|
در جستجوی عاطفه ی ناب بوده است .
در جستجوی خاطره ی آب وُ آفتاب. با "نوزده"، ترانه ی پَرپَر،به سینه اش. بیدار، از کنارِ سپیدارها گذشت. با دستی از سپیده وُ با چشمی از بهار- سرشار، با سپید ترین آرزو نشست. دنیا درون ِچشمه ی جانش شکفته بود. حتا برای تازه ترین آرزوی آب شعری به روشنایی ِ یک عشق، گفته بود. جانی، شکفته داشت. یعنی: برای هرتپش ِشاد وُ مهربان شعری نگفته داشت. یک شب که آسمان ِ سحرگاهی باچشم ِ سوگوار گُل را به سوی عاطفه ی ماه، می کشید سر را به روی سینه ی سردش نهاد وُ گفت: ریحانه ی زمانه ی بیداد ! زیبایی ِ زنانه، ترا آه...می کشید. Reza.maghsadi1@gmail.com نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|