logo





در عدم رابطه ملیت و زبان

دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۳ - ۰۸ دسامبر ۲۰۱۴

ف. آگاه

یکی از بی اساس ترین، سطحی ترین و غلط ترین نوشته ها در مورد زبان و "ملیت"، نوشته ایست که شاهرخ مسکوب در این باره نوشته است (1).

نویسنده که خودرا در میان "کوران" ناسیونالیست ایران، " پادشاه یک چشمِ" می پنداشت، می نویسد "زبان لاتین، زبان دین و فرهنگ بود، ولی عربی، زبان قومی بود که دین تازه ای را با جهاد به سرزمین های دیگر برده بود". این نوشته از نظر فرهنگی عوامانه و چون ضد عربی است، از نظر شعور انسانی درسطحی بسیار نازل است.

نویسنده که از تاریخ فرهنگ مطلع نیست، بطور دیمی برای توجیه تخیلات خویش در این مبحث دخالت کرده و می نویسد " زبان لاتین، زبان ... فرهنگ بود، ولی عربی، زبان قومی بود ..."، سئوال اینست که: زبان لاتین کی زبان ... فرهنگ بود؟ چون زبان عربی قبل از زبان لاتین به زبان فرهنگ تبدیل شده است. چون تاریخ تدوین منابع فرهنگی شناخته شده در جهان به زبان عربی، نظیر آثار فلسفی الکندی، فارابی، ابن سینا، ابن رشد و ...، آثار علمی (ریاضی، فیزیکی و پزشکی) خوارزمی، ابن هیثم، ابن سینا، ، ابن باجه، ثابت ابن قرّه و ... چندین قرن (!) بر تدوین منابع مشابه به زبان لاتین، که در ابتدا شرح و بسط منابع یاد شده به عربی بودند، تقدم دارد! و تازه بعد از آن است که زبان لاتین، آن هم به یمن ترجمه از عربی به لاتین، یعنی آنچه که از دانش ها و فلسفه های شرقی (و ایرانی) به عربی و سپس از عربی به لاتین ترجمه شد، به زبان فرهنگ تبدیل شده است. حالتی که قرن ها قبل از ترجمه مستقیم منابع مشابه از زبان یونانی به لاتین صورت پذیرفته است. یعنی اولأ زبان لاتین نظیر هر زبان دیگری، چون عربی، بعدأ به زبان فرهنگ تبدیل شده است، و نه از بدو ایجاد آن. ثانیأ زبان لاتین بعد از ترجمه دانش های شرقی به عربی و سپس از عربی به لاتین، اما قبل از ترجمه مستقیم از یونانی به لاتین، زبان فرهنگ اروپا شده بود.

من از ناسیونالیست های ایرانی متعجبم که "ملیت ایرانی" را چرا بر اساس چنین نوشته های بی ارزشی از شاهرخ مسکوب استوار می کنند، که سراپای آن حاکی از بیسوادی است!

گذشته از آن نویسنده از ساختار تاریخی توسعه زبان و ادیان اطلاعی ندارد، و اگر دارد از فرط ناسیونالیسم در جمله یاد شده دروغ می نویسد. انگاری که زبان "فارسی میانه" زبان قومی نبود که دین تازه زرتشتی را با کشتار به سرزمین های دیگر و حتی در درون ایران، مثلأ میان مزدکیان و مانویان، برده و توسعه داده است! آیا حملات مداوم اقوام فارس زبان به سرزمین های عربی همجوار و انتشار توام با کشتار ِ زبان فارسی و دین زرتشتی میان اعراب، پیش تر از آنچه که نویسنده سعی به القاء استثناء آن در مورد قوم عرب دارد، کافی برای آشکاری نژاد پرستی این نوشته های عوامانه نیست؟ انتشار دوباره و چندباره این مغالطلات نژاد پرستانه است که ناسیونالیسم ایرانی را به فاشیسم کشانده است.

شعور علمی و منطقی نویسنده در قرن نوزده منجمد شده است. چون بیخبر از اینست که تصور "ملت" و "ملیت" تخیلی و ساختگی است، و در تشکل اجتماعی نقش واقعی نداشته است (2). بلکه دقیقأ به سبب اینکه "ملت" مقوله ای صرفأ ذهنی است، لذا ذهنیتی خطرناک و منجر به تفرقه اجتماعی محسوب می شود. نویسنده مبتلی به فاشیسم ناسیونالیستی است، چون وقتی می نویسد "برای اینکه مردمی پراکنده، ملت بشوند – وسیله ای بهتر از زبان ندارند"، در واقع مردمان کشورهایی نظیر "هند" و " سویس" را، بعنوان دو قطب در برگیرنده ی کشورهای آسیا و اروپا در جنبه های مختلف آن، مردم "پراکنده" تلقی می کند، که "زبان مشترک" ندارند. مگر اینکه محبور باشد، زبان استعماری "انگلیسی" را "زبان ملی" هند قلمداد کند. تنها نتیجه منطقی از این نوشته ی غیر تاریخی و فاقد دانش زبانشناسی نویسنده اینست که زبان فارسی مخصوصأ در ایران هیچ رابطه ای با "ملیت" فرضی ایرانی ندارد.

اندیشه این نویسنده فاقد یک نظام منطقی است، چون از روی بخار معده ناسیونالیستی می اندیشد. برای توجیه زبان فارسی از راه ضرورت شعر، و مذمت اسلام عربی، می نویسد: "قرآن ... هم با شعر مخالف بود و هم با شاعری". در حالیکه قرنها قبل از اینکه قرآن با شعر و شاعری مخالفت کند، افلاطون هم، بعنوان برجسته ترین فیلسوف تاریخ که فلاسفه ای چون وایتهد، فلسفه اروپا (و غرب) را حاشیه ای بر نظریات او شمرده اند (3)، به جهت فقدان اندیشه منطقی و تحلیلی در شعر، با شعر و شاعران مخالفت کرده است (4). لذا نویسنده و مدافعانش اگر دلیل و سوادش را دارند، بروند و در این مورد بر علیه افلاطون بنویسند، و نه برای توجیه عقده های ناسیونالیستی و نژاد پرستانه خویش و تهییج احساسات سطحی عوام ناسیونالیست، برعلیه اسلام و اعرابی که بسیار بیشتر مورد ظلم ایرانیان واقع شده اند.

حواشی و توضیحات:

(1) «ملیت و زبان: نقش دیوان، دین و عرفان در نثر فارسی»، یا «هویت ایرانی و زبان فارسی»، انتشارات مختلف. متاسفانه از فرط نبود استدلال های منطقی، قسمتهای مختلفی از این نوشته ـ سخنرانی های بی اساس قدیمی، باز در منابع مختلف اینترنتی منتشر می شوند.

(2) B. Anderson, „Imagined Community“, (revised Ed.) London, Verso;
M. Godelier, “Stamm, Ethnie, Staat”, Lettre International, 91.

این دو محقق نشان داده اند که مقوله "ملت" و مشتقات آن اولأ تخیلی و غیر واقعی است. و ثانیأ اصولأ و عملأ احتیاجی به وجود "ملت" برای تشکل مجموعه ای بنام دولت و کشور نیست. بلکه بر طبق تحقیقات خلاصه شده در منبع دوم اتحاد قبیله ای اقوام کافی برای تشکل دولت و کشور بعنوان مجموعه محتوی اقوام مختلف است. و من اضافه می کنم که مکانیسم تشکیل حکومت صفوی و تشکیل ساختار کشوری ایران که به غلط موجد "ملت ایران" تلقی شده است، عینأ یاد آور همین مکانیسم ایجاد دولت و کشور وسیله اتحاد اقوام است که آقای گودولیه تکوین آن را در آسیای جنوب شرقی تحقیق کرده است.

(3) "Die sicherste allgemeine Charakterisierung der philosophischen Tradition Europas lautet, dass sie aus einer Reihe von Fussnoten zu Platon besteht." In „Prozess und Realitaet (Process and Reality)“, Teil II, Kapitel 1, Abschnitt 1, S. 91.

(4) Platon, "Politeia".


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد