشمنى و ستيز با امريكا و بطوركلى غرب، بواسطه همين درجاماندگى "شرقى" ما، كه جلال آل احمد نيز با تئورى فلاكت بار خود مشوق و مبلغ چنين درجاماندگى اى بود، ريشه مى گيرد. با توجه به زيست ما در "فرهنگ شيعى" كه جلال آل احمد نيز در آن مى زيسته، بى ترديد در دل و ذهن ايرانى شرقى مانده يا بهتر است بگوييم درجامانده، كينه و دشمنى مى پرورانده آنجا كه "شرقى" با بازگشت كامل به هويت اسلامى/شيعى و بطوركلى دينى و تلاش براى حفظ چنين هويتى از خطر و دستبرد هويت تمدن غير، نيازمند كشف دشمن خيالى مى شود و ذهن به ايماژهاى آن مى سپارد. از اين نظر، مبارزه "ضد امپرياليستى" ايرانيان در دهه پنجاه كه دشمنى و ستيز با "غرب بورژوا منش" بود، بى ترديد يك سر آن به مبارزان لنينى كه "امپرياليسم را به مثابه عالى ترين مرحله سرمايه دارى" مى دانستند، وصل بود و سر ديگرش به اسلامى هايى وصل بود كه هم از توبره لنينى مى خوردند و هم آخور "غرب زدگى" جلال آل احمد.

اثر "غرب زدگى" جلال آل احمد كه بر ذهن نسل دوره او مؤثر افتاد، نشانه اى از سطح فهم او بود كه مى پنداشت با دامن زدن به كينه و دشمنى ايرانيان نسبت به غرب مى تواند ناخرسندى خويش از وضع سياسى موجود را آزاد كند و هم از اين طريق بتواند بارِ مخمصهء مشغوليت در بن بست بينش خويش را پنهان نگاه دارد و در چهارچوب تأثر از "فرهنگ شيعى"، ايرانىِ "شرقى" را بواسطه عناصر درونىِ فرهنگ خويش به پيشرفت و ترقى هدايت كند. از اين منظر كه به افكار او بنگريم، او يك تهييج گر سياسى بود عليه غرب امپرياليسم و "ايادى " داخلى اش، و نه روشنفكر كه زمينه فعاليت روشنفكر نه تهييج و بسيج سياسى بلكه تبيين موضوعات ارزشى انسان و جامعه و بيرون كشيدن آنها از انتزاعات در يك جمع بست مفهومى مى باشد.

بخش سوم اين دفتر مربوط است به رابطه ميان "غرب زدگى" جلال آل احمد و "وهم و يا تئورى توطئه" در نزد ما ايرانيان.

نيكروز اولاد اعظمى
Niki_olad@hotmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد