logo





نگاهی به دیدگاه مردمی در مکتب خمینی

جمعه ۵ دی ۱۳۹۳ - ۲۶ دسامبر ۲۰۱۴

دکتر رضا راهدار

آیت الله خمینی همانند هر رهبر مذهبی و سیاسی به همراهی و بسیج و تهییج توده ای اهمیت بسیاری می داد و تلاش وافر او در این بود که خود را پشت انبوه توده مردم پنهان کرده و حرف خویش را بزبان آنها بیان کند. خمینی از مکتبی آمده بود که در آن عالمان روحانی در مسند مرجع تقلید نشسته و توده را مقلد و پیرو و فرمانبر خویش می دانند. شیعه از زمان صفویه به مذهب رسمی کشور در آمد و مبلغان و "علمای" فراوانی از اطراف و اکناف به دربار صفوی آورده شدند تا خلعت ولایت بر قامت شاهان صفوی بپوشند. از آن پس امامان شیعه از خاک به آسمان برده شده و پرده قداست دور آنها آویزان می گردد.
ولایت فقیه و توده مردم

“مردم ناقص اند و نیازمند کمال اند و ناکامل اند، پس به حاکمی که قیم امین صالح باشد محتاجند” (آیت الله خمینی)
چرا مذهب در بسیج و حرکت توده ای مردم بسیار مأثر و کاربرد دارد؟
از سپیده دم زایش انسان همزیستی و کمون و اشتراک نیز زاده شد. انگیزه درونی و ابتدائی بشر برای پیوستن به جمع با رشد و ادامه زندگی آنها گره خورده است. انسان در پراتیک اجتماعی خویش دریافت که برای دستیابی به یک هدف ویژه باید با دیگران همراه و همآهنگ شد و با جمع در آمیخت. از دوران شکار و کشاورزی گرفته و تا به امروز، بشر دریافت که پیوستن به جمع و همکاری با آنها شانش ماندن و پیشرفت را افزایش داده و شرایط زیست را بهتر و مهیاتر می کند. قدرت جمع بس فراتر از قدرت فرد است. از قدیم و ندیم گفته اند «اتحاد رمز پیروزیست». در تداوم چنین حرکت و با پیوند و گسست مردم در تاریخ, کمون و قوم و قبیله و کشور و ناحیه و منطقه و قاره شکل گرفت. بدینگونه زیست و زندگی مردم در بردار زمان ترسیم شد.
در روند شتابان زندگی بود که مذاهب ابتدائی و بدوی و عقاید و مکاتب و ایدئولوژیها شکل گرفته وتکامل یافته اند. پیام آوران و مصلحان و رهبران فراوانی برخاسته و هدایت و رهبری و پیشروی قوم و قبیله خویش را بدوش کشیدند. گاهی هدفها و آرمانها در دیوار یک فوم و قبیله باقی مانده، همانند اقوام بدوی، و یا در اشلی بزرگتر و فرا قومی و کشوری گسترش یافته اند، مثل مذاهب بزرگ. پس می بینبم که مرام و مکتب و قومیت و ایدئولوژی با مردم همبافت و همسرشت است. مکتب و ایدئولوژی بدون مردم هستی بیرونی ندارد و مردم نیز, گذشته از مسئله قومیت و ملیت و وطن, برای کسب هویت و قدرت و یا شخصیت اجتماعی دور مکتب و مرام و یا ایدئولوژی خاصی حلقه زده و می زنند. هر چه ایدئولوژی یا مذهب با نیاز و خواست مردم نزدیکتر بوده و سنخیت اجتماعی بهتری داشته باشد بهمان نسبت فراگیرتر و قدرتمندتر خواهد بود. این همآجینی نشان می دهد که مکتب و دین و یا ایدئولوژی نمی تواند بدون پشتوانه مردمی راه بجائی ببرد.

در مذاهب بدوی و ادیان و مکاتب چند خدائی و یا سکتهای قومی, کاهن و یا بنیان گذار رئیس و سالارمی شود. او قدرت تام و تمام داشته و مردم پیرو و فرمانبر و مجری بی چون و چرا هستند، از قبایل بدوی گرفته تا بودائی و هندو و مکاتب دیگر بشری. اما در ادیان ابراهیمی (یهودیت و مسیحیت و اسلام) این سنت شکسته شد. خدایان فردی و پراکنده و مادی در سیمای خدائی یگانه و برتر ذوب شدند و خدای یکتا, فراتر و برتر از همه و آفریننده کلان هستی لقب گرفت. در این راستا بشر از پرستش سنگ و چوب و نماد انسانی بر حذر شد و به مهمانی خدای نادیده و پنهانی دعوت می شوند. در این مذاهب خدا شکل و سیمای ویژه نداشته و زاد و ولدی ندارد. در این پیدایش جدید, یکتائی و یگانگی، انسان تا خدا بالا میرود و خود در سیمای خداوند نمایان می شود. در تورات و همانند آن در انجیل آمده است: “خدا گفت: آدم را به صورت ما و موافق و شبيه ما بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهائم و بر تمامی زمين و همة حشرات که بر روی زمين می خزند حکومت نمايد. پس خدا آدم را به صورت خود خلق نمود. و خدا انسان را نر و ماده آفريد. و خداوند انسان را برکت داد و به او گفت: بارور و کثير شويد و زمين را پُر سازيد و در آن تسلط يابيد… ” [سفر پیدایش۳:۲-۱] و قران انسان را جانشین و نماینده خدا در زمین معرفی می کند “انّي جاعل في الارض خليفة…ما شما را در زمین جانشین قرار داده ایم”. [ قران- اعراف/54]حافظ انسان را امانت دار خدا می بیند آنجا که گفت “آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه فال به نام من دیوانه زدند.” شاندل انسان را رفیق خدا و جواب تنهائی او میداند. «خداوند در فرار از تنهائی انسان را آفریده است " [نقل ضمنی]

اما چنین سیمائی از انسان بجز دوره ای تنگ و کوتاه در زمان موسی و عیسی و محمد هرگز عینیت نیافت. بفرموده زنده یاد سیمین بهبهانی “قلم چرخید و فرمان را گرفتند". و با این چرخش فرمان بود که انسان و انسانیت دم درٍ کنیسا و کلیسا و مسجد قربانی شدند و مغان و خاخام و کشیش و ملا خود بجای خدا نشسته و آدمیت را به بندگی و اطاعت و پرستش زمینی گرفتار ساختند. در این گیر و دار است که آدمها امروزه گله وار دور شمع مذهب و مرام و ایدئولوژی جمع شده و برای خیرات و برکات آخرت و باز سازی بهشت (دور و نزدیک; چون همه اش آخرتی نیست. برای بسیاری سودهای سرشار مادی و دنیایی نیز همراه دارد) به این امامزادهای رنگارنگ دخیل بسته و برای فرار از رسوائي همرنگ جماعت می شوند (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو با جمع دغل بازان هم سیرت وهمسان شو - نسیم شمال). در این راستاست که دکان دین و دجالیت هر روز رونق بیشتر می یابد. عده ای بنام مغان, خاخام, کشیش و پدر روحانی, و مفتی و امام و ملا و آخوند پرچمدار دین شده و انبوه توده خوش باور و خریدار بهشت را روی محورهای عقیدتی (عقیده ای که از کانال مکتب و شریعت پرورده و به خورد مردم داده شده و می شود) بسیج کرده و برای حفظ و حراست ایمان آنها هربار پرده ای تازه باز می کنند. انسان تشنه اخلاق نیک در فرار از زد و بندهای مادی و دنیائی بدامن مذهب می چسبد و می خواهد تا نبود و یا کمبود خویش را با آن پر کند. امروزه بیش از پنج میلیارد نفر از جمعیت شیش میلیاردی بشر بنوعی دور یک مذهب و مرام و مکتب حلقه زده و با آن زندگی میکنند. پس نادیده گرفتن و یا کم بها دادن به نقش آن چندان پر مایه نیست. هرچند چندان هم نباید رمانتیک بود و همه این بده و بستان را بحساب اخلاق و معنویت گذاشت. زیر بنای مادی استواری استمرار چنین پیوندهای اجتماعی را هدایت می کند. این داستان ماجرای دراز دارد که نمی شود در اینجا بازش کرد. در این نوشته تنها به داستان “مردم” در مکتب خمینی نگاه کرده و به مکانیسم حرکت توده ای او می پردازم.

بافت خمینی با مردم

آیت الله خمینی همانند هر رهبر مذهبی و سیاسی به همراهی و بسیج و تهییج توده ای اهمیت بسیاری می داد و تلاش وافر او در این بود که خود را پشت انبوه توده مردم پنهان کرده و حرف خویش را بزبان آنها بیان کند. خمینی از مکتبی آمده بود که در آن عالمان روحانی در مسند مرجع تقلید نشسته و توده را مقلد و پیرو و فرمانبر خویش می دانند. شیعه از زمان صفویه به مذهب رسمی کشور در آمد و مبلغان و "علمای" فراوانی از اطراف و اکناف به دربار صفوی آورده شدند تا خلعت ولایت بر قامت شاهان صفوی بپوشند. از آن پس امامان شیعه از خاک به آسمان برده شده و پرده قداست دور آنها آویزان می گردد. آنها مافوق انسان و بدور از دسترس مردم قرار می گیرند تا نایبانی در لباس آنها رابط خلق و خدا گشته و خود را رهبر و راهنمای مردم بنمایند. از نمونه نادر آن زمان مرحوم محقق کرکی معروف به محقق ثانی است. ایشان به دعون شاه طهماسب صفوی به ایران آمد و عهده دار مقام شیخ الاسلامی گشت. شاه طهماسب به محقّق می گفت : "شما به حکومت و تدبير امور مملکت سزاوارتر از من مي باشيد؛ زيرا شما نائب امام (عج) هستيد و من يکي از حکمای شما هستم." [1] شاه طهماسب در فرمانی به کرکی می نویسد
"اعلاى اعلام شریعت غرّاى نبوى را که آثار ظلم جهالت افزاى عالم و عالمیان از ظهور خورشید تأثیر آن زوال‌پذیر شود، از مستمدات ارکان سلطنت و قواعد کامکارى مى‏دانیم و احیاى مراسم شرع سید المرسلین و اظهار طریقه حقه ائمه معصومین که چون صبح صادق غبار ظلمت آثار بدع مخالفان مرتفع گرداند، از جمله مقدمات ظهور آفتاب معدلت گسترى و دین‏ پرورى صاحب الامر علیه‌السلام می شماریم و بیشائبه منشأ حصول این امنیت و مناط وصول بدین نیّت، متابعت و انقیاد و پیروى علماى دین است که به دستیارى دانشورى و دین گسترى صیانت و حفظ شرع سید المرسلین نموده، …وارث علوم سید المرسلین، حارس دین امیر المؤمنین، قبلة الاتقیاء المخلصین، قدوة العلماء الراسخین، حجة الاسلام و المسلمین، هادى الخلایق الى الطریق المبین، ناصب اعلام الشرع المتین، متبوع أعاظم الولاة فى الاوان، مقتدى کافة أهل الزمان، مبین الحلال و الحرام، نایب الامام علیه السلام…..مقرر فرمودیم که سادات عظام و اکابر و اشراف فخام و امرا، و وزراء و سایر ارکان دولت عالی قدسی صفات مومی الیه را مقتدا و پیشوای خود دانسته، در جمیع امور اطاعت و انقیاد به تقدیم رسانیده، آنچه امر نماید بدان مأمور و آنچه نهی نماید منهی بوده، هرکس را از متصدیان امور شرعیه ممالک محروسه و عساکر منصوره عزل نماید معزول و هرکه را نصب نماید منصوب دانسته، در عزل و نصب مذکورین به سند دیگری محتاج ندانند و هرکس را عزل نماید، مادام که از جانب آن متعالی منقبت منصوب نشود، نصب نکنند." [2]

نورالدین على بن عبدالعالى عاملى، معروف به محقق کرکى در باره ولی فقیه می نویسد:
"پس دادخواهى در نزد او و اطاعت از حکم او واجب است. وى درصورت لزوم میتواند مال کسى را که اداى حق نمیکند بفروشد. او بر اموال غایبان، کودکان، سفیهان، ورشکستگان، و بالاخره بر آن‏چه که براى حاکم منصوب از سوى امام علیه‌السلام ثابت است، ولایت دارد، ….” [3] او می گوید ": … فقیه موصوف به اوصاف معین از جانب معصوم نصب شده است و در همه آنچه در آن نیابت راه دارد نایب او محسوب می شود." [4]

بدنبال آن مذهب شیعه ایمان مردم شده بود و سایه اش تا اندرونی مردم جا گرفته است. در این دیدگاه و روند اجتماعیش رابطه مردم با رهبر تنها با سریشم مذهب چسب شده و امری ایمانی و اعتقادی می شود (اگر این امر فقط به امور مذهبی خلاصه می شد اشکالی نداشت ولی سیاسی و اجتماعی کردن فاجعه آفرین است). در دکترین فقه و شریعت آمده است که شيعيان باید از “مجتهدي جامع‌الشرايط” كه به مرجع تقليد مشهور و صاحب رساله عمليه مي باشد تقليد كنند. در ادامه اینکار از آنجائیکه همه مردم توان دسترسی به مراجع تقليد را ندارند, روحانيان نقش واسطه را بازی کرده و منتقل كننده افكار و نظريات مراجع می شوند. می بینید که مرجع رابط و نایب امام میشود و آخوند و ملا واسطه مرجع و مردم!!! در این پندار رهبر بر باور مردم نشسته است و مردم مکلفند تا از حکم رهبر پیروی کنند و گرنه بیگانه و نامسلمان و یا بی دین و جهنمی مشهور می شوند. بزبان دیگر, با این دکترین انتخاب آزاد و آگاهانه را از مردم گرفته و آنها را به توده انبوهی در آورده اند که باید در رکاب رهبر پا بزنند و فرمانبر بی چون و چرای دستورات آن باشند. و مردم نیز, ناچار برای آرامش موقت و ادامه زندگی, باید در این آشفته بازار خرافات و هجویات مذهبی با هورا و شورا خودی نشان بدهند. و یا همچون می خوارگان مست و خمار به خیال فردایی بهتر بخواب روند!! چنین است که در این دور بی پایان, می فروش و میخانه و ملا و مسجد کارشان ادامه دارد، اما مردم!!! عطار چه دل پر دردی داشت که هر دو را بر خود حرام کرده بود:"نه در مسجد گذارندم که رندی نه در میخانه کاین خمار خام است" [حکیم شیخ عطار نیشاپوری]

بافت خمینی با مردم در چنین شوره زار خرافات مذهبی شکل گرفته و او را در جایگاه پیشوا و رهبر مذهبی نشانده است. بر این اساس، او همواره خود را حق می دانسته و چگونگي تصميماتش نیز تنها به باور و ويژگيهاي شخصي خودش بر می گشت. او در این راه باصطلاح از زبان خدا حرف می زد و به آزمایش و تجربه تاریخی نیازی نمیدید. در این قرارگاه کارش تنها تهییج و بر انگیختگی احساسات مردم و شعله ور کردن شور و اشتياق آنها می باشد. چنین توده ای هرگز نيازی به كنكاش فكري براي ارزيابي دقيق و عميق پیام و فرمان رهبر در خود احساس نمیكند. در این نگرش، پیوند خمینی با مردم رابطه ای تک سویی و تکلیفی است. او امام و ولی است و پشتیبانی و فرمانبری از او واجب می شود. خمینی بارها می گفت: "مردم ناقص اند و نیازمند کمال اند وناکامل اند، پس به حاکمی که قیم امین صالح باشد محتاجند". [۵] و یا "ولایت فقیه واقعیتی جز قرار دادن و تعیین قیم برای صغار ندارد ". [۶] و بزرگان قوم نیز راه او را پی گرفته و یکی پس از دیگری فرمودند "ملت به عنوان ایتام محسوب میشوند و عالمان در حکم قیم و والیان امر هستند که کار رسیدگی به تمام امور مردم را دارا هستند". [۷] اعتبار ولايت فقيه به مردم نيست ." [۸] اگر جامعه ما بخواهد به راستى اسلامى بماند و اسلام اصيل بر آن حكومت كند، بايد فقيه در جامعه، هم رهبرى فقاهتى كند و هم رهبرى ولايتى؛ يعنى بايد نبض حكومت در دست فقيه باشد". [۹] و خلاصه اقای خامنه ای می فرمایند:" اگر مسئله ولايت مطلقه فقیه كه مبنا و قاعده اين نظام است، ذره‏ اى خدشه‏ دار شود، ما گره كور خواهيم داشت." [۱۰]

خمینی آتوریته مذهبی خویش را وارد سیاست کرد و خود را تنها نظر و رآی برتر می دانست. او می گفت: "اگر تمام مردم موافقت کنند، من مخالفت مي کنم." [۱۱] این یک مخالفت شخصی و نظری نیست. او بروشنی می گوید تنها نظر اوست که درست است. و یا گفته بود : ”اگر 35 ميليون نفر (جمعیت ایران در آنزمان در مرز ۳۵-۳۶ میلیون بود) بگويند آري، من مي گويم خير." [۱۲] البته خمینی به رأس و رمه زیادی نیاز داشت تا نظرش را توده ای بنماید. از اینرو, او با ویژگی خویش می گفت که "میزان رأی مردم" است. بهر حال, خمینی بدور از این دو پهلو و چند پهلو گوئی به یک چیز خوب باور داشت و آنهم شرکت دادن و بحرکت در آوردن انبوه جمعیت پشت سر خود بود. او به توده ای نیاز داشت تا حرف و فرمان او را تکلیف دانسته و یاری دادن به او را فریضه دینی بدانند. او بجای رأی و نظر پشت گروهای بسیجی و گوش بزنگ پناه برده بود که با اشاره ای پارس می دهند.
هانا آرنت می گفت: ویژگی توده های پشتیبان توتالیتاریسم نه تعصب و آرمانگرایی (که خود نیازمند اراده و تفکر شخصی است) بلکه نداشتن روابط اجتماعی بهنجار است. در این جامعه نفی فردیت و بی خویشتنی (Selflessness) و از میان رفتن کرامت انسانی (Human Respectability) و دور افتادن از یکدیگر و ذره ذره شدن اجتماع (Atomization) باعث ایجاد خلا روانی و کمبود احساس امنیت در آحاد میشود که باعث پناه بردن آنها به گروه های توتالیتر می گردد که تسلیم شدن بعدی آنها را در برابر شعارهای توتالیتر (که به آرمانی ترین و خیالی ترین شکل مطرح میشوند تا قابل ارزیابی با واقعیات عینی نباشند) به دنبال دارد…..سرکوبی پیگیرانه هرگونه صورت برتر فعالیت عقلی از سوی رهبران توده ای جدید ، بیشتر از بیزاری طبیعی آنها از هرآنچه که نمی توانند بفهمند مایه میگیرد. چیرگی تام ، هر گونه ابتکار آزاد در هر حوزه ای از زندگی و هر گونه فعالیتی را که کاملا پیش بینی پذیر نباشد، برنمی تابد. توتالیتاریسم در راس قدرت، همه استعدادهای درجه یک را بدون اعتنایی به هوادای آنها از جنبش، از سر کارها برمیدارد و به جای آنها عقل باختگان و بی خردانی را می نشاند که همان بی عقلی و عدم آفرینندگی شان،بهترین تضمین وفاداری آنهاست. " [۱۳]

مخاطبان خمینی و پایگاهش

آیت الله خمینی با باور مذهبی ويزه ای پرورش یافت و به بالاترین رتبه در این مذهب رسید. او رهبری کاریزما و عمل گرا بود، هرچند در سر از بزرگی خواجه نصیر و ملاصدرا و آیت الله نراقی رشک می برد ولی در عمل دنبال خلافت دینی می گشت، هدف او اجرای شریعت از کانال دولت بود. او برای گرفتن قدرت خود را درگیر امور سیاسی کرد و بر خلاف بزرگان پیشکسوتش فکر میکرد که باید حکومت و دولت را اسلامی کرد. هر چند استبداد و دیکتاتوری پهلوی و وابستگی دربار به قدرت خارجی (انگلیس و آمریکا) و کودتای ۲۸ مرداد زمینه مبارزات سیاسی - اجتماعی را فراهم کرده بود، خمینی با استفاده از این نارضایتی عمومی دنبال نیت و هدف خود میگشت.

آقای خمینی برای ادامه کارش به توده گسترده هوادار نیاز داشت تا با بسیج و تهییج و شور آفرینی آنها را بحرکت در آورد. او به تداوم حضور آنها و تشکیلات پشت سرش فکر می کرد. اما تشکیلات خمینی نه سازمان و سندیکا و نه ارگانهای حزبی بلکه نهاد روحانیت و حوزه های علمیه بود. تشکیلاتی که در ایران نهادینه شده بودند و شاه و دربار و دولت را به چالش میکشید. نهادی که رضا شاه را پابرهنه به حرم امام رضا می برد و برای محمد رضا شاه سایه خدائی بافته بود. خمینی در رأس چنین نهادی نشست و با استفاده از رتبه بندی آن به پیگیری کار توده ای پرداخت. آیت الله و مجتهد و حجت الاسلام و آخوند و ملا ابزار کار خمینی, و هر رهبر مذهبی شیعه, است. مرجع نظر و فرمان و فتوا می دهد و استادان و حجت الاسلامهای حوزه آنرا تفسیر و تشریح کرده و آخوند و ملا آنرا به میان مردم برده و فراگیرش می کنند. چون آخوند و ملا رابط مستقیم مردم با آیت الله و مرجع تقلید هسنتد و نقش کلیدی در بسیج مردم بازی می کنند. خمینی بارها روی آن انگشت گذاشته بود و می گفت: « اهل منبرـ ایدهم الله تعالی ـ کوشش کنند در این که مردم را سوق بدهند به مسائل اسلامی و مسائل سیاسی ـ اسلامی مسائل اجتماعی ـ اسلامی و روضه را دست از آن بر ندارید که ما با روضه زنده هستیم." [۱۴] در واقع اینها بوده و هستند که پیام بالا را توده ای کرده و سر هر سفره اجتماعی مردم, از عقد و ازدواج گرفته تا روضه خوانی و مراسم مذهبی و تا سر قبر و مراسم پس از آن, حاضر و ناظرند.
در این میان افراد و دسته ای بودند که مکتب خمینی را تئوریزه کرده و خوراک ایدئولوژی در اختیار آنها قرار می دادند; از اینها می توان به آیت الله منتظری و مطهری و رفسنجانی و مشکینی و دیگران اشاره کرد که نمایندگان و رابطه های اصلی آیت الله بودند. اینها روشنگران ایدئولوژی مکتب خمینی بوده (البته کارشان حزبی و تشکیلاتی و ارگانیک نبود) و می توان گفت که نقش رابط ارگانیک خمینی با مردم را بازی می کردند. در واقع با کنکاش اینها و دیگرانی چون رفسنجانی و خامنه ای و دعاعی و غفاری مکتب خمینی سر پا نگاه داشته شد. آنها در غیبت خمینی مکتبش را انقلابی و خودش را مبارز و انقلابی و قائد بزرگ معرفی کرده و زمینه را برای رهبری سیاسی او فراهم می کردند, هر چند به رهبری معنوی و مذهبی او بیشتر توجه داشتند. کار اینها و نزدیکیشان با جنبش انقلابی روی خود خمینی نیز اثر داشته و او را مدتها در عراق فقط به نظاره گر و پیرو تبدیل کرده بود. او هر چند سفارش رفسنجانی و منتظری در حمایت از مجاهدین را ندیده گرفت. اما چندین روز ناخواسته به گفتمان و تحلیلهای نمایندگان مجاهدین در عراق گوش فرا داد، او با تیز هوشی خویش تا سال ۱۳۵۹ در باره مجاهدین رسما حرفی نزد ولی در همان سال، در اوج فعالیت مجاهدین، آنها را منافق نامید.

بهر حال خمینی, در سایه و بموازات رشد جنبش انقلابی در درون به مخاطبان اصلی خویش فکر می کرد . او همواره نگران سست و کم اعتبار و یا بی اعتبار شدن روحانیت و حوزه بود. او نه تنها هرگز به مبارزات دمکراتیک و ملی و آزادی خواهی فکر نمی کرد بلکه بر عکس این حرکات را ضد اسلامی و مخالف منافع خویش می دید. در کمتر نوشته, اگر هیچ نباشد، یا گفتار و بیانیه ای او از نبود آزادی و ستم و بیداد بر توده ها حرف زده است. اما همیشه و همه وقت از ضد اسلامی و غیر اسلامی بودن حرکات شاه حرف می زد و از درد و رنج روحانیت می نالید، روشن نبود که آخوند و ملا از چه چیز در رنج و عذاب بودند؟ در واقع او با این کار بدنبال حساس کردن تودها بود. توده ای که برای بقای توتم خویش لقایش را بخشید. به نظر من تا فاکتور مذهبی و فرهنگ مراد و مریدی در کشور حاکم است نمی توان از مردمی و مردم سالاری یک جریان و یا نظام حرف زد . در این کشورها ضریب فردیت و استقلال فرد و اندیشه یا وجود ندارد و یا در رده بسیار پائین قرار دارد. درهمین راستا و در کنار تز ولایت فقیه آیت الله خمینی حرف از حکومت مردم سالار و دمکرات فریبی بیش نیست.
آیت الله خمینی, بر خلاف پیشوایان دیگر, چون آیت الله حائری و بروجردی و یا حتی علمای دوره صفویه, که با همکاری و همیاری در بالا و در سایه سکوت و آرامش توده ها, کار خویش را پیش می بردند (در باور آنها و حتی خود خمینی دخالت مردم در سیاست و یا سیاسی کردن جامعه باعث فراری دادن توده ها بود) به هیجان و تهیج و شورش و غوغا سالاری روی آورد. خمینی از آنجائیکه نه پایگاه توده ای آیت الله بروجردی و نه علم و بردباری آیت الله حائری را داشت, با این ابتکار به توده ای کردن خویش دست زد. او برعکس آقای بروجردی, که شاه و دولت را خدمتگذار اسلام معرفی می کرد, تلاش کرد تا دربار و دولت را مخالف و ضد اسلام بنمایاند . او می خواست با انگشت گذاشتن روی باورهای سنتی مردم و با حساس کردن آن کارش را به پیش ببرد. او در دل دنبال آتوریته آیت الله شیرازی بود، که با فتوای تحریم تنباکو انگلستان را عقب رانده بود. با این پندار، آقای خمینی در جریان طرح لایه شرکت زنان در انتخابات, پس از شکست از چانی زنی در بالا, به تهییج و پارس کردن مردم روی آورد و طرح شرکت زنان در انتخابات را ضد اسلامی نامید. هرچند پیروزی موقتی گیر حوزه و روحانیت آمد ولی تداوم چندانی نیافت. در حقیقت طرح خمینی با پیگیری شاه و دولت برای اصلاحات ارضی و "انقلاب سفید" شکست خورد و توده مردم نیز چندان از تز خمینی پشتیبانی نکردند. هرچند مبارزات ضد دیکتاتوری در سالهای 40-42 خیز بر داشته بود اما با نداشتن شعار مشخص و رهبری پیگیر در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شکست خورد . آقای خمینی نیز دریافت که او نه آیت الله شیرازیست و نه جانشین خوبی برای آیت الله بروجردی میباشد. او با آن شکست, راهی دیگر در پیش گرفت و پس از تبعید تا اوج گیری انقلاب ضد سلطنتی و حادثه ۱۷ شهریور 57 هرگز از بسیج توده ای حرف نزد. از سوئی دیگر او از جنبش انقلابی نیز چندان دل خوشی نداشت و از میان آنهمه زندانی و شکنجه شده و اعدامی فقط از چند روحانی مبارز و سرشناس حرف میزد.

متدها و مکانیسم بسیج توده ای

آیت الله خمینی در کار زار اندیشه اش, شریعت اسلامی, فراتر از یاران و هوادارانش به مردم نیاز داشت. مردمی که با فرمان و فتوا تهییج میشوند وغیرت مذهبی آنها تب میکند. پایگاه خمینی کارگران و طبقات رنجبر و زحمتکش نبودند که برای مبارزه با استثمار و بیداد نان بپا می شوند و حق خود را طلب دارند. "امام پایگاه اصلی تکیه ایشان بر روی مردم، توده های پا برهنه و مستضعف ..بود … [15] فقر و بیچارگی بر عکس کار و تولید طبقه درست نمیکند. طبقه کارگر و مستضعف را نباید با فقرا و گدایان محلی و شهری یکی گرفت. بنطر من نه خمینی و نه تمام یاران و کلان دستگاه فکری آنها هیچ درک درستی از مبارزات طبقاتی و ضد استثماری نداشته و ندارند. نهایت درک خمینی از عدالت و برابری اجتماعی در گرفتن صدقه از سرمایه دار و کمک به فقرا خلاصه می شد نه شرکت کارگر در تقسیم برابر کار و سرمایه. مفهوم ملی و ملت نیز در نزد او همان توده متعصب و پارس شده بحساب می آمدند نه تمام مردم با باورها و مذاهب متفاوت. "هیچ گروه و شخصی نمی تواند با خواست ملت ایران مخالفت کند،... ملت ایران خواستار حکومت اسلامی است." [۱۶]
بهر حال, خمینی برای بسیج و در میدان نگاهداشتن توده هایش متد های ویژه بکار می برد که در زیر بدان می پردازم. روشهای فراوانی برای بسیج و بحرکت در آوردن مردم وجود دارند که به نوع حرکت و خواسته های نزدیک و دراز مدت آنها بستگی دارد. روشهای بسیج سیاسی مردم را می توان در محور دو متد زیر ارزیابی کرد: اول) متد غیر مستقیم- بسیج باورمداران و هواداران آماده که با انگشت گذاشتن روی بیدادگری و کین توزی و بی رحمی دشمن شکل می گیرد, دوم) بسیج مستقیم- که با جذب و گسترش نیروهای جدید و سازماندهی صنفی- سیاسی آنها همراست. هر یک از این روشها هزینه ها و کاربردهای خاص خویش را دارند; از هزینه های تشکیلاتی و سازماندهی گرفته تا کمکهای مادی و معنوی به افراد و خانواده آنها. کاربرد این دو روش در مکتب خمینی در اینجا بررسی می شوند.

بسیج غیر مستقیم

“تمام گرفتارى ملت ایران در این پنجاه سال سلطنت غیر قانونى دودمان خیانتکار پهلوى از شخص آن پدر و این پسر سیاه روى بوده و هست؛ اینها بودند و هستند که دستشان تا مرفق در خون ملت مظلوم فرو رفته. آن پدر که قتل عام مسجد گوهرشاد و اهانت به مرقد مطهر ثامن الحجج- علیه السلام- کرد و این پسر که قتل عام 15 خرداد را مرتکب شد و اهانت به مرقد مطهر فاطمه معصومه نمود. [17]
آیا تمام خیانت و جنایت رژیم شاهنشاهی پهلوی در حمله به مسجد گوهر شاد مشهد و فیضیه قم و یا واقعه ۱۵ خرداد خلاصه می شود؟ خمینی با انگشت نمائی آنها دنبال چی می گردد؟ آیا غیر از این می خواهد تا رژیم شاه دشمن اسلام بنمایاند؟ آقای خمینی رژیم پهلوی را دشمن اسلام معرفی کرده و نیت آنها را نابودی اسلام و کشور قلمداد می کرد. با این دکترین می بینیم که محورها و شاخصه بسیج مردم روی حمله و برخورد رژیم به نمادها و حرکات مذهبی متمرکز شده بود. گزند و یا کینه او کودتای سوم اسفند و یا ۲۸ مرداد نبود. سوکوبی جنبش جنگل و قرارداد گس-گلشائیان آزارش نمی داد. اما همیشه از کشف حجاب رصا شاه و از حمله ساواک به مدرسه فیضیه قم مرثیه ساخته و آنرا به ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ پیوند میزد و آنها را پرچمی سیاه ساخته بود و در برابر شاه و دربار به اهتزاز درآورد. در مرثیه خمینی هرگز از سرکوبی کارگران و طبقات زحمت کش و رنجبر و دانشجویان و معلمان و یا از شکنجه و اعدام و سرکوبی خشن جنبش انقلابی حرفی زده نمی شود ولی از آن میان تنها اعدام و شکنجه آیت الله سعیدی و غفاری از همه دیگر برجسته تر شده بود. آقای خمینی دنبال بهانه ای بود تا شور مذهبی مردم را برانگیزد. در واقع او دنبال توده ای بود که با انگولک مدهبی به میدان آمده و پشتیبان مراجع تقلید باشند نه مردم آگاهی که درگیر مبارزه با بیداد و فقر و بدبختی و استبداد باشند. "این خون سیدالشهدا است که خون های همه ملت های اسلامی را به جوش می آورد و این دسته جات عزیز عاشوراست که مردم را به هیجان می آورد و برای اسلام و حفظ مقاصد اسلامی مهیا می کند. [ 18] او در سخنرانی مشهورش در باره کاپیتولاسیون در سال ۴۳ گفته بود. “ای سران اسلام به داد اسلام برسید، ای علمای نجف به داد اسلام برسید، ای علمای قم به داد اسلام برسید، رفت اسلام. ای ملل اسلام! ای سران ملل اسلام! ای روئسای جمهور ملل اسلامی! ای سلاطین ملل اسلامی… به داد همه ما برسید…." [19]
در بجش تئوری خشونت نشان دادم که خمینی چگونه از دشمن یاد می کرد و چگونه بود خود را در نبود او پیوند می زند. او باور داشت که تنها با نمایش شیطانی دشمن می توان حلقه دوست (یاران و هواداران) را گسترش داد و آنها را دور خود متحد کرد. ابزار دیگر خمینی در تهییج و جوش آوردن مردم بزرگ کردن مراسم عزاداری حسینی و گسترش خرافات پشت سر آن بود. "تمام این وحدت کلمه ای که مبدا پیروزی ما شد برای خاطر این مجالس عزا و این مجالس سوگواری و این مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد." [20] به گویندگان اعلام می کنم که پس از گفتن مسائل روز روضه و مرثیه به سبک سابق اجرا کنند و ملت را مهیا کنند برای فداکاری."[۲۱ ]
او می گفت: “مجالس بزرگداشت سید مظلومان و سرور آزادگان که مجالس غلبه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت برخیانت و حکومت اسلامی بر حکومت طاغوت است هر چه با شکوهتر و فشرده تر برپا شود و بیرق های خونین عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم هر چه بیشتر افراشته شود ." [۲۲]
در این ترفندها می بینیم که آقای خمینی خود را پشت اسلام و باورهای مذهبی مردم پنهان کرده و غیر مستقیم خواهان شورش و خیزش مردم می شود. روشی که تا سرنگونی نظام سلطنتی همواره ابزار دست خمینی و روحانیت بود.

بسیج مستقیم

بافت خمینی با مردم از ناف مذهب می گذشت و توده هوادار و پیروان او مردم آگاه و روشن و سیاسی - تشکیلاتی نبوده و تنها با شور و احساسات مذهبی, که با تهییج و تحریک موقتی و لحظه ای صورت می گرفت, گرد او جمع می شدند. این مردم توده هایی نبودند که تمام زندگی خود را عاشقانه فدای رهبر و راهش بکنند. آنها فراتر از شور مذهبی دنبال منافعی می گشنتد تا از فقر و بدبختی روزمره رهائی یافته و در شامگاه لقمه نانی سر سفره داشته باشند. هم شاه و هم خمینی هر دو از این امر به نسبت آگاهی داشتند. آقای خمینی با پیروزی در مسکوت گذاشتن لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و حق رأی زنان خیز بر داشته و دنبال قدرت بیشتر برای روحانیت بود. از آن سو شاه و دربار نیز طرح دیگری در سر داشته و با عقب نشنی موقتی با ساز و برنامه برتری وارد میدان شدند. رژیم شاه با طرح اصلاحات ارضی و انقلاب سفید منافع نزدیک مدت توده ها را در نظر گرفته و وعده زمین و منافع دیگر توده ها از دور خمینی فراری داده و یا ساکتشان کرده بود. در واقع شاه میدان بازی را با طرح اصلاحات ارضی در دست گرفت. خمینی پس از آن با طرح کاپیتولاسیون در افتاد که آنهم چندان توده ای نشد. بدنبال آن, شاه وجود خمینی را زیانبار دانسته و او را از ایران اخراج کرد (شاه بر عکس خمینی دست به انتقام نزد و او را نکشت- اما دیدیم که خمینی پس از پیروزی چگونه از سران ریز و درشت رژیم انتقام گرفت).
آیت الله خمینی بدنبال درس آموزی از آن ماجرا دیگر فتوا و فرمان بسیج توده ای نداد تا اینکه شرایط را در نیمه دوم ۱۳۵۷ آماده دید. آز آن پس بود که پشت انبوهی از مردم که به میدان آمده بودند پیدا شد و بر سکوی رهبری نشست. اشاره به این رویداد از اینرو بود تا نشان دهم که خمینی چندان به بسیج غیر مستقیم امیدوار نبوده و یا می دانست که در ایران چندان توده پشتیبان ندارد. از آن پس در نجف بیشتر به شاگردان و یاران وفادارش وابسته بود و از کانال آنها کارهایش را پیش می برد. بایسته است بدانیم که خمینی از همان راه و در کنار مرجع تقلید بودن به رهبری روحانیت مبارز رسید و بموازات آن خود را سمپات و پشتیبان جنبش انقلابی ضد سلطنتی می نمایاند, هر چند در چنته چیز دیگری داشت. در این دوران او چندان به بسیج توده ای فکر نمی کرد و بیشتر بدنبال فراهم شدن شرایط لازم بود. او بدنبال کانالیزه و هماهنگ کردن یاران و هواداران خویش بود- خمینی هرگز هیچ حرکت و جنبشی را که با روحانیت همساز نبود حمایت نکرد. او به جرکتی فکر می کرد که خود در سرش باشد. اما از آنجائیکه چشم انداز روشنی در برابرش نبود بیشتر به پرورش شاگردان و یارانش مشغول شده بود. تا شرایط را برایش فراهم کنند. این روش به بسیج مستقیم مشهور است. در زیر به دو متد کارآمد این روش اشاره می کنم.
1- گسترش حلقه یاران و پشتیبانان:
شبکه حوزه های علمیه و روحانیت و شاگردان (طلبه ها) آنها پایگاه اصلی آیت الله خمینی برای تبلیغ و پیشبرد هدفش بودند. او برای نگهداری و گسترش بیشتر آنها, با دستور مستقیم به نمایندگانش, نیازهای مالی آنها و خانواده شان را پرداخت می کرد. از سوئی دیگر نیز با کمک های کناری دیگر, مثل قرض الحسنه و یا کمکهای پزشکی و دارویی, آنها را به شبکه خویش پیوند میزد. شبکه پیچیده بازار و “تجار محترم” و زر اندوزان حرفه ای که شبکه روحانیت را زیر سر داشتند، بخش عمده این هزینه ها را پرداخت می کردند. ازسوئی دیگر, بر اساس سنت فقهی, هر ساله پولهای زیادی از باب سهم امام و اماکن و زمینهای وقفی(هدیه و واگذاری زمین و مساجد و بنیادهای دیگر) بحساب مراجع تقلید واریز می شود و آنها می توانند بدون پرداخت هیچ مالیاتی از آن پولها, هر گونه که خود تشخیص می دهند, خرج و هزینه کنند. هر چند آیت الله بروجردی و شریعتمداری از این بابت سرمایه بسیار زیادتری از خمینی در اختیار داشتند ولی سهم آیت الله خمینی نیز چندان پائین نبود. از ویژگی و یا تیز هوشی آیت الله خمینی, پیش از انقلاب, این بود که او بیشتر این پولها را برای طلبه ها و افراد مبارز هوادار خویش هزینه می کرد. او یکبار نیز اجازه داده بود که بخشی از آن پول هزینه خرج و کمک خانوادهای زندانی سیاسی مسلمان و مجاهد شود. بهر حال, آقای خمینی حساب شده و با نیت جذب و گردآوری و گسترش هوادار و پشتیبان از این سرمایه استفاده می کرد; کمکهای او بی چشمداشت و تنها در راه خدا نبود. همچنین برای معرفی و مشهور کردن خمینی, پاره ای از این پولها در جنوب لبنان و برای مردم فلسطین نیز هزینه میشد. اینها و نمونه هائی در این ردیف ابزار کار و اسباب تهییج توده ای خمینی تا پیش از انقلاب بود. باید بدانیم آنچه که در فرانسه گذشت و وعده و نوید های آنچنانی مطرح شده در فرانسه تاکتیکهای، بیشتر دیکته شده، سیاسی و مقطعی بودند که خمینی را بر بالای هرم رهبری نشاند.
2- بازسازی و پذیرش نیروهای باورمند:
در واقع پایگاه و نفوذ توده ای خمینی پس از ۱۵ خرداد ۴۲ و بدنبال تبعید ایشان از ایران بسیار پائین آمده و می توان گفت که دیگر انگیزه ای برای آنها نداشت (هرچند عده ای باورمند متعصب و فناتیک لقای بهشت را بربقای خویش برتری داده و دل در گرو خمینی بسته بودند). در این دوره آقای خمینی, تا قبل از انقلاب, بیشتر با حلقه روحانیت و افراد مبارز و سمپاتهای دور و نزدیکش کار می کرد. جالب توجه اینکه با شکل گیری سازمان مجاهدین خلق بسیاری از گروها و دستجات و انجمنهای اسلامی مبارز حرکات و تلاش خود را بیشتر در سمت و سوی مجاهدین قرار داده و بنوعی با آن هماهنگ می شدند. با شروع فعالیت دکتر علی شریعتی و گسترش آن در حسینیه ارشاد و سراسر ایران, وجود خمینی چندان حس نمی شد و اقبالی نیز برای رهبری او وجود نداشت, هر چند او همواره رهبر روحانیت مبارز بحساب می آمد و در همان اشل محترم بود. ساواک شاه نیز هر مسلمان مبارز را به جرم پشتیبانی از مجاهدین و یا شریعتی دستگیر و شکنجه می کرد, هرچند چند روحانی سرشناس نیز بدام افتاده بودند. تلاش آیت الله منتظری و رفسنجانی برای معرفی مجاهدین به خمینی نیز بشتر بنفع خمینی و برای وارد کردن او در حلقه رهبری بود نه برای مقاومت و انقلاب. بهر حال آن سالها گذشت و خمینی و حلقه یارانش نیز بیشتر به همان کفه ترازوی سنگین, مبارزات انقلابی, آویزان شده بودند. اما این میزان از سالهای ۵۵ به بعد برهم خورد و کفه خمینی سنگینتر میشد. می توان گفت که از بخت بد انقلاب و حاکمیت شگفت انگیز تور وحشت و خفقان ساواک و ضربه های پی در پی بر جنبش انقلابی و از هم پاشی بدنه سازمان مجاهدین, نیروهای انقلابی و تشکیلاتی پراکنده و چند دسته شدند. فدائیان خلق نیز ضربات سنگینی خورده و از دور رهبری بیرون افتاده بودند. در این میان بخشی از افراد جدا مانده از تشکیلات انقلابی به کانال خمینی هدایت و به دامن روحانیت افتاده و رهبری خمینی را تبلیغ می کردند. البته, خمینی خود با احتیاط از آن شرایط استقبال کرده و برای باز سازی و گسترش نفوذ و هژمونی خویش آماده می شد. او با هوشیاری همرا با “خدعه” نیروهای خود را بر می گزید و چندان هم به افراد مجاهدین اعتماد نداشت. او در کنار نیروهای درونی به جبهه بیرونی نیز چشم بسته بود. در آن سالها, با یاری و چراغ سبز خمینی, دکتر چمران و یاران دیگرش با هزینه بالا به سازماندهی و پشتیبانی نیروهای وفادار شیعه در جنوب لبنان پرداخته و بخشی از نیروهای مسلمان فلسطین را نیز زیر چتر حمایت خویش گرفتند- از هزینه آن پولها نیز کسی سر در نیاورد. این روند تا اوج گیری انقلاب 57 ادامه یافت تا اینکه خمینی به فرانسه برده شد و در آنجا رهبر انقلاب و امام گردید. پس از انقلاب نیز ماجرا از بن دگرگون شد. خمینی تمام ذخیره کشور را در اختیار گرفت و تمام مردم و کشور زیر شبکه او قرار گرفتند. او با آگاهی از نیروهای دور و برش و دیگر نیروهای در گیر انقلاب, تلاش همه جانبه خود برای هژمونی و بقدرت نشاندن تز و مکتب خویش را آغاز کرد. از آن پس شتاب بر داشته و به شفاف سازی نیروهای وفادار و باورمند خویش پرداخت. او که قرار بود رهبر معنوی و پدر وحدت و دوستی و بخشش ملت باشد, با شتاب دستور قتل و اعدام سران و دست اندر کاران رژیم شاه را داد (چنان تند که حتی دادگاه و محاکمه را ضروری نمیدانست- حکم از پیش روشن بود) و بزودی صف خود را از نیروهای چپ و مارکسیست و مجاهد و یا دیگر نیروهای مسلمان دیگر اندیش, جدا کرد. کلمه وحدت و هدف او جذب و درهم آمیزی همه زیر تز و چتر او بود نه برسمیت شناختن اندیشه و حرکتی دیگر. او از همان آغاز, شروع به یارگیری و جذب و سازماندهی نیروهای معتقد و باورمند خویش کرد و آن حلقه را هر روز گسترش می داد. در زیر به گوشه هایی از تاکتیکهای خمینی برای ماندگاری و رمز و راز توده ای کردن انقلابش اشاره می کنم.

تشکیل شبکه وفادار و حافظ نظام:

آقای خمینی با استقبال میلیونی مردم و با کمک و پشتیبانی نزدیک به تمامی نیروهای انقلابی و مبارز و ملی, البته پس از ساخت و باخت استکبار جهانی و بیرون رفتن شاه, به ایران برگشت و در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ برمسند قدرت نشست. او بنام امام و رهبر انقلاب و بنیان گذار جمهوری اسلامی صدر انقلاب را در دست گرفت و آنرا بنام “انقلاب اسلامی” به اسم خویش تمام کرد. نیروی شگرف و با شوری که پشت خمینی ردیف شده بودند توان شگفت انگیزی برای ساختن کشور داشتند, اما گویی هدف خمینی نه ساختن و آبادانی کشور بلکه حاکمیت شریعت و فقه اسلا مش بود. ما “اسلام می خواهیم” نفت و آبادانی و صنعت و تکنولوژی چه بدرد ما میخورد (اشاره ضمنی به گفتار خمینی در باره نفت و مصدق و اقتصاد). کمیته های انقلاب و نهادهای خود جوش که از هر گوشه در سرتاسر ایران سر بر آورده و در واقع گردش جامعه را در دست گرفته بودند, نهادینه شده و در رکاب خمینی قرار گرفتند. بحرانهائی که از سالهای ۵۴ به بعد بر جنبش انقلابی سایه انداخته بود در ابتدای پیروزی انقلاب سر باز کرد و در واقع انقلاب را به ضد ارزشهای آن هدایت کرد. گوئی تمام آن ارزشهائي که آنهمه فدا و شهید و بها در راهش هدیه شده بود به پوچی و بیهودگی بدل شد و ارزشهای کهنه و پوسیده و قهقرائی سر باز کردند. آزادی به بی بند و باری, دمکراسی و دمکراتیک, ارزشهای غربی نام گرفتند- دمکراتیک و ملی هر دو فریب خلق اند - شعار روزانه رژیم شد. امام خمینی قطب انقلاب و دیگران ضد آن شدند. ار یک سو، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شکل گرفت و از سوئی دیگر، بهشتی و آیت و سران پولدار مذهبی, حزب جمهوری اسلامی را براه انداخته و شمار بسیاری از نیروهای بینابینی و تازه وارد را بخود جذب کردند. این نیروها و پشتوانه معنوی و دولتی خمینی شبکه هنگفتی از نیروهای جامعه را در بر گرفت که در واقع کسی را یارای مقابله به آن نبود. با کمک خمینی و نیروی فهقرايی خفته در بتن جامعه چنان جوی درست کرده بودند که انگار کسی جز آنها در این کشور حق خاک و آب و زندگی ندارد. آنهائیکه در آن سالها در ایران بودند و یا ماجرا را دنبال می کردند حرفم را بخوبی درک می کنند. آیت الله خمینی دریافته بود که باید با استفاده از چنان فضای آماده کارش را به پیش ببرد و گرنه صحنه را خواهد باخت. او آماده بود تا در گرمی تنور انقلاب نانش را بپزد “تا تنور گرم است باید نان را چسباند”. هر جند دولت موقت سعی داشت با عرف و سبک کلاسیک قانون و نظم را در کشور بر قرار کرده و قانون اساسی انقلاب را تبیین و تدوین کند. ولی آقای خمینی شوری دیگر در سر داشت. او به حرف آیت الله طالقانی که گفته بود آقا بگذار انقلاب جا بیفتد و مردم آگاهی پیدا کرده و بدانند که به چی و کی رأی میدهند, گوش نکرد (هر چند گوشه ای بهش گفته بود که شما ما را درک نمی کنید). از این رو, خمینی بزودی دستور رفراندم جمهوری اسلامی داد و بدنبال آن فرمان تشکیل مجلس خبرگان بجای موئسسان را صادر کرد و تدوین قانون اساسی مورد نظر خویش را با شتاب تمام بتصویب ملت رساند. با نگاه به آمار روند شرکت مردم در انتخابات نظام, می توان به چرائی شتاب و هراس خمینی پی برد. بیش از بیست میلیون (۲۰۴۰۰۰۰۰) نفر در همه پرسی ۱۲ فروردین 58 - رأی به جمهوری اسلامی - شرکت کردند. این تعداد در اولین انتخابات ریاست جمهوری اسلامی, در پنج بهمن 1358، به چهارده میلیون نفر کاهش یافت. و در اولین انتخابات مجلس شورای ملی،فروردین 1359، تنها 10 ميليون نفر شركت كردند. [۲۳]
او بخوبی دریافته بود که آن شور و حرارت هیجانی چندان دوام نخواهند داشت و بزودی مردم دنبال کار و زندگی خویش رفته و نیروهای سیاسی تشکل یافته و با تجربه میدان را در دست خواهند گرفت. بدین رو هر چه زودتر دست به کانالیزه و سازماندهی شور و حرارت مردم زد تا نظامش را حفط و حراست کند; قانونی کردن اهرمهای کنترل و سرکوب بنام مردم.

قانونی و نهادینه کردن دستگاه کنترل و سرکوب

آیت الله خمینی خود را در بند نهادهای دولتی چون ارتش و ژندارمری و پلیس شهری و کلانتریها نکرده و راهی دیگر آغاز نمود. از این رو کمیته ها را قدرت رسمی داد و آنها در اختیار خود گرفت, کمیته های انقلاب با فرمانی زیر رهبری خمینی قرار گرفتند. بموازات آن در دوم ارديبهشت ۱۳۵۸ خمینی با فرمانی به شوراي انقلاب اسلامي رسما تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را اعلام کرد و کنترل و جذب و درهم آمیزی نهادهای کمیته را در اختیار آنها قرار داد. در اساسنامه سپاه هدف از تشکیل سپاه و مأموریت آن آمده است:
“ماده ۱ - سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نهادی است تحت فرماندهی عالی مقام رهبری که هدف آن نگهبانی از انقلاب اسلامی ایران و دستاوردهای آن و کوشش مستمر در راه تحقق آرمانهای الهی و گسترش حاکمیت قانون خدا طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران و تقویت کامل بنیه دفاعی جمهوری اسلامی از طریق همکاری با سایر نیروهای مسلح و آموزش نظامی و سازماندهی نیروهای مردمی می باشد.

فصل دوم - مأموریت
‌ماده ۲ - مبارزه قانونی با عوامل و جریانهایی که در صدد خرابکاری، براندازی نظام جمهوری اسلامی، و یا اقدام علیه انقلاب اسلامی ایران می باشند.
‌ماده ۳ - مبارزه قانونی با عواملی که با توسل به قوه قهریه در صدد نفی حاکمیت قوانین جمهوری اسلامی باشند.
‌ماده ۴ - اقدام همانند دیگر نیروهای انتظامی در جهت خلع سلاح کسانی که بدون مجوز قانونی اسلحه و مهمات حمل و نگهداری می نمایند." [24]
آقای خمینی سپاه را رکن اساسی نطام قرار داد “سپاه پاسداران كه رُكنی بزرگ در پیروزی انقلاب اسلامی است" (خمینی) ولی تنها به آنها بسند نکرد. در واقع آقای خمینی کنترل همه جانبه مردم را در سر داشت و تمامی ترس و هراسش از دست دادن توده مردم و یا کنترل و جذب آنها توسط نیروهای مبارز و انفلابی بود. آنهائیکه در آن سالها, ۵۷-۶۰, در ایران بوده و یا ماجرای انقلاب را دنبال می کردند بخوبی رشد روز افزون نیروهای انقلابی و چپ را بیاد دارند. میتینگها و گردهم آئیهای آنها پر از انبوه جمعیت بود ولی دور و بر مسجد و منبرهای آخوندها و سران رژیم خالی می شد. گسترش سازمانی مجاهدین و تشکیل جنبش ملی مجاهدین و پس از آن میلیشیا و بهمراه آن, و مهمتر از همه, چاپ و پخش نشریه و کتاب در اشل میلیونی و سخنرانیها و بر پائی میزهای کتاب کنار خیابان طاق خمینی را بسر رساند. آیت الله خمینی که نتوانست با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران و هزاران کمیته و انجمنهای اسلامی, و نبروهای امنیتی تحت امرش سکوت و مرگ را بر جامعه حاکم کند (در واقع خمینی فکر میکرد و میخواست مردم بدون چون و چرا فرمانبرش بوده و اگر نمی توانند باید ساکت و آرام در گوشه ای نشسته و کاری بکار او نداشته باشند. چون در قاموس او و مکتبش مخالفت و اپوزیسیون وجود ندارد. یا باید موافق بود و یا سکوت کرد و گرنه ضد انقلاب و ضد ولایت خواهی بود)، با بسیج و به میدان فرستادن اوباشان و چماق بدستان حرفه ای و همراه کردن مشتی دانش آموز ناآگاه و لمپنهای محلی (او همواره آنها را توده های فدائی و مردم انقلابی می نامید) به جنگ مخالفان رفت. هدفش از این کار رو در رو کردن نیروهای سیاسی مخالف و یا هر دگر اندیشی با “مردم” بود. آیت الله خمینی, که قرار بود امام روحانی و رهبر فریهخته مردم باشد, به فحش و بد و بیراه گفتن افتاد و نیروها و افراد دگر اندیش را ضد انقلاب و نوکر بیگانه و بریده از مردم می نامید و مهمتر از آن هر حرکت ناپسند را به بلوا و شورش و دسیسه های ضد انقلاب متهم می کرد. بگذریم!! ماجرا زیاد است و قلم بی ترمز می رود. چرا خمینی آنهمه هراسناک و خشن شده بود؟ در واقع هراسش از چی بود؟ چرا آقای خمینی با تشکیل سپاه و رسمی شدن قدرت بی حد سرکوبگریش بازهم قرار نداشت؟ چه شد که هنوز چند ماهی از انقلاب نگذشته بر آشفت و سراسیمه گفت:
“ اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبه های دار را در میدان های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد…. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام میکردیم، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کردیم، یک حزب! و آن "حزب الله، حزب مستضعفین ! و من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم. و من اعلام می کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند ما به طور انقلابی با آنها عمل می کنیم." [25] مگر دیگران در آن سالها بجز آزادی فعالیت و شرکت در سرنوشت خویش و مردم ایران خواست دیگری داشتند؟ قدرت که دربست در اختیار خمینی و امامیها بود و مگر”خط امامیها” دست به هرکاری که می خواستند نمی زدند؟
می توان گفت که خمینی از افق بالاتری به جریان نگاه می کرد و"هوشياري و درايت بي نظير" او فراتر از همه یارانش بود. او خطر را جدیتر می دید. از اینرو در فکر گسترش هژمونی تام و تمام و کنترل همه جانبه کشور بود. او بدنبال آمادگی تمام و کمال میگشت تا انقلابش را حفظ کند.

در ادامه چنان هدفی آیت الله خمینی فرمان تشکیل بسیج مستضعفین را, در ۵ آذر 1358، صادر کرد. “..یک مملکتی … که بیست میلیون جوان دارد بیست میلیون تفنگدار داشته باشد و بیست میلیون ارتش داشته باشد و یک چنین مملکتی آسیب پذیر نیست." [ ۲۶] تشکیل این ارگان در دی ۱۳۵۹ از تصویب مجلس شورای اسلامی گذشت و از آن پس به صورت قانونی رسمیت پیدا کرد. بسیج مستضعفین پس از آن در سال ۶۱ به واحد بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تبدیل شد. در فصل چهار اساسنامه سپاه هدف و وظایف بسیج را اینگونه تعریف می کند:
“‌ماده 35 - هدف از تشكيل واحد بسيج مستضعفين ايجاد توانايي هاي لازم در كليه افراد معتقد به قانون اساسي و اهداف انقلاب اسلامي به منظور دفاع از كشور، نظام جمهوري اسلامي و همچنين كمك به مردم هنگام بروز بلايا و حوادث غير مترقبه با هماهنگي مراجع ذيربط مي‌باشد.
‌ماده 36 - به منظور اجراي ماده 9 اساسنامه سپاه پاسداران وظايف بسيج به شرح زير مي‌باشد:
1- آموزش نظامي در حد توانايي دفاع از جمهوري اسلامي ايران و تماميت ارضي كشور.
2- تعليم و تربيت در زمينه‌هاي عقيدتي، سياسي و تخصصهاي مورد نياز.
3- سازماندهي اعضاي بسيج.
4- تهيه طرحهاي دفاعي با هماهنگي ساير ارگانهاي ذيربط.”[27]

آیت الله خمینی با افتخار از تشکیل بسیج در پیامی در ۲ آذر ۱۳۶۷ می گوید: “تشکیل بسیج در نظام جمهورى اسلامى ایران یقیناً از برکات و الطاف جلیه خداوند تعالى بود که بر ملت عزیز و انقلاب اسلامى ایران ارزانى شد". [28] علم‌الهدي امام جمعه مشهد نیز گفت: امام خميني(ره) با تاسيس و بنيانگذاري بسيج علاوه بر بیمه کردن انقلاب، يك بستر اجتماعي نيرومند از انسان هاي متعهد هر عصر به وجود آورده است كه به عنوان يك تكيه گاه انقلاب را نگهداری و در تداوم بخشي به آن نقش موثري را ايفا مي‌کند.." [29]
با این جستار می بینیم که خمینی چگونه و با چه تاکتیکی نیروهای سرکوبگرش را قانونی و تشکیلاتی کرد و به آنها قدرت و امکانات مالی و اجرائی داد. در این اشاره, با هم از راز و رمز مردم و مردمی بودن انقلاب “امام " سر در آورده و به لشکر کشی مردمی نظام پی بردیم. در واقع خمینی با اهرم قدرت و با ایجاد ترس و هراس و دستگیری و کنترل همه جانبه مردم نظام خویش را مردمی نشان میدهد و از آنها حربه ای برای خاموش و سرکوبی دیگر اندیشان استفاده کرده و می کند. سرکوب عریان و کنترل هزار لایه ای رژیم تنها شرط بفای آن است نه پشتوانه مردمی آن. اگر مردم پشتیبان نظام هستند دیگر چرا به اینهمه پاسدار و بسیج و گشتهای هزار رنگ وشکل نیاز اس. چه بیشرمانه و با وقاحت تمام این روزها از طرح “امر به معروف و نی از منکر” پشتیبانی کرده و لایه ای دیگر بر لایه های اختناق می افزایند.
خمینی از رضا شاه یاد گرفت که مردم در برابر زور تمکین می کنند. او باور داشت که مردم ایران, به میمنت و برکت استبداد هزاران ساله در این خاک و بوم، چگونه به زور تن در داده و در برابرش تمکین می کنند!!!

فیلتریزه کردن- عبور ازصافی قیف:
کار آیت آلله خمینی در اینجا تمام نمی شود. او می خواهد نیروهایش را از هر چه بیشتر صاف و شفاف کند. او علاوه بر بکار گیری نهاد روحانیت و سپاه و بسیج و کمیته های رنگارنگ, باز هم نگران ریزش نیروها و پراکندگی آنها بود. از اینرو هر چند گاه دست به امتحان زده و پایبندی نیروهایش را ترمیم و تنظیم می کرد. بلوای حمله به سفارت آمریکا زیرکانه ترین تاکتیکی بود که خمینی با آن به ترمیم جبهه خویش اقدام کرد. زمانی که دانشگاها و مراکز در دست نیروهای دگر اندیش و ملی بود و انجمنهای اسلامی در دانشگاها و مدارس کشور بی اعتبار شده بودند. زمانی که شعارهای دمکراتیک و ملی روز بروز گسترش می یافت و نیروهای لیبرال و ملی نیز در کشور جا باز می کردند. بحران قدرت فراگیر شده و دولت موقت نیز توانائی پیشبرد چندانی نداشت. چنان فضائی هرگز برای خمینی دلپسند نبود. از چند جبهه نیروهایش دست بکار شده و زمینه یک یورش همگانی را آماده می کردند. شایان توجه اینکه، حزب توده نیز عبای روحانیت پوشیده به بهانه مبارزه با آمریکا و امپریالیسم به پر و پای لیبرالها چسبیده بود و آنها را جاده ساف کن امپریالیسم می نامید. در آنزمان سفر شاه به آمریکا نیز بهانه خوبی فراهم کرده بود. آقای خمینی با استفاده از آن شرایط خود وارد میدان شده بود. خمینی گفتارها و سخنرانیهای زیادی در آن باره دارد که مشهورترین آن سخنرانی او در روز ۱۳ آبان۵۸ می باشد. او در آن سخنرانی از جمله گفته بود که: "بر دانش‌آموزان، دانشگاهیان و محصلین علوم دینی است که با قدرت تمام حملات خود را علیه آمریکا و اسراییل گسترش داده و آمریکا را وادار به استرداد شاه کنند و این توطئه بزرگ را بار دیگر محکوم کنند. ." [30] بدنبال آن و تحریک و تحرکهای کناری حمله ناگهانی به سفارت آمریکا آغاز می شود. آقای خمینی با خاطری آسوده از جریان گروگانگیری گفت:
"شما مي بينيد كه الان مركز فساد آمريكا را جوانها رفته اند گرفته اند و آمريكاييهايي هم كه در آنجا بودند گرفتند و آن لانه فساد را به دست آوردند و آمريكا هم هيچ غلطي نمي‌تواند بكند و جوانها مطمئن باشند كه آمريكا هيچ غلطي نمي‌تواند بكند، بيخود صحبت اينكه دخالت نظامي است، مگر امريكا مي‌تواند دخالت نظامي در اين مملكت بكند؟ امكان برايش ندارد، تمام دنيا توجهشان الان به اينجاست. مگر آمريكا می تواند مقابل همه دنيا بايستد و دخالت نظامي بكند؟ غلط میكند دخالت نظامي بكند.". [۳۱]
در اینجا هدف بررسی حمله به سفارت آمریکا نیست بلکه به چرائی آن نظر دارم. او با اشغال سفارت آمریکا و گروگان گرفتن کارکنان آن (آنکه خمینی را می شناسد می داند که او کمتر مستقیم حرف می زند و یا دستور میدهد بلکه با اشاره پیامش را می رساند) به چندین هدف استراتژیکی دست یافت. اول: دولت موقت را وادار به استعفا کرد- در واقع رندی خمینی در آن جریان شفاف و آشکار شد. او دولت امام زمانش را غیر انقلابی نامید و با برکناری آن دولت دلچسب خویش را سر کار گذاشت. دوم: به نیروهای خودی انگیزه داد و حریم سفارت را میدان زور آمائی ملی کرده بود. در واقع با جو سازی ضد آمریکائی دانشجویان خط امام در مرکز توجه قرار گرفته و پاکسازی دانشگاها از نیروهای دیگر در دستور کار قرار گرفت. چنان فضائی درست کرده بودند که کسی را یارای مخالفت با آن نبود. آنها با آن کار مدتی نیروهای چپ و انقلابی را نیز بازی داده بود - هرچند بسیاری امروز پشتیبانی آنروز خویش, از گروگانگیری, را انکار میکنند. سوم: با گرمی شرایط و آوردن مردم در صحنه, دست به انقلاب فزهنگی زد و دانشگاهها را بست و مهمتر از همه, قانون اساسی خود نوشته را به تصویب رسانده و دولت دلپسندش را سر کار گذاشت - قهقرای انقلابی عبور از بازرگان. آقای خمینی از این تاکتیکها زیاد در آستین داشت و هر بار ماری را رها کرده و صف خودی و ناخودی را شفافتر می کرد. در ادامه چنان ترفندها, جریان جنگ ویرانگر ایران و عراق بهانه نیرومندی در اختیارش گذاشت. او بر عکس هر رهبر ملی و وطن پرست که جنگ را فاجعه ملی دانسته و تمام تلاش خویش را برای پایان آن بکار میگیرند, آنرا نعمتی الهی نامید و همواره آتش افروز آن بود. آقای محسن رضائی فرمانده سپاه و دبیر مجمع مصلحت نظام می گوید: "جنگ مکمل انقلاب اسلامی است که فتح الفتوحی بزرگ بود و جوانان را متحول کرد و اعتماد به نفس آنها را بازگرداند که این سرمایه باید حفظ شود." [32] آقای خمینی برای داغی تنور جنگ, هر وقت به ابتکاری تازه دست می زد, هر هرگز در بند تلفات جنگ و نبرد نابرابر در میدان نبود, تنها ابتکارش استفاده حربه انسانی برای حمله و هجوم توده ای بود. آنگاه پس از هر حمله و هجومی نعش انبوه کشته ها را در هر شهر و دیار بنمایش در می آوردند و از آن بنام پرچم وفاداری به ولایت یاد می کردند. مراسم عزا داری و چراغانی و تشیع جنازه های روزانه و هفتگی و ماهانه را شاید همه بیاد داشته باشیم. هنوز هم پس از گذشت دهه ها از جنگ, گاهگاهی جنازه ای پیدا کرده و آنرا سر دست در شهر می گردانند. او این حربه کثیف و ضد انسانی را نیز به حربه ای برای برهم زدن هر اعتراض و اعتصابی تبدیل کرده بود. از این نمونه ها زیاد در پرونده خمینی و رژیمش یافت می شود. رندتر از این, اینکه او همواره این کارهای ضد بشری را ابتکار مردمی نام میبرد. از ابتکارات دیگر خمینی باید مراسم روز قدس و یا راهپیمایهای بیعت با رهبری را نام برد.

سرایت ویروس خمینی:

چیز خور کردن مردم!! ویروس خمینی طاعونی شد که نه تنها توده مردم بلکه انبوه زیادی از انتلکجوئلها و روشنفکران دنبال نام و نان را در بر گرفت. چنان شده بود که اگر هر شخص و حرکت و یا اندیشمندی که "لقمه" خمینی نمی شد بیمارش بحساب می آوردند. چنین ویروسی هر از گاهی با یاری بسیج و سپاه بر بدنه جامعه تزریق می شود تا علاقه و اعتماد مردم به خمینی و نظامش را بالا ببرند. هسته های وفادار و فدائی بسیج رشد میکروب خمینی در میان مردم را نظاره کرده و به شناساُیی کسانی که در برابر آن مقاومت نشان میدهند مشغولند. آنها در کنار آن و با تاکتیکهای متفاوت به جذب و همراه کردن دیگران اقدام میکنند. از تاکتیک دیگر اینکار, آنگونه که اشاره کردم, نعش کشی و تشیع جنازه و یا براه انداختن راهپیمائی حمایت از رهبری است. نمونه بارز آن شور و شیدای حمایت مردمی از رژیم پس از هر شکست سیاسی و جنگی است. با همه اینها آقای خمینی چندان هم خام و رمانتیک نبود تا ریزش نیروهای وفادار و اختلاف و چند دستگی را نبیند. از این رو می بینیم که هر روز نهاد و سازمان تازه ای برای کنترل ایجاد می کرد. در بالای رژیم, برای کنترل شورای نگهبان و مجلس شورا, مجمع تشخیص مصلحت نظام را برپا کرد و در بدنه قدرت نماینده خویش را در هر نهاد و انجمن و تشکیلاتی گماشت و در سپاه و بیسج نیز نماینده ویژه قرار داد. جالب اینکه نماینده امام در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پس از بی مصرف شدن آنها دستور بر چیدن سازمان را صادر کرد (هر چند آنها پس از خمینی خود را دوباره باز سازی کردند). تشکیل بنیاد شهید از ابتکار دیگر رژیم برای تشویق و جمع و جور کردن بازماندگان جنگ و تلفات دیگر بود. این نهاد در کنار کمک به خانواده کشته ها و معلولین جنگ به ارگانی برای تبلیغات و جذب نیروهای جدید.تبدیل شده است. در این باره تور سفرهای زیارتی، درونی و بیرونی، را نیز باید اضافه کرد که هر ساله میلیاردها دلار در این زمینه هزینه می شود.
از دیگر روش خمینی برای روحیه دادن و انگیزه ماندن آنها در دستگاه برقراری سهمیه تحصیلی در دانشکها و مدارس عالیاست. در واقع رژیم با این کار دو هدف اساسی را دنبال می کند. اول: کنترل هرچه بیشتر کلاسهای درس و شناسائی افراد و جریانهای مخالف. دوم: تشویق و گسترش نیروهای بسیج و سپاه, با دادن بورسیه دانشگاهی و دیگر امکانات مالی.
کاشت هسته های شفاف و فدائي
وقتی که تاکتیکهای بالا کار نکرد و کنترل و فیلتر و سرکوب نتیجه منفی دادند، باید روشی تازه بر گزید و تاکتیکها را نو و تازه و شفاف کرد. گفتم که تنور جنگ خمینی هر بار با مشکلات تازه ای روبرو می شد. از یک سو نه تنها از پیشرفت در جبهه های جنگ خبری نبود بلکه انبوه کشته و اسیر و معلول و عقب نشینی نیروها در پشت مرزها, ماشین بسیج جنگی را از کار انداخته و نیروهای خودی سرخورده و تشتت و ریزش در سپاه نیز سر باز کرده بود. در چنان شرایطی خمینی بیش از هر زمان دیگری به شفاف سازی نیروهایش احتیاج داشت. او در واقع به هسته فدائی و ذوب شده در رهبری فکر می کرد. به گوشه ای از خاطرات محسن رضائی فرمانده وقت سپاه توجه کنید:” ….بعد از عملیات رمضان و تحمل سختی های کار، خدمت امام رسیدیم. پس از اینکه گزارشاتمان را خدمت امام (ره) ارائه کردیم، ایشان دست های ما (صیاد شیرازی و محسن رضائی) را گرفتند و در میان دست های هم قراردادند. برای لحظه ای احساس کردیم که دست هایمان بین دست های امام قرار گرفته اند، به گونه ای که تا روزها و شاید هم هفته ها هم گرمی دست های امام را احساس می کردیم. هرگاه به یکدیگر می رسیدیم، به یاد آن خاطره می افتادیم و فکر می کردیم که این حرکت امام چه پیام و مفهوی داشت. در آن جلسه این صحبت امام که توکلتان به خدا باشد، از شکست نترسید، از چیزی نترسید و شما پیروز خواهید بود، روح تازه ای به ما بخشید. و در تصمیم گیری های مهم عملیات های بعدی ما مبنای مهمی قرار گرفت و پیشرفت های قابل توجهی نیز در کارهایمان به وجود آورد." [۳۳] اقای خمینی دنبال شگفتی تازه ای بود تا نیروهایش را دوباره گردهم آورد. در چنان شرایطی طرح آزاد سازی خرمشهر, به رهبری هسته فدائیان خمینی, در دستور کار قرار گرفت. در واقع چنان عملیاتی رمز مرگ و زندگی برای خمینی را بازی می کرد. این عملیات که با نام بیت المقدس آغاز شد توانست سرانجام خرمشهر را آزاد و کفه جنگ را، تا مدتی، به نفع رژیم نغییر دهد. خمینی در پیامی گفت: "با تشکر از تلگرافاتی که در فتح خرمشهر به اینجانب شده است، سپاس بی حد بر خداوند قادر که کشور اسلامی و رزمندگان متعهد و فداکار آن را مورد عنایت و حمایت خویش قرار داد و نصر بزرگ خود را نصیب ما فرمود". [34] پس از آن مردم را به خیابانها کشانده و شور و غوغا راه انداخته و تبریک و سپاسها صفحات روزنامه ها را پر کردند. آقای صیاد شیرازی در آن باره گفت: استراتژی پس از آزادی خرمشهر استراتژی سیاسی شد و شامل انجام یک عملیات نظامی برای تحقق صلح و با استفاده از عملیات نظامی برای آنکه بتوان از طریق دیپلماسی جنگ را تمام کرد. به عبارت دیگر تصمیم بر آن بود تا عملیات نظامی به عنوان ابزاری در خدمت دیپلماسی قرار گیرد. این استراتژی سیاسی بود ولی هدف عملیات و جنگ نبود بلکه هدف حمایت از سیاست خارجی بود. [35] اما با فرسایشی شدن جنگ آن تز نیز چندان کار نکرد که سرانجام خمینی, در نهایت ذلت و خواری و با بار آوردن آنهمه خسارات انسانی و مالی و روانی, جام زهر صلح را سر کشید.
در واقع شاخضه ماندگاری و تداوم رژیم به دست سپاه و بسیج افتاد که آنها با نیروی مادی و معنوی رهبری نطام جامعه را می گردانند و هر وقت که بخواهند مردم را ببازی می گیرند. خمینی بارها گفت: "من تا آخر پشتیبان ارتش و سپاه و بسیج خواهم بود و تضعیف آنان را حرام می‏دانم." [36]

نقش ایدئولوژی و ابزاری کردن آن

دکترین خمینی برای مردمی نشان دادن رژیمش را مرور کرده و به رمز و راز چنان جرکتی پی بردیم. هماگونه که اشاره کردم, آقای خمینی تا پیروزی انقلاب ۵۷ تنها با قدرت معنوی, مرجعیت شیعه, پیشتاز رهبری روحانیت و انقلاب شد. در این روند, میلیونها مردم با شور و حرارت از او استقبال کرده و او را منجی خیر و برکت و عدل و داد می دانستند. این حرکت در تاریخ ایران زمین بی سابقه و بس شگفت انگیز است. از سوئی دیگر بهترین و بزرگترین شانس تاریخی به خمینی رو آورده بود و او را در انتخابش تماما آزاد گذاشته بود (ما ابراهیم را با حق انتخاب آزمایش کردیم- قرآن). او می توانست راه نرفته امیرکبیر و ستارخان و مصدق را بپایان برساند و ایران را در شاهراه تمدن بشری رهبر و راهنما باشد. راهی که بیشترش پیموده شد, شاه از ایران فراری و خمینی در نوفل لوشاتو پیام تشکیل دولتی دمکراتیک و آزاد و مردمی داده بود. اما در تهران پس از نشستن برقدرت زیرش را زد و پایان استبداد ۲۵۰۰ ساله را به استبداد دینی, بس خظر ناکتر و وحشتناکتر، "استبداد زیر پرده دین خطرناک‌ترین نوع استبداد است". (آیت الله طالقانی) پیوند زد. او در حقیقت اسماعیل را بجای گوسفند قربانی کرد و تز ولایت فقیه اش را بر کرسی نشاند.

در چرائی انتخاب خمینی حرفها بسیار است ولی در نگاه من, انتخاب او به ایمانش به فقه و ولایت فقیه و اجرای شریعت اسلامی ( حکومت اسلامی) بر می گردد. او هیچوفت چنان مردمی را پشت سر خویش ندیده بود. از این رو خیز برداشت تا سوار بر خر مرادش کارش را یکسره کند. اول از همه, انقلاب را اسلامی و هدف آنرا “اسلام” نامید. او برای تکمیل چنین تزی, حکومت را جمهوری اسلامی نامید و آنرا در فروردین ۱۳۵۸ به تصویب مردم رساند. پس از آن، تمام دستگاههای تبلیغاتی او دست بکار شده و پسوند اسلام را به هر چیز که تصور می شد اضافه کردند. از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی گرفته تا حزب جمهوری اسلامی و مجلس شورای اسلامی و تا “مرغ سوخاری کنتاکی اسلامی” (اشاره به پسوندیست که به کنتاکی فراید چیکن, یک کمپانی آمریکائی, اضافه شده بود) آقای خمینی بدنبال آن پا بپا تزش را پیش برد تا اینکه ولایت فقیه را سر لوحه قانون اساسی قرار داد و آنرا نیز به تصویب مردم رساند. می بینیم که در بعد قانونی خمینی کارش را ماهرانه به پیش برد و مکتبش را قانونی و اجرائی کرد.
اما کار خمینی در آنجا پایان نگرفت, بلکه تازه اول کارش بود. او برای اجرای تز مکتبش به توده مردم و نیروهای باورمند و وفادار نیاز داشت. آنگونه که در بالا اشاره کردم با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب و بسیج, نیروهای قدرتمند اجرائیش را رسمی کرد.
آیت الله خمینی با قانونی کردن ولایت فقیه و پیوند زدن آن به امامان شیعه آنرا به حربه ای اعتقادی تبدیل کرد و بر باور مردم نشاند. و داستان خلافت اسلامی (اموی و عباسی) و یا حکومت اسلامی را وارد تفکر شیعی کرد. پدیده ای که شیعه, بویژه پس از شهادت امام حسین, هرگز بدنبالش نبود و پس از غیبت امام دوازدهم نیز به پدیده انتظار تبدیل شد. حکومتهای شیعی و یا علوی ایران و مصر و خاورمیانه نه بر اساس تز امامت شیعی که برخواسته از نیاز و توان منطقه ای مردم بود که از ظلم و بیدادگری حاکمان وقت به تنگ آمده و خود حکومت ویژه خویش را بر پا داشتند. اما آقای خمینی, که نه از تاریخ درسی گرفته بود و نه از فلسفه حکومت در دنیای مدرن دانشی داشت، در فضای بسته حوزه نجف تز ولایت فقیه را نوشت و آنرا به شاگردان ارشدش (آیت الله منتظری و دیگران) داد تا تبلیغش کنند. نوشته او یک جزوه حوزه ای بود نه مانیفست حکومتی. تز و نوشته اش در آنزمان چندان سو نکرد و کسی نیز آنرا جدی نگرفت. پس از آن نیز با آشکار شدن مبارزه مسلحانه در سال ۴۹ و اوج انقلاب ضد سلطنتی بخت چندان با خمینی همراه نبود و خود او هم صدایش را در نیاورد تا اینکه انقلاب شد و قدرت را در دست گرفت. از آن پس, علمای قوم یکی پس از دیگری سر بر آورده و ورقهای فراوانی در اهمیت ولایت فقیه و نقش فقیه عادل سیاه کردند. از آن میان, شاید بتوان گفت که آیت الله منتظری تنها فرد صادقی بود که با ایمان به استادش تز آنرا بسط و گسترش داد. اما سر آخر دریافت که داستان خمینی چیز دیگریست. آنجا بود که با ولایت مطلقه فقیه مسئله پیدا کرد و ولایت خامنه ای را هرگز نپذیرفت. اما دیگران هر یک سر و بال می شکستند تا در دل امام جا باز کنند. ازمحمدی گیلانی گرفته تا بهشتی و مشکینی و جوادی آملی و جنتی و مصباح یزدی و حتی جناب آیت غیر آخوند. آقای بهشتی, مغز متفکر خمینی, گفته بود: "اگر جامعه ما بخواهد به راستى اسلامى بماند و اسلام اصيل بر آن حكومت كند، بايد فقيه در جامعه، هم رهبرى فقاهتى كند و هم رهبرى ولايتى؛ يعنى بايد نبض حكومت در دست فقيه باشد." [37]
استفاده ابزاری دین توسط خمینی تنها بازی با ایمان مردم ساده و بی آلایش نبود. او دین را دولتی و ولایت فقیه را ایدئولوژی برتر آن قرار داد. بدنبال آن با “حکم دولتی” آنرا حتی بر نماز و روزه و دیگر واجبات مذهبی برتری داده بود. تلاش کلان خمینی پس از آن تنها در خدمت حفظ و حراست چنین ایدئولوژی بوده است. او برای اینکار دو جبهه را با هم در اختیار گرفت. اول: توده مذهبی زود باور. البته در طیف توده مذهبی قشری و متعصب, که ثمره سدها سال حاکمیت استبدادی و جهل و خفقان در بافت فئودالی کشور ریشه دوانده است, نو باوران همرنگ جماعت و اسیر قدرت نیز وجود دارند. اینها آدمهائی هستند که نبود خویش را با بود قدرت مذهبی پر کرده و باصطلاح برای حفظ ناموس “امام” حرمت و ناموس خویش را قربانی می کنند. توده ای که حاصل رنج کار خویش را در صندوق آخوند و حساب “امام” می ریزد تا شاید آخرتی خوش گیرش آید و دری از بهشت برایش باز شود. می بینیم که از فردای فرود خمینی به ایران صفهای درازی از این توده ها تدارک دیده و آنها را از دورترین کران ایران، آنهائیکه هرگز نامی از خمینی نشنیده بودند، به زیارت امام آوردند و چه معرکه هائی که راه انداخته بودند. سرانجام نیز قبرش را بارگاهی برای زیارت آنها و پناهگاهی برای معرکه گیران درست کرده اند. در اینباره بس فراتر از این باید نوشت ولی در فرصتی دیگر. بزبان ساده, می توان گفت که نیمی از خرگاه «امام» بر این پایه استوار بود. چون خمینی هرگز نمی توانست پایگاهی در میان مردم آگاه و خردمند و روشنفکر و یا تکنوکرات بر پا کند.
جبهه و یا پایگاه دیگر خیمه خمینی بر دوش روحانیون, که حالا بافت حکومتی پیدا کرده بودن، و بازوی پر قدرت آن سپاه و بسیج استوار شده بود که البته دستگاه قضائی رکن اصلی و فتوائي آنرا بازی می کند. بدین گونه خمینی دین را درخدمت دولت گرفت و با ابزاری کردن آن به حفظ دولت و ادامه قدرت خویش پرداخت. او بر خلاف آنچه که ادعا می کرد, برای گسترش اسلام و عدالت اجتماعی آن نیامده بود. او دین را بازیچه دست خویش کرد و برای حفظ قدرت با ایمان مردم بازی کرد.

سپاه ابزار اجرائی ولایت فقیه

خمینی تا توانست خود را همه کاره و عقل کل دین غالب کرد و مکتبش را “اسلام ناب محمدی” نامید و زیر پای تمام مراجع دیگر را خالی و بسیاری را به بهانه طاغوتی بودن از ایران بیرون راند. او تا جائی پیش رفت که حزب توده را (نه در اسم که کافر بودند) بر نهضت آزادی و سازمان مجاهدین خلق برتری داد. در چنان فضای مه آلود و غبار گرفته بسیاری از نیروهای جوان و گروهای کوچک جدا مانده از تشکیلات انقلابی یواش یواش به قهقرا روی آورده و سر بر بالین خمینی نهادند. دوباره تفکرات فدائیان اسلام نواب صفوی سر بر آورد و کاشانی بجای مصدق نشست و خمینی "امام" امت شد. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (فدائیان امام و گارد حفاظت او ) شکل گرفت و حزب جمهوری اسلامی بر پا شد. تیپ هائی چون محمد منتظری, “انقلابی” پس از انقلاب, دو آتشه خواستار کنترل تام و پاکسازی همه جانبه نیروها شدند (حذف مارکسیستها و مجاهدین خلق و همه کسان دیگری که در کفه فکری آنها نبودند. آنها بدون هیچ قانون و ضابطه دولتی, خود دستگیری و یا نیست کردن دیگران را شروع کرده بودند; دستگیری پسر آیت الله طالقانی و تقی شهرام ار آن نمونه اند.) ایده "گارد ملی" که در دولت موقت مطرح شد سر از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آورد و آیت الله خمینی با فرمانی سپاه را رسمی کرد. بدنبال آن, آقای خمینی با تشکیل نهاد و یا ستاد سپاه خواستار همآهنگ کردن تمام فعالیتهای پراکنده و خود جوش شده بود. سپاه او می بایست نیرویی باشد که بتواند شفاف و خالص بار سیاسی - ایدئولوژی نظام را حمل کند. او از وجود تضاد و دگر اندیشی در میان نیروهای درگیر انقلاب آگاهی داشت و روحانیون دور و برش را خوب می شناخت. او نمیخواست افراد سپاه درگیر اندیشه شریعتی و پلاتفرم مجاهدین خلق و یا حتی نهضت آزادی باشند. از این رو از همان آغاز نماینده خویش را در سپاه وارد کرد و کار نظارت و کنترل افراد را بعهده گرفت (پاکسازی و یا نپذیرفتن افرادی که به دیگر نیروها سمپاتی داشتند - خوب است بدانیم که با اعلام تشکیل سپاه بسیاری افراد مشتاقانه برای خدمت در سپاه ثبت نام کرده بودند). آقای خمینی بدنبال نیرویی خالص و باورمند ولایت و حرفه ای بود. نیرویی که خود به کنترل و پاکسازی و سرکوب ایمان داشته باشد. بازوی توانمندی که تنها و تنها از او فرمان گرفته و دنبال چرائیها نباشند. او حتی نمی پذیرفت که افراد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی, در عین عضویت در سازمان عضو سپاه هم باشند. آقای رفیقدوست در خاطراتش می گوید “….امام مرا خواستند و گفتند که این آقایان که در سازمان مجاهدین هستند اگر خواستند در سپاه بمانند از سازمان مجاهدین بروند و اگر خواستند در سازمان بمانند از سپاه بروند. بعد از ده روز، عده ای رفتند و عده ای هم ماندند. امثال محسن رضایی ماندند اما عرب سرخی و تعدادی دیگر رفتند “ [38] او بر همین اساس مخالف شرکت سپاه در بازی سیاسی شده بود. "وصیت اکید من به قواى مسلح آن است که همان طور که از مقررات نظام، عدم دخول نظامى در احزاب و گروهها و جبهه ها است به آن عمل نمایند؛ و قواى مسلح مطلقاً، چه نظامى و انتظامى و پاسدار و بسیج و غیر اینها، در هیچ حزب و گروهى وارد نشده و خود را از بازیهاى سیاسى دور نگه دارند. در این صورت مىتوانند قدرت نظامى خود را حفظ و از اختلافات درون گروهى مصون باشند. و بر فرماندهان لازم است که افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمایند." [39] او سپاه را نیرویی تکلیف مدار و باورمند ولایت می خواست. او هرچند توان کار ایدئولوژیکی, چون لنین و یا استالین و دیگران، را نداشت و از رمز و راز تشکیلات (جز حوزه و روحانیت) نیز چندان بارش نبود, خوب می دانست که سستی در ایمان و شفاف نبودن در تقلید چه زیانی خواهد داشت. او به حربه ایمان روی آورد و ولایت فقیه را شرط عضویت در سپاه دانست. در این نگرش نه فلسفه دین و اسلام اهمیت دارد و نه فرامین عدالت اجتماعی آن تز اصلی است, تنها فرمالیسم اسلام است که اهمیت دارد; نماز و روزه و شعائر بیرونی مثل حجاب و ریش و غیره. اصل دیگری نیز که خمینی بدان اضافه کرد, تکریم و فرمانبری از رهبر (ولایت فقیه) است. جون مخالفت با ولی فقیه مخالفت با ائمه و پیامبر است. او با این روش ولایت فقیه را خط قرمز سپاه قرار داد. "خط قرمز سپاه پاسداران ولایت فقیه، قانون مداری و دفاع از آرمان های نظام و ارزش های اسلامی است” [40]
داستان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شرح ویژه ای دارد که در اینجا واردش نمی شوم. در واقع امروزه حکومت جمهوری اسلامی و شخص رهبر آن آیت الله خامنه ای با سپاه می گردند و تنها به زور و توان نظامی آن بسته است. آقای خامنه ای می گویند: «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در سایه روحیه انقلابی و معنویتی که از سرچشمه جوشان دل منوّر و روح مصفای آن امام عارفان و قُدوه صالحان، پیوسته میجوشید و بیش از همه، جوانان رزمنده و خالص سپاه و بسیج را سیراب میکرد، توانست نقش تعیین کنندهای در دفع حمله ایادی استکبار به جمهوری اسلامی، ایفا... و حفظ و استمرار نظام را تضمین کند» [۴۱]
دکترین مکتب خمینی تنها به ارشاد و احسان (یاری دوست و شقاوت دشمن) بسته نبود. او یک روحانی معنوی و ساده نبود که با نصیحت و سخنرانی راضی و سر شاد شود. او دیگر سلطانی شده بود که بجای تاج عمامه سیاه (تقدس سادات) داشت و تکلیف مردم را پیروی از ولایت فقیه می دانست. اما با تیز هوشی خویش تنها به ایمان عام مردم نگاه نمی کرد (او بخوبی دریافت که زمان سید شیرازی بسر رسیده بود که توانست با فتوائی انگلیس را در جریان تنباکو شکست بدهد) بلکه دنبال دستگاه و تشکیلاتی بود تا ارگانیک و سازمان یافته مکتبش را ادامه و نظامش را حفظ کند. از این رو سپاه را تقویت می کرد و در کنارش با گماشتن نماینده روحانی خویش مواظب چپ و راست رفتن آنها بود. او بدرستی گفت که اگر سپاه نبود کشور (نظامش) هم نبود!!!
بدین گونه خمینی از یک طرف از ضرورت وجود تودهای پشت رژیم می گوید و از طرف دیگر بسیج و سپاه را اهرمهای آماده سازی و پارس کردن توده ها قرار می دهد. تا خدای نکرده مردم بخانه ها بر نگردند و تنور توده ای رژیم خالی نشود. اینها وظیفه دارند مردم را به میدانهای جنگ و خیابانها کشانده و مراسم عزایشان را پرکنند. "بسيج صاحب عزا و وارث امام(ره) است و بايد به بهترين نحو از امام تجليل كند. [۴۲]
دیدیم نه گستردگی و وسعت بسیج توده ای آنطور که بیان می شود در کار است و نه از رأی و نظر مردم خبری است. در واقع خمینی با تمسک به ایمان مذهبی مردم و قرار دادن ولی فقیه قطب ایدئولوژِی، و با استفاده از تمام امکانات دولتی در کنار کمیته و گشت های هزار پا و بسیج و سپاه و در خدمت داشتن حوزه های دینی و روحانیون مردم را بحرکت در می آورد.
جمهوری اسلامی واقعا پدیده شگفت انگیزیست !!!!
بزبان ساده, می توان گفت که اسکلت مکتب خمینی چه از نظر تاریخی و چه از منظر فقهی به آن دسته از مکاتب و قرائتهایی پیوسته است که از یک سو با فقه سنتی هم خانه است و از سوئی دیگر به خلافت اسلامی (امری که پس از شکست عباسیان از بین رفت و دوباره با سید قطب و وهابیها تئوریزه شد و ابزار دست طالبان و اخوان المسلمین و داعش گردید) رنگی شیعی (سودای حکومت جهانی شیعه) می دهد.

++++++++++++++++++++++

پانوشتها:

1. مفاخر اسلام، ج 4، ص 422 نقل از http://intjz.net/
2. ریاض العلماء، ج3، ص 456؛‌ روضات الجنات، ج4، ص 464؛ شهداء الفضیلة، ص 110. از تارنمای ولایت فقیه http://velayatefaqih.persianblog.ir/
3. همان
4. همان
5. ولایت فقیه( حکومت اسلامی)،روح‌الله الموسوی الخمینی، بی‌نا، بی‌تا‌، ص 58
6. همان
7. جنتی - گردهمایی ائمه جمعه،8/11/77 http://enghelab57. wordpress.com-]
8. مصباح یزدی- سخنرانی درجمع ناظران انتخابات استان قم، خبرگزاري انتخاب،۲۹ بهمن ماه ۱۳۸۴
9. بهشتی - جاودانه تاريخ، سيدمحمد حسينى بهشتى، سازمان انتشارات روزنامه جمهورى اسلامى، ج 3 ، گفتارها، صص 47-46
10. مشروح مذاكرات شوراى بازنگرى قانون اساسى جمهورى اسلامى، ج 3، ص 1640
11. خمینی, ۶ خرداد ۶۰
12. خمینی, ۲۵ خرداد ۶۰
13. هانا آرنت, توتالیتاریسم, صفحه 94
14. صحیفه امام, موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی, جلد ۱۳, ص ۳۳۰
15. سيد محمد صدر، نگاهي به راز و رمز رهبري امام، حضور، ش 12، 1374، ص 107
16. صحیفه نور، ج 10، ص ۱۳
17. صحیفه امام، ج3، ص 261
18. صحیفه امام, موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی, جلد ۵, ص ۳
19. همان,
20. صحیفه امام, موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی, جلد ۱۷ ص ۵۵
21. همان, ج ۱۵, ص ۳۳۱
22. همان
23. عصر ایران, http://www.asriran.com/
24. اساسنامه سپاه پاسداران,
25. صحیفه امام خمینی, جلد ۹, صفحه ۲۸۲
26. صحیفه نور, ج ۱۰, صفحه ۲۳۸
27. اساسنامه سپاه,
28. صحیفه امام، ج21، ص: ۱۹۴ تا ۱۹۶
29. خبرگزاری دانشجویان, ایسنا
30. صحبفه امام,
31. صحیفه امام, ج ۱۰, ۱۶ آبان ۱۳۵۸
32. سایت محسن رضائی, http://rezaee.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=1&Id=939]
33. همان
34. صحیفه امام
35. سایت محسن رضایی. بازبینی شده در ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۷
36. همان
37. جاودانه تاريخ، سيدمحمد حسينى بهشتى، سازمان انتشارات روزنامه جمهورى اسلامى، ج 3 ، گفتارها، صص ۴۶-۴۷
38. رفیقدوست, تاریخ ایرانی
39. وصیتنامه خمینی
40. فرمانده سپاه مالک اشتر شهرستان بوشهر, خبر گزاری بین المللی قران, http://www.iqna.ir/fa/News/1397191
41. سایت خامنه ای
42. آیت الله سید احمد علم الهدی امام جمعه مشهد، 9 خرداد 1391

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد