تا گرگ بیداد
د رَ د به دندانِ ستم تن ز آهو ی داد؛
درهر سرآشیبی ،
نشانی از فرازی تازه جستن ؛
از صخرهها ی سخت سر،
سر بر کشیدن؛
از غنچه ی نا گشته گل هرگز،
سرودن؛
بر بوتههای تشنه ی فقر
ازجوهر جان ،
شبنمی رخشان دماندن؛
از خندههای له شده ،
از بوسههای داغ نفرت خورده انگار؛
چیزی نوشتن
گر نیست کار شعر،
گو پس چیست کار ش؟!
جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد