logo





ارزیابی منطقی بعضی ریشه های سیاسی فاجعۀ پاریس

سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۳ - ۱۳ ژانويه ۲۰۱۵

ف. آگاه

در مقالۀ «قید (نه آزادی) ، تفاوت (نه برابری)، تحقیر (نه برادری)» به ساختار منطقی زمینۀ عمومی و اخیر تاریخی ِ فاجعه پاریس پرداخته ام که نظیر هر فاجعه ای محکوم است. عنوان مقاله نیز اشاره ای به ساختار نامتوازن و نامتعادل جامعۀ فرانسه که قادر به حل مسائل خود نیست، بعنوان محمل این فاجعه است. کمااینکه هر فاجعه ای حداقل دوطرف دارد که معمولأ هردو یا زمینه های اجتماعی و سیاسی هردوی آنها در وقوع فاجعه مقصرند. لذا نادرست ترین تحلیل این فاجعه آنست که آنرا یکجانبه متوجه اسلام و نه اسلامیسم ساخته و پرداختۀ آمریکا بدانیم. همچنانکه نه تنها اسلامیسم بلکه کاتولیسیسم آمریکایی هم داشته ایم. در این کوتاه به بعضی از ریشه های سیاسی این فاجعه می پردازم تا روشن شود که سهم مشخّص دموکراسی های غربی و توام با آنان دموکراسی فرانسه در این فاجعه تا چه حد است.

با این تاکید که همچنانکه اکثریت کسانی که عمل خود را دانسته یا ندانسته به اندیشه های چپ ربط داده و می دهند، از اساس و اصول اندیشه های مارکس بیخبرند، و متوجه نیستند که "مارکسیسم" آنان ربطی به مارکس ندارد. بسیاری از آنان نیز که عمل خودرا به اسلام ربط می دهند، از اصول اسلام بیخبرند، و متوجه نیستند که همچنانکه نشان می دهم، اندیشه و عمل اسلامیستی آنان متاثر از اسلام سیاسی شدۀ غربی است.

لذا آنچه که مورد ایرادست، انتساب این فاجعه و تروریسم به اسلام و رد زمینۀ اجتماعی و سیاسی تروریسم معاصر (دولتی و غیر دولتی) در جهان است. و نیز این زمینۀ مخبط آنست که اسلام تفاوت اساسی با ادیان دیگر دارد و چنین فجایع و تروریسمی در ادیان دیگر قابل مشاهده نیست. آنچه که مورد ایرادست، تجزیۀ این فاجعه اسلامیستها از فجایع همکارانشان در خاورمیانه برعلیه اعراب و کردهای مسلمان و یزیدی هاست. کمااینکه عوام تحصیلکرده از سر نافهمی نسبت به جهان بینی سوسیالیسم علمی، همین انتساب غلط را سابقأ در مورد آن نیز بکار برده و تروریسم چپ را به جهان بینی سوسیالیسم علمی نسبت داده اند. در حالیکه سابقۀ تروریستی آنارشیستها بسیار قدیمتر بود.

لذا در مرحلۀ نهایی بحث بر سر ساختار استدلال هاست که آیا ساختار استدلال دارای کمال منطقی یا اعتبار عمومی است. یا اینکه فقط برای توجیه نظر شخصی در مورد معین بوده، اما فاقد انسجام منطقی و اعتبار عمومی است. دقیقأ در همین رابطه است که من از عوام تحصیلکرده یعنی صاحبان اندیشۀ فاقد انسجام منطقی، صحبت می کنم. کمااینکه غرض من از نظرات عامیانه باسوادان، نظرات "جریان میانه" (مین استریم) در دموکراسی های غربی (با اکثریت باسواد) است. که صرفأ از معبر منافع شخصی یک جانبه به مسائل جهانی می نگرند. یعنی کسانی که حتی انتقادات اساسی ای را که فرزانگان غربی نظیر نوام چومسکی، جان روُمر یا گور ویدال از تاثیرات مخرّب دموکراسی غربی در جهان کرده و می کنند، نپذیرفته و برنمی تابند. انتقاداتی که دموکراسی غربی را بخاطر تامین منافع کوتاه مدت خود، مسئول اصلی آشفتگی جهان و لذا تروریسم معاصر میداند.

.......................................................................................................................

اصل سخن بر سر درک مسائل منطقی است، نظیر این که «اسلامیسم» معادل «اسلام» نیست، به عین اینکه « کاتولیسیسم» معادل «مسیحیت» نیست! سخن بر سر اینست که رادیکالیزه شدن قاتلین ربطی به اسلام بعنوان دینی نظیر مسیحیت ندارد که در میان اکثریت معتقدینشان آدم خوب و بد به یک نسبت یافت می شود. کمااینکه در میان مسلمانان و مسیحیان بسیاری از فامیل و آشنایان ما نیز وجود دارد که حتی به عقل عامی ترین اشخاص هم نمی رسد که آنان را تروریست بنامد. یعنی طبق ساختار عمومی استدلال منطقی متکی بر «سینتاکس های» (هر ...، است و نیست (وجود دارد، وجود ندارد)) و در صورت نیاز معادل آماری آن (اکثر ...، هستند و نیستند (وجود دارند، وجود ندارند))، چون هر مسلمانی (یا اکثرشان) تروریست نیست (ند)، پس اسلام مسئول تروریسم مسلمانان نیست. آنهم تروریسم شرقی که بانی آن ایرانیان اسماعیلی (بقول خود) "ضد اسلام" بوده اند. یادآوری این مسئله نیز لازم است که به لحاظ تاثیرات منفی و جنبه های منفی، تفاوتی میان تروریسم چپ (مخالف تحزّب مارکسیستی) با تروریسم اسلامیست مدرن که متاثر از آن است، وجود ندارد (1).

سخن بر سر اینست که تنها عوام ساکن اروپاست که بجهت بیسوادی تاریخی و سیاسی قائل به تفاوت میان "اسلامیسم تروریست" بعنوان یک پدیدۀ مدرن حمایت شده وسیلۀ غرب، و اسلام بعنوان یک دین تاریخی نیست. همان عوامی که از تحقیقات ضروری جامعه شناسان فرانسوی و آلمانی، در تشخیص ساختار های اجتماعی کشورهای اروپایی که منجر به رادیکالیزه شدن بعضی از اقلیت مسلمان ساکن اروپا می شود، بیخبر است. درین تحقیقات جامعه شناختی که زمینۀ اجتماعی نظر مرا تشکیل می دهند، سخن برسر توجیه تروریسم بخاطر تبعیض نژادی در غرب نیست. بلکه مقصود توضیح علل داخلی (اروپایی) است که منجر به تروریسم در اروپا می شود. اما همچنانکه توضیح علل داخلی کافی به مقصود نیست، شاید دقت به عوامل سیاسی خارجی (خارج از اروپا) این رادیکالیزه شدن بتواند کمک کند تا در این مورد منطقی تر بیاندیشیم. اشتباه نشود، سخن بر سر توجیه تروریسم در پاریس نیست، بلکه بر سر تعلیل صحیح آنست که پاریس (دولت فرانسه) سهمی در آن دارد. بدون تحلیل صحیح تروریسم پاریس بسیاری از عوام تحصیلکرده ابدالدهر درجهل مرکب (ندانستن علل اساسی و انتساب غلط آن به اسلام) خواهد ماند.

در مقالۀ بالا اشاره کردم که اسلامیسم بعنوان پدیدۀ سیاسی ـ نظامی در دهه های اخیر در سایۀ سیاست غرب در خاورمیانه بواسطۀ جنگهای عراق، لیبی و سوریه ابعاد وسیع تری بخود گرفته است. که به طبیعت نفوذ اُسمزی به داخل جوامع اروپایی نیز سرایت کرده است. این اسلامیسم با "اسلامیّت" مردم عادی، فامیل و آشنایان ما در منطقه همان تفاوتی را دارد که کاتولیسیسم تروریست «شین فین» با مسیحیت مردم ایرلند داشت! و یا مسیح گرایی فاشیست های مسیحی در کشورهای دیگر با مسیحیت مردم عادی آن کشورها دارد. اما سیاست دموکراسی های غربی همچنانکه توانست دوسه دهۀ پیشتر با همکاری مافیا و واتیکان در ایتالیا با سیاسی کردن و حمایت از کاتولیسیسم مرتجع لهستان، بلوک شوروی را تجزیه کند. در خاورمیانه نیز در پی سوء استفاده از اسلام با ایجاد و حمایت از اسلامیسم در پی کنترل منطقه به طرزی است که هم منافع اقتصادیش تامین شود و هم وضعیت متزلزل اسرائیل تثبیت گردد.

بعنوان یک مثال مشخص برای توضیح دوام اشتباهات فاجعه برانگیز "بلوک غرب" (بلوک کشورهای غربی و همدستان محلی آنها) در منطقه، می توان از ایجاد و حمایت «حماس» وسیلۀ دولت اسرائیل بعنوان آلترناتیوی در مقابل دولت فلسطین یاد کرد که اکنون عوام غرب به آن بعنوان یک تروریسم اسلامی می نگرند. تاثیر سیاست مخبط بلوک غرب در منطقه در ایجاد و حمایت از تروریسم داعش و ملحقات اروپائیش چندان کمتر از این مورد محسوب نمی شود.

به نظر برخی صاحبنظران نظیر سیمور هیرش که مسائل منطقه را دقیق تر از دیگران مطالعه می کنند، "چرخش معینی در سیاست آمریکا در منطقه از سالهای 2005 تا 2006 انجام گرفته است". آمریکا گروه های تروریستی سنّی جدیدی را به کمک عربستان و فرانسه در منطقه برعلیه ایران و شیعیان لبنان بوجود آورده است (2). یعنی آنچه که در سه سال اخیر در سوریه روی می دهد در عمل کاربرد جدید استراتژی آمریکایی شمالی در منطقه برای سوء استفاده از رادیکالیسم سنّی بر علیه رادیکالیسم شیعه در لبنان و ایران است. آمریکا در سال های اخیر در کشورهای عربستان، اردن و ترکیه آشکارأ به “تعلیم و تجهیز” انواع سازمان های ترور (چه اسلامی و چه غیر اسلامی) مشغول بوده است. چندی پیش شفق ترزی خبرنگار و نویسنده «روزنامه آیدینلیک» ترکیه در مصاحبه ای با سناتور آمریکایی ریچارد بلک نوشته است:” آمریکا هرماه 250 جهادی را در ترکیه تعلیم داده و به جبهه سوریه اعزام می کند.”

این واقعیتی بوده است که بعضی از سناتورهای آمریکایی، از جمله همان سناتور ریچارد بلک اعتراف کرده اند. آنچه که در این مفهوم تازگی دارد، قانونی شدن آن در آمریکاست. چنان که ابتدا مجلس نمایندگان و سپس سنای آمریکا لایحۀ: “تعلیم و تسلیح مخالفین سوریه” را که تمامأ گروه های تکفیری ـ جهادیِ دست پروده سازمان های اطلاعاتی غرب هستند، تصویب کرده است.

لذا باتوجه به این حقایق که در ارتباط منطقی با همدیگر قرار دارند و آنچه که در مقالۀ یاد شده استدلال شدند؛ رادیکالیزه شدن همۀ آنکسانی که نظیر سه قاتل فاجعۀ پاریس در رابطه با جنگ سوریه به اسلامیسم روی آورده و رادیکالیزه شده اند، مرتبط با سیاست سوء استفاده از اسلام غرب و رادیکالیزه کردن آن وسیلۀ آمریکا در منطقه است. که بطور کلی وسیلۀ دولت فرانسه نیز تاکنون حمایت شده است. اگر به ریشه های مستقیم اسلامیسم رادیکالی که مسبب این فاجعه شده است دقت کنیم، بدرستی می توان عمده ترین تقصیر این فاجعه را متوجه سیاست مخبط آمریکا در خاورمیانه و تایید آن وسیلۀ دموکراسی های اروپایی بدانیم. فاجعه ای که نوع بسیار کوچکتری از فاجعه بسیار بزرگتر کشتار مسلمین و یزیدی ها در منطقه است. یعنی مسلمین بیشتر از اروپایی ها قربانی اسلامیسم آمریکایی ( تعلیم داده شده وسیلۀ آمریکا و کمک فرانسه) هستند.

برای هر سئوالی (نظیر علل تروریسم اسلامیست) همواره یک پاسخ سادۀ غلط وجود دارد. فرزانگانی نظیر نوام چومسکی، گور ویدال و جان روُمر ساخت و کار دموکراسی و تاثیرات دموکراسی آمریکا در منطقه را بهتر از بسیاری فهمیده اند. متخصصینی نظیر سیمور هرش حمایت دموکراسی های آمریکا و فرانسه را از گسترش تروریسمی که اکنون دامنشان را گرفته است، توضیح داده اند. کسی که از این نظرات بی خبر باشد و یا دانسته نپذیرد، البته مدافع پاسخ غلط به مسئله خواهد بود، تا به آسودگی خواب دموکراتیکش را ادامه دهد.

حواشی و توضیحات:

(1) اگر مارکس مدافع ترور بود، بعوض ضرورت ایجاد حزب از ضرورت ترور سخن می گفت. در حالیکه تروریست های چپ، علنأ بینش و اندیشه ای مخالف آنرا در پیش گرفتند. ضربه ای که تروریسم چپ به اندیشۀ سوسیالیسم علمی زده است، ضربه ای تاریخی و غیر قابل جبران است.

(2) New Yorker: Seymour M. Hersh, “The Redirection”,
Is the Administration’s new policy benefitting our enemies in the war on terrorism?
“To undermine Iran, which is predominantly Shiite, the Bush Administration has decided, in effect, to reconfigure its priorities in the Middle East. In Lebanon, the Administration has cooeperated with Saudi Arabia’s government, which is Sunni, in clandestine operations that are intended to weaken Hezbollah, the Shiite organization that is backed by Iran. The U.S. has also taken part in clandestine operations aimed at Iran and its ally Syria. A by-product of these activities has been the bolstering of Sunni extremist groups that espouse a militant vision of Islam and are hostile to America and sympathetic to Al Qaeda.” ...


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد