logo





اخلاق روشنفكرى و اخلاق يك "نوانديش دينى"

پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۳ - ۲۷ نوامبر ۲۰۱۴

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
مقدمه:

فقدان نقد روشنفكرى در ميان ما گواه بر ناتوانى ديد نسبت به عيب و نقص هاى ما و متعاقباً ميل وافر به استمرار ارزشهاى پيشينيان است در واقع ميان ناتوانى ديد به معايب ارزشهاى فرهنگى و ميل بى كم و كاست به استمرار آنها رابطه اى عّلى وجود دارد و آنها لازم و ملزوم همند. تقيه جانكاه كه امان را از نقد روشنفكرى بريده است از چنين ضعفى برآمد مى كند. دو نوع خيره سرى از سوى دو فرد نسبت به اسلام، كه به تازگى اينچنين چهره بر تافتند مشت نمونه خروار چنين ضعفى است ؛ از زبان يكى كه ساليانِ سال است مى پندارد پا بر ركاب روشنفكرى گذاشته است، روشنفكر ايرانى را كسى القاء مى كند كه الزاماً مى بايست شيعه اى باشد و لابد دوازده امامى هم، و بدينگونه حتماً بايد مانند عبدالكريم سروش"بر خوان آن خوانسالار معنویت" بنشينند "و از دست او جرعه معرفت" بنوشند، از ظن اين شبه روشنفكر چنين فردى را روشنفكر گويند آنهم نه از نوع دينى اش بلكه روشنفكر به معناى اصيلش. اينچنين "روشنفكر"ى به دليل تنگ بضاعت در فضيلت و وجدان بيدار بر آنچه كه در پيرامونش گذشت و مى گذرد نظير همين فاجعه بزرگ ٣٥ ساله كه جرقه هاى آن را "روشنفكر"ان شيعه اى همچون على شريعتى و قبل از آن جلال آل احمد با انجماد فكرى غالب بر كتاب "غرب زدگى"اش زدند، همين كافيست كه بگوييم از كمترين وجدان بيدار و اخلاق روشنفكرى بى نصيب است. و آن ديگرى، پير شدهء جبهه ملى با تشكيلات دود شده به هوا رفته اش است، كه برخى روايت تاريخى را با وجودى كه مى داند اما هم، دانسته آن را به شكل ناقصش در يك بيانيه رسمى اعلام مى دارد تا با تأييد و تأكيد بر فرهنگ جعل شده ما يعنى فرهنگ اسلامى، بلكه بتواند براى تشكيلات دود شده رفته، ناندانى اى دست و پا كند. اين همه كشتار ايرانيان به دست صفويان، براى نجات ايران از امپراطورى عثمانى بود يا به اهتزاز در آوردن پرچم شيعه اى اسلام؟ وانگهى اين همه از پيشرفت هاى ايران از قِبل اسلام سخن مى گوييد پس چرا نمى گوييد اين پيشرفت ها در كدام زمينه ها بوده است، مثلاً اسلام چه اندازه ما را به طبيعتِ آزاد انسان مقارن كرد و نسبت به آن پرتو بيدارى افكند؟ چه اندازه ما را به علم نزديك كرد و مؤلفه هاى چنين علمى كدام است؟ در مورد ضديت اسلام با موسيقى همين كافيست گفته شود كه داد آن چهچهزنِ حافظ خوان ما هم درآمده و گفت اسلام ضد موسيقى است.

در هر صورت، مقصود از مقدمه اين بوده تا از وضعيت تيره و تار روشنفكرى تقيه گرِ ما، نما و دركى در ذهن داشته باشيم و طبيعتاً نوشته پيش رو و بطوركلى نوشته هاى من تلاش دارد تا از اين قاعده مستثنى باشد چونكه از محافل محافظه كار تقيه گر ايرانى و جرگه "روشنفكر"ى متأثر از سنت ارزشهاى پيشينيان كه از آن فقط شبه روشنفكر توليد مى شود، انتظار نداى نغر شنيدن، بيهوده است.

دو توجيه در قالب سخنِ مغلطه آميز از مغالطهء محمد خاتمى رئيس جمهور اسبق ايران، او را به خاطى اى مبدل مى كند تا به برخى واقعيات موجود(همچون سكولاريسم غرب و آزادى و حقوق زن از منظر اسلام) با نيت و هدف محافظت و خدشه ناپذيرى نظام اسلامى، شبهه و خلل وارد كند؛ تلاش ايشان براى "حفظ نظام" اسلامى نيز در همين راستا قرار دارد. اين دو مغلطه يكى در رابطه با سكولاريسم است كه آن را انحراف غربيان مى داند (كه در اين زمينه پيشتر در نوشته هايم سخن گفتم و از تكرار آن در اين مجال پرهيز مى كنم) و ديگرى با زيركى به پرسش گرفتن صريح و حتى غير صريح نظام اسلامى كه مُسبب همهء فلاكت هاى جامعه است و بطور مستقيم و عيان روح و روان جامعه و مردم را تخريب و درهم شكسته، از آن مى گريزد و عناصر فجايع و برزخِ درونساز شدهء چنين نظامى را در جامه روحانيت خويش پنهان مى دارد. يك نمونه از اين پنهان كارى ها مربوط است به سى و پنج سال سياست مرد سالار و زن ستيز اين نظام اسلامى كه خاتمى از بيان صريح مسبب اصلى چنين اجحافى در حق نيمى از جمعيت كشور، خوف دارد چونكه پاى اسلام و نظام در ميان است و او وظيفه و مسئوليت دينى دارد تا از درون همين نظام دينى، قرائت خود از اسلام را بر نظام سياسى ايران محمول بدارد.

وقتى شخصى همچو او دغدغه اش "حفظ نظام" اسلامى است، مسلماً بايست مأمور باشد و معذور و نتواند مستقيماً كارگزاران،كارچاق كنان و حافظان حكومت اسلامى، حكومتى مبتنى بر زر و زور و تزوير را مورد خطاب و عتاب قرار دهد و نيز نتواند به اعتراض و جنبشى تن دهد كه ظن آن رود كه آنها از دايره حكومتيان خارج و عكس العملى باشند به سى و پنج سال اجحاف از سوى اين نظام اسلامى در حق مردم، كه اجحافِ حقوق شهروندان جوهر اين حكومت دينى است، در حاليكه اعتراض و جنبش حق هر ملت و مردمى است تا به حكومت و يا دولتى نه بگويند و حكومت و دولت مطلوب خود را بخواهند و بتوانند آن را بر پا دارند. خاتمى همانگونه كه تداوم جنبش معروف به "جنبش سبز" را بر نتابيد در عوض پشت صحنه با يار و قال هميشگى اين نظام، هاشمى رفسنجانى، به راه اندازى "جنبش بنفش" اهتمام ورزيد تا كه جنبش و حركت اعتراضى را در دايره تنگ اين نظام فرو برد و تا مبادا "جريان انحرافى" همچون جنبش دانشجويى هيجده تير كه به هنگام صدارت او بر رياست جمهورى رخ داده بود و خشونت عريان بر آن روا داشته شد، خارج از اين "جمهورى" سياه دينى پا بگيرد.

خاتمى در ديدار اعضاى شوراى مركزى فرهنگيان گفت: "وقتى جامعه بسيار مردانه شود، بايد انتظار داشت، خشونت و سختى بيشترى در آن باشد" او در همين سخنان، ضمن اعتراف به "جامعه بسيار مردانه" از اخلاق و آزادى بعنوان ذات نظام دينى سخن گفته است: "در اسلامى كه ما مى گوييم اخلاق حاكم است" و نيز "جامعه مطلوب جامعه ايست كه اخلاق در آن رايج باشد" وى در زمينه آزادى مى گويد: " در ذات نظام دينى، آزادى، حرمت و كرامت انسان نهفته است"(به نقل از سايت ايران امروز به تاريخ 2014/11/17)

به سه موضوع مربوط بهم، پيوست و تأليف شده از سوى خاتمى در واحد اسلام ١-"آزادى" در ذات دين٢- "اخلاق" در اسلام ٣- زن در اسلام، و نيز بيگانگى و تهى بودن اسلام از آزادى و اخلاق و حقوق برابرزنان و مردان اشاراتى مى كنم.

جامعه اى كه "بسيار مردانه" است يعنى جامعه مرد سالار يعنى فقدان آزادى زن و نقض حقوق شهروندى او كه اسلام نه تنها آزادى زن را بر نمى تابد بلكه در زمينه هايى نظير ارث بردن، ديه و شهادت دادن بر امرى، نصف مرد به حساب مى آيد و اينها سى پنج سال الگوى نظام اسلامى اى بوده است كه از آن، زنان ايرانى را به بند جامعه مردسالار فرو كشيد كه كوس رسوايى اش در همه جا طنين انداز است و شما براى حفظ چنين نظامِ زن ستيز و در كل انسان ستيز در تقلاء هستيد.

اينچنين رسوايى به بار آوردهء الگو و ارزش اسلامى نمى تواند مؤثر به ابعاد ديگر جامعه و فرد نباشد و اگر شما با زبان گله به آنچه تا كنون رايج بود، "جامعه مطلوب" دلخواه خود را، با تأويلى از اسلام كه آزادى را در "ذات نظام دينى" در چهارچوب جمهورى اسلامى نسخه مى پيچيد، هنوز نابالغ و غافليد، از اين بابت كه اسلام بطور اخص زن ستيز است و بطوركلى آزادى بواسطه اديان كه اديان ابراهيمى وابسته به وحى هستند و وحى بعنوان مشيت الهى خارج از زمان و مكان به زمان و مكان واقعى نازل مى شوند، هيچ ارتباطى به طبع بشر كه آزاديست ندارد. كجا مؤمنِ دينى را به سراى آزادى و آزادمنشى راهى است آنجا كه خويشتن را از نعمت طبع آزادى خويش محروم مى كند و در دين ذوب؟ دين حامل آزادى نيست آنجا كه مؤمنِ مقلد و مكلف مى طلبد، خصوصاً در اسلام كه انسان عبد و عبيد است و به پيروى از وحى كه مشيت الهى است طوق بندگى ارزشهاى جاودانه بر گردنش نهاده مى شود.

اخلاق كه براى خاتمى در راستاى يك "جامعه مطلوب" اصل و حجت است و مهمترين بخش سخن خطابه اى او را تشكيل مى دهد، همان اخلاق دينى است كه در اين باره گفت: "سياست بايد به خدمت اخلاق و دين باشد" و يا آنچه در اين خصوص در آخرين سخنانش بر زبان راند اينست: "در اسلامى كه ما مى گوييم اخلاق حاكم است"، بى ترديد جنبه هاى سخنِ اخلاقِ خاتمى توأمان، مرزبندى با جناح مقابل و نيز شيفتگىِ اخلاقِ اسلامىِ باطنىِ خودِ او مى باشد از اينرو جهت توضيح سخن مى بايست نيم نگاهى به اخلاق داشته باشيم تا آسان بتوانيم اخلاق دينى و غير دينى را نسبت به يكديگر سنجش و تمايزاتشان را معلوم و آنها را از هم تميز بداريم.

اخلاق:


نمى توان از اخلاق سخن گفت اما از "اخلاق كانتى" سخن به ميان نياورد، كانت در جستجوى يك قواعد كلى براى اخلاق است كه مرتبط به تجارب آدمى نباشد، و چنين قواعدى را "مابعدالطبيه اخلاق" مى داند. عيب "قواعد كلى" اخلاق كانتى در اينست كه: فرض را بر اين بگيريم صلح خواهى بشر بعنوان امر نيك يا خير خواهى، جزئى از اين قواعد و در مقابل جنگ و كُشتار موضويت داشته باشد اما زمانى جنگ ميان انسان از موضوعيت بيافتد ديگر چه موضوعيت و چه ضرورت صلح خواهى باقى مى ماند؟ بنابراين موضوع صلح امريست اخلاقى در يك قاعده كه به هنگام جنگ معنا پيدا مى كند و اگر جنگى نباشد اين قاعده ديگر حوزه عمل ندارد پس قاعده كلى اخلاق امر جادوانه نيست و با تغيير شرايط زندگى بشر تغيير مى كند. بطوركلى، قواعد كلى زمانى ميان انسانها بعنوان مراوده اجتماعى مطرح مى شوند كه بر حسب ضرورت و يا موضوعيتى باشند در واقع قواعد بشرى معطوف است به امر مادى و تجارب عملى بشر و نه خارج از تجربه آنگونه كه كانت در "مابعدالطبيه اخلاق" مى بيند. اينجا حق با هابرس ماس است كه از "اخلاق بورژوازى" سخن به ميان مى آورد؛ بى ترديد اين اخلاق از ميان الگوى خاص اجتماعى كه به شيوه توليد نعمات مادى و توليد ارزشهاى زندگى مربوط مى شود، برخواسته است و به بسط قوانين درونى خويش پرداخت. بنابراين قواعد كلى اخلاق بر خلاف نظريه كانت خارج از تجربه بشر شالوده ريزى نمى شوند بلكه از ميان كنش ها، كشمكش ها و تنازعات ميان انسانها بدست مى آيند درست مانند "اخلاق بورژوازى" كه در سير تحولات فكرى و ارزشى بشر به واقعيت پيوست. بر اين زمينه بحث اخلاق بيشتر مكث مى كنيم.

اخلاق بر فرايند شَوَند:


اخلاق از خُلق كه همان مزاج آدمى باشد، برآمد مى كند و در هر زمان در شكل خاص رفتار فردى و جمعى نمود مى يابد(مانند همان "اخلاق بورژوازى" هابر ماس) و به نوع رفتار و عمل آدمى به آنچه مربوط به خويش و رابطه با ديگريست، مربوط بوده و با عقل تناسب تنگاتنگ دارد. چونكه رفتار و عمل آدمى قاعده عقل است در قوه انديشيدن، و از آن بر مى خيزد. از آنجائيكه به معيار عقل و خرد آدمى هر ارزش توليد شده زندگى اجتماعى از سوى انسان و جامعه و نيز طبيعت انسان مشمول متغيرات است و از آنجائيكه خودِ عقل به توانايى انديشيدن بر روند كسب تجربه (توليد ارزشهاى عقلى) محك مى خورد، ارزشهاى اخلاق نيز از طريق چنين تجاربى متأثر مى شوند و از اين منشأ، به وجدان بيدار در معنويت انسان ممارست مى كنند؛ وجدان بيدار همان فضيلت و آگاهيست كه ممكنات زندگى معنوى را براى انسان فراهم مى آورد. معنويت در دين و عرفان، تزكيه نفس را گويند كه خارج از موضوعات مادى انسان، پاكسازى روح و روان را مشتمل مى شود در حاليكه در جهان مادى و جهانِ ارزشهاى عرفى بشر، جهانى كه زندگى انسانها به معيارهاى عقل، به اساسِ هستىِ در حال تغيير را شكل مى بخشد و از اين نقطه ارزشى الگوهاى انسانى پديدار مى شوند و نيز در عالم متغيرات شرط معنويت و معنا بخشيدن زندگى منوط به نيروى مادى مى شوند، رشد و تعالى اخلاق در پيوستگى و تراتب ميان نيروى مادى و معنوى انسان ممكن مى شود. با چنين تأليفى از فعاليت فكرى/ارزشى/ واقعى بشر است كه وجدان اخلاقى، ارزش و سرمايه معنوى مى شوند و به زندگى بار معنايى مى بخشند و بدينسان پيوند ميان نيروى مادى و ارزشى/الگويى به اخلاقيات ما شكل مى بخشند و از آن زندگى معنوى جارى مى شوند. انسان در شيوه زندگى مادى خود با كسب تجربه و معرفت بهمراه توليد نعمات مادى به توليد ارزشهاى زندگى و مفهومى كردن آنها اهتمام مى ورزد و در فرايند بالندگى اخلاق، آن را دستخوش تغيير بر حسب زمانه و متناسب با آن مى كند و اين نكته و نشانه ايست بر تباين بالندگى و شكوفايى اخلاق با اخلاق دينى كه اخلاق دينى در احاطه ارزشهاى جاودانه است و تشخص آدمى در زير مجموعه آن.

بنابراين، در بحث اخلاق ما روشن ساختيم كه اخلاق منتهى به وجدان بيدار است و اين به تعقل و خرد و نيز معنويت كه معنا بخشيدن و مفهومى كردن ارزشهاى زندگيست، بدون ارتباط با نيروها و عوامل مادى انسان ممكن نمى شود و اخلاق دينى امريست در حد ارزشى يك فرد مؤمن و بندگى او كه با ارزش اخلاق فردى-شهروندى، همان اخلاقى كه در غرب رواج دارد و وجدان بيدار انسان غربى را در شكل دهى ارزشهاى زندگى معنايى و مفهومى مى كند، متمايز است.

معتقدان به اخلاق دينى و اسلامى در ايران بر حسب رابطه قرآنى "رب" و "عبد" عملاً از حق اختيار بر روشهاى زندگى خويش باز مى مانند چونكه اخلاق دينى و اسلامى اگر بخواهد دينى و اسلامى باشد بايست چنين رابطه اى را بپذيرد رابطه "رب"(خدا) و "عبد"(بنده).
در رابطه با حق اختيار به سرنوشت خويش تفاوت مهمى ميان انسان خداباور و دين باور وجود دارد.

تفاوت در چگونگى حق اختيار انسان خداباور و دين باور:

بارى، رابطه ميان فردِ خداباور و خدايش، نه به اختيار خدا بلكه فردِ خداباور تنظيم مى شود و ميان آنها و رابطه آنها هيچ واسطه اى وجود ندارد كه حامل پيام باشد. بى اختيار ماندن فرد بر سرنوشت خويش هنگامى آغاز مى شود كه فرد خويش را مقيد به واسطه ميان خود و خدا مى كند و اين واسطه برگزيده ايست(پيامبر) از سوى خدا كه مشيت الهى را از طريق وحى دريافت و به انسان ابلاغ مى كند و انسان با مكلف شدن بدان اختيار خويش را از كف مى دهد و مقيد و باورمند دينى مى شود. پاپ فرانسيس رهبر کاتوليکهاي جهان در جمع اسقفها و کاردينالها گفت: "دين کاتوليک امروز ديگر ديني مدرن و منطقي است . بعد از اين به جهنمى که انسانها در درد و رنج باشند اعتقادي نداريم چون اين امر در تضاد با لطف بي پاپان خداوند است." در حاليكه دينداران مسيحى، معتقد به روز رستاخيز هستند و بر اين باورند كه عيسى مسيح به زمين فرود مى آيد و پس از هزاران سال حكومت قيامت را بر پا خواهد نمود و پس از داورى اعمال انسان گناهكاران را به جهنم و بى گناهان به بهشت مى فرستد. تفاوت ميان سخن پاپ و معتقدان به ظهور دوباره عيسى و برپا كردن حكومت و سپس روز قيامت براى حساب رسى، در اين است كه سخن پاپ فارغ از هر نوع حساب پس دادن انسان در روز قيامت است و اختيار انسان بر سرنوشت را به خودش واگذار مى كند و به معرض هيچ مجازاتى در روز قيامت قرار نمى گيرد در حاليكه گروهاى ديگرى از معتقدان به دين مسيح با ترساندن انسان به جهنم در دنيايى ديگر، عملاً به اختيار انسان در شيوه زندگى اش خدشه وارد مى كنند.

اگر چنين اختلافى را ما در رابطه با حق اختيار فرد از منظر خداباورى و دين باورى در مسيحيت امروز غرب شاهديم در ايران، اسلامگرايان شيعه اى از جمله امثال خاتمى هاى اصلاح طلب نمى توانند رابطه ميان رب و عبد كه چنين رابطه اى از ذات اسلام است، را حل نمايند چه رسد به اينكه جرئت كنند گناه انسان را به خودش مربوط سازند و جهنم را منكر.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد