از مجموعه شعری ّ ازهار الدم- گلهای خون ّ
در اینجا ، روزگاری جنگل زیتون سبز بود ،
و آسمان ، جنگلی نیلگون ...
بود... ای محبوب من .
در این شامگه ، چه کس آن را عوض کرد ؟
---------
اتوبوس کارکران را ، در سر پیچ ، نگه داشتند ،
همگی ، ساکت و آرام.
اتوبوس را به سمت شرق حرکت دادند...
همگی ، ساکت و آرام .
--------
روزگاری دل من گنجشکی نیلگون بود...
ای آشیانه محبوب من .
و دستارهایت نزد من ، همه سفید...
ای محبوب من .
در این شامگه ، چه کس آن هارا لکه دار کرد ؟
هیچ سر در نمی آرم ، ای محبوب من !
---------
اتوبوس کارگران را ، در نیمه راه ، نگه داشتند ،
همگی ، ساکت و آرام .
اتوبوس را به سوی شرق حرکت دادند...
همگی ، ساکت و آرام .
---------
هر چه دارم از آن توست ،
سایه از تو... و روشنائی از آن تو ،
حلقه ازدواج...و آنچه که خواهی...
و باغچه زیتون و انجیر .
نزد تو خواهم آمد ، هم چون شبهای گذشته ،
در رؤیا...از پنجره ، با دسته گل یاسمن .
گر که دیر آمدم ، خرده مگیر ،
زیرا که بازداشت ام کرده اند .
---------
در اینجا ، جنگل زیتون همیشه سر سبز بود...
بود ... ای محبوب من .
در شامگه ، از آن پنجاه قربانی ، برکه ای سرخ فام ساختند...
از پنجاه قربانی !
ای محبوب من...خرده مگیر ...
کشتند مرا....کشتند...
کشتند .
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد