logo





رژِۀ سربالایی

پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳ - ۱۱ دسامبر ۲۰۱۴

میرزاآقا عسگری. مانی

mani-s.jpg
برای آنانی که به زانو درنیامدند وبپیشکش به سیاوش لشگری

در راه پیمایی به سوی آینده
آن همراه، پاهایش را کنار گذاشت
روی گذشته تخم گذاشت
و بجا ماند.

ما همچنان رفتیم و می رویم...
در نیمه راه
آن رفیق، سرش را کنار گذاشت
روی آن نشست
در خود شکست
و درجا ماند.

ما همچنان رفتیم و میرویم...
در سینه کِش کوه
راهنما، چشمانش را کنار گذاشت
مانند قلوه سنگی در ژرفای دره ناپدید شد.
سپس تر
این قلوه سنگ را در دیوار قلعۀ دیوان بکار زدند.

ما همچنان رفتیم و میرویم...
در خم یک صخره
خُنیاگر به تیری از تاریکی در خون تپید
روشنگر در نوشته هایش ذوب شد
آرش خسته و نومید، کمان به دره پرتاب کرد
جان به دست و شتابان به مبداء بازگشت.
اکنون، از نگهبانان قلعۀ دیوان است.

ما همچنان پیش رفتیم و می رویم...
در کمرکِش قله
آن شاعر شورشی
شعرش را چون جمجمه ای تهی به سنگ کوبید.
بازگشت.
اکنون در تالار قلعه برای دیو اعظم ستایشسرود می خواند.

ما همچنان رفتیم و می رویم...
کمی مانده به قله
پیشاهنگ، پرچم را پاره پاره در باد پراکند
کوله بارش را به ترس کوبید
و نعره زنان، خود را به دره افکند.
بعدها نامش را در سوگسرودها خواندیم.

ما همچنان می رویم...
و می دانیم،
آینده قله ای ست که باید همیشه بسویش رفت
اما هرگز نمی توان فتح اش کرد.
ما همچنان می رویم...
گام به گام و نسل به نسل و سده به سده.
به دامنه که می نگریم، می بینیم
چقدر از گذشته دور شده ایم
چقدر به آینده نزدیک تر...

در گذرگاه
پیامبران، یک به یک غروب کردند
تنها مهر بر نیمچهرۀ جهان می تابید.

اکنون:
پاهایی نیرومندتر
چشمانی بیناتر
اندیشه ای روشن تر
کمانی کشیده تر
سرودی رساتر
شعری رسیده تر
و پرچمی بلندتر داریم.

و قلعۀ دیوان
در فرسایشی پیوسته
نیمه ویرانه ای شده
که از این بالا
به سختی به دیده می آید.

۵ دسامبر ۲۰۱۴

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد