logo





در تله "روادارى" عرفان ايرانى

پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۳ - ۰۶ نوامبر ۲۰۱۴

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami2.jpg
درونمايهء سخنِ اين نوشته (كه نقديست بر آراى آقاى رامين جهانبگلو) مربوط است به سنجش حدود و ثغور سطح تشخص فرد در برخى جهانبينى هاى ايرانيان از جمله عرفان.
بسيارى از دينداران و غير دينداران، عرفان را در مذهب و از آنجمله در اسلام به نوعى تعديل در دين مى انگارند اما اين با واقعيات ارزشى عرفان متباين است چونكه اصولاً در مذهب "تنزيل" از آسمان به زمين روى مى دهد و بر پايه آن رفتار و عمل مى شود در حاليكه در عرفان، فرد خويشتن خويش را از زمين به آسمان مى كشاند تا در "واحد" يگانه شود، تو بخوان ذوب و يا مستهلك گردد. پس ملاحظه مى كنيم كه عرفان نه تعديل دين است و نه حتى رقيب دين چونكه فرد بمفهوم "من" فاعل، در هر دو مسخ شده است و هر دو از اين بابت حاوى ارزش مشترك هستند. اگر در اسلام فرد بنده است در جهانبينى عرفانى فرد در "واحد" يگانه مى شود و اثرى از او باقى نمى ماند تا موضوع "روادارى" بر او اعراض گردد. يكى از كسانى كه در جستجوى "روادارى" به سنت عرفان ايرانى بازگشت مى كند و بدان متوسل مى شود تا زمينه هاى مبارزه خشونت پرهيزى خويش را از طريق پيوند زدن عنصر روادارىِ عرفان ايرانى و "مدرنيت" (كه گويا "مدرنيت" غربيان يك لايه در همپيوندى با دو لايهء فرهنگى ديگر يعنى ايرانيت و اسلاميت، فرهنگ ما را به پوشش گرفته است در حاليكه اين دو، آن يكى را بى مايه كرده است) پيش ببرد، آقاى رامين جهانبگلو هستند.

آقاى رامين جهانبگلو به تاريخ 2014/11/02 مهمان ايرانيان شهر استكهلم بود براى يك سخنرانى در خصوص "روادارى" و پيشبرد امر مبارزه خشونت پرهيز براى ايران. در بخش پرسش و پاسخ، پرسشهايى از سوى شركت كنندگان مطرح شد كه عمدتاً در زمينه هاى مسائل خاص سياسى دور مى زد تا آسيب شناسى اجتماعى و فرهنگى به همين جهت سخنران به دفعات از حوزه فعاليت فكرى و روشنفكرى خويش و نيز فلسفه كه حوزه تخصصى ايشان بود، به پرسشگران يادآور مى شدند هر چند كه "روادارى" و خشونت پرهيزىِ مبارزه، به فلسفه سياسى ارتباط دارد. اما به هر جهت اندك پرسشها در زمينه هاى "روادارى" معطوف به عرفان ايرانى و خشونت پرهيزى آقاى جهانبگلو، از سوى پرسشگران چندان جدى نبود و كسى نپرسيد در اين وسط حلاج، كه بنيانگذار فرهنگ شهادت طلبى ماست كه از قرن سوم هجرى و تا كنون، ما ارزشهاى شهادت طلبانه او را كه سرچشمه "آگاهى" ها و "بلوغ" فكرى/سياسى ما بوده به نيكى پاس داشتيم و تا بلاخره در مقابل حكومت شاه سينه سپر كرديم و شهيد شديم، تا انقلاب اسلامى ما به بار نشيند، چه رابطه اى با خشونت پرهيزى آقاى جهانبگلو دارد كه در سخنانش راجع به سنت هاى "روادارى" عرفانى ما از او نام مى برد درست است كه او عارف بوده اما رابطه شهادت طلبى و خشونت پرهيزى را چگونه مى توان توضيح كرد؟ اين را به اين دليل مى گويم، نه اينكه الزاماً در اين زمينه مى بايست پرسش مى شد بلكه نحوه پرسشِ پرسشگران بگونه اى بود كه حداقل مى توان گفت موضوع روادارىِ عرفان ايرانى در سخنان آقاى جهانبگلو آنگونه كه براى ايشان جدى بود، پرسشگران از آن به سادگى گذشتند. به اين موضوع و آن لايه "مدرنيت" از فرهنگ سه لايه اى ايرانيان كه آقاى جهانبگلو در جلسات "انجمن آگورا" و نيز در كتاب همعنوان خود با كتاب هانا آرنت "ميان گذشته و آينده" ترجمه سعيد مقدم، مطرح نمودند، و نه ظاهراً كه باطناً، خشونت پرهيزى را بواسطه لايه غربى شده فرهنگ ما و "روادارى" عرفان ايرانى و اين دو را متجانس مى پندارند و نيز قائل به پيوند ارزشى، خواهم پرداخت، و آنگاه مدل گاندى و ماندلا در خشونت پرهيزى، كه سرمشق و مُدلى براى آقاى جهانبگلو است، توضيح خواهم كرد.

به همان ترتيب بيان شده، كتاب را كه حاوى مصاحبه ها و مقالات منتشره ايشان است و با كتاب هانا آرنت همعنوان و عنوانش "ميان گذشته و آينده" است، خودِ عنوان كتاب به روشنى گوياى تفكرى است كه مبنايش بر استمرار سنتِ ارزشهاى فرهنگى استوار است و هم ايشان و هانا آرنت را بايست از مدافعان استمرار برخى سنت ارزشهاى گذشته به حال و آينده دانست. براى نشان دادن تشابه و يا يگانگىِ فكرىِ( يگانگى فكرى در زمينه باور به استمرار سنت ارزشهاى فرهنگى) هانا آرنت و جهانبگلو، نقل به معنى مى كنم به پردازشى از يك سنتِ رابطهء ارزشى از سوى هانا آرنت از همين كتاب. هانا آرنت در نقد مدرنيته، معتقد است كه عقل ابزارى جايگزين عقل نقاد شده است و بسيارى از روابطِ احساسى/ طبيعىِ گذشته ميان انسانها را به واسطه ارزشهاى الگويىِ برآمده از عقل ابزارى از هم گسلاند و نمونه مشخصِ گُسستِ اينچنين روابط را، گُسستِ رابطه طبيعى والدين با فرزندان كه اين رابطه از نظر هانا آرنت نه بر تنبيه و نه تشويق استوار بوده است، مى داند. هدف من از بازگو كردن تفكر هانا آرنت متضمن اين نيست تا دلبستگى و اشياق او به سنتِ روابطِ طبيعى پيشامدرن را نقد و يا تأييد كنم بلكه هدفِ اين سطور ابتدا معطوف به تشابه فكرى ميان او و آرا و عقايد آقاى جهانبگلو است تا از اينطريق آسانتر بتوان به كنه تفكر آقاى جهانبگلو رسيد آنگاه كه در چاره جويى براى روش خشونت پرهيزى، از سنت ارزشهاى عرفان ايرانى، "روادارى" استخراج مى كنند و بدان، جهت مقصود خويش كه همان روش خشونت پرهيزى باشد امساك مى جويند تا نشان دهند كه اساس سنت ارزشىهاى فرهنگى ما هم قابليت هايى دارد و اينطور نيست كه بالحاظ قابليت ها كاملاً يتيم و يا اخته بوده باشد. ايشان در اين رابطه در سخنرانى شان در استكهلم از دو شخصيت عارف مسلك حافظ و حلاج در راستاى مقصود و تكميل نظريهء استمرار فرهنگى خويش، نيز غافل نمى ماند و البته ايشان با عرض داشتن صفت عارف به حافظ و حلاج كار ما را هم ساده كردند تا ديگر موظف نباشيم عارف بودن آنها را در اين نوشته اثبات نماييم.

"روادارى"عرفان ايرانى و خشونت پرهيزى:

اگر در اديان ابراهيمى "وحى منزل" از آسمان به زمين است و انسان بايست آنها را كه احكام الهى براى هدايت است بعنوان تكليف به جا آورد در جهانبينى عرفانى بواسطه سير و سلوك از زمين به آسمان مجذوب گشتن و در "واحد" يگانه شدن تو بخوان ذوب و يا مستهلك شدن، اشتياق و ذوق عارف است. در عرفان فرد در "واحد" معنا دارد و نه مستقل از "واحد" و چنين امرى بر حافظ ما نيز محمول است آنجا كه مى گويد:
"بارها گفته ام و بار دگر مى گويم/ كه من دلشده اين ره نه به خود مى پويم
در پس آيينه طوطى صفتم داشته اند/ آن چه استاد ازل گفت بگو مى گويم
حافظ خود را نمى پويد و گوش بفرمان "استاد ازل"، خود را مجذوب آن مى كند بطورى كه فرد بودنش مسخ مى گردد و همين حافظِ عارف در وصفِ "اناالحق"(وصال در عشق الهى)گفتنِ عارفِ ديگر يعنى حلاج كه "غسل شهادت" كرده بود، مى گويد: "جرمش آن بود كه اسرار هويدا مى كرد" و بدينسان فنا گشتن به طريقت شهادت طلبى كه به خاطر "وصال در عشق الهى" است را بر آن مُهر تأييد مى كوبد كه نسل اندر نسل ايرانيان پس از آن،"بلوغ" آگاهى و "نبوغ" كمال اخلاق خويش را در شهيد شدن يافت. اگر حافظ، فرد را در "استاد ازل" مسخ مى كند حلاج با بنياد نهادن صفت "شهادت طلبانه" در فرهنگ ما، فرد را بگونه ديگرى مسخ مى كند كه از قرن سوم هجرى تا كنون ايرانيان فرديت خويش را در شهادت طلبى دفن مى كنند، (هر چند الگوى شهادت طلبى مسلمانان، واقعه كربلا و امام حسين است اما اهميت "غسل شهادت" كردن حلاج، عموميت همه جانبه در فرهنگ ما دارد) و آقاى جهانبگلو در سير و سياحت از "ميان گذشته به آينده" و معتقد به استمرار فرهنگى، مى بايست در فرهنگ ما سنت ارزشهاى "روادارى" اى را كشف كنند كه تناسبى با روش خشونت پرهيز ايشان داشته باشد و عجبا، ارزشى را يافتند كه نه، "منِ"من در آن حضور دارد و نه "منِ"ديگرى و معلوم نيست بر بى حضورى "من" هاى متنوع و متكثر، كه با كه مى خواهد "روادارى كند؟
اما آراى آقاى جهانبگلو به اندازه اى كه تا كنون وصفش را كرديم، يك توضيح بسيط راجع به آن را شامل نمى شود به همين جهت ما، بررسيدن سه لايهء فرهنگ ايرانيان كه آقاى جهانبگلو بر آنها مُصّر هستند و نيز تزريق لايه "مدرنيت"غرب به آن را به جهت معلوم نمودن حد معقول ارزشى آنها كه آقاى جهانبگلو سرسودن به آنها را براى غناى فكرى خويش در چهارچوب "روادارى" و روش خشونت پرهيزى مفيد مى دانند، ضرور مى دانيم. يادآور مى شوم فرهنگ سه لايه اى ايرانيان از نظر آقاى جهانبگلو، هم در سخنان شان در "انجمن آگورا" و مصاحبه ها و هم در "ميان گذشته و آينده" مندرج و منعكس است.

ايرانيت، اسلاميت و مدرنيت:

پيكر "ايرانيت" ما را جهانبينى ثنوى مى سازد؛ دو نيروى خير و شر يا اهورامزدا و اهريمن كه از يك منشأ اما مستقل از هم، و در نبردى دائمى با يكديگر، تا روزى كه اهورامزدا بر اهريمن فائق آيد. در اين رابطه گفتارى از هگل از كتاب "عقل در تاريخ" را براى بحث "ايرانيت" مغتنم مى دانم: "نزد ايرانيان "اهورامزدا" خداى روشنايى و اهريمن خداى تاريكى و ذات برترى است كه اين دو از آن بوجود آمدند و آن زُروان كنارك يعنى تماميت بى كران و بى پايان است كه از اين تضاد بر كنار است و اهورامزدا و اهريمن از آن برخواسته اند، تنها با از بين بردن اين تضاد است كه روح، زندگى دو باره مى يابد. نقص اصل (فلسفه دينى) ايرانى تنها در اين است كه يگانگى اضداد در آن بطور كامل بازشناخته نمى شود. اهورامزدا به خواست خود همه چيز را مى آفريند ولى از زُروان كنارك هم فرمان مى برد و سازگارى اضداد فقط به اين صورت است، كه اهورامزدا بايد با اهريمن بجنگد و سرانجام بر او پيروز شود. در فلسفه اضداد هميشه از راه جامع به هم مى پيوندند، در دين إيرانى دو ضد از يكديگر مستقل اند". عقل در تاريخ/ هگل/صفحه ٣٠٨
در "فلسفه" ثنويت زردتشتى، تا هنگامى اهورمزدا بر اهريمن فائق نيايد، ستيز ميان آنها را پايانى نيست. خير و بركت(ترقى و پيشرفت) از مسير اين ستيز عبور مى كند كه بالحاظ زمان و مكان مقصدى بى انتهاست و معلوم نيست چه وقت و در كجا اهورمزد بر اهريمن فائق مى گردد. يك چنين ستيز دائمى با هدف غلبه، در امتداد زمان و مكانى بى پايان و بى كران؛ نه آن "ستيز" و نه اين "غلبه" هيچ يك نمى توانند فرآيندى باشند كه برآيند"روادارى" از آنها بارور شود و ببالد.
اگر "روادارى" تحمل يكديگر در تمايزات، تنوعات و تكثرات است، و از آن فرد در تشخص خويش يعنى "منِ" فاعل و مستقل در نظر است پس قاعده اينست كه هر نوع بازتاب غلبه و تحميل در "روادارى" بى معنا باشد. بنابراين ثنويت ايرانى كه وجه "ايرانيت" ماست و ستيز و غلبه كانون اصل ارزشى آن را بنياد مى نهد، نمى تواند الگو و يا ارزشى باشد كه "روادارى" آقاى جهانبگلو جهت امر خشونت پرهيزى، بدان هموند و پيوسته باشد چونكه همانگونه بيان داشتيم "روادارى" هنگامى معنا دارد كه فرد در تفرد خويش حضور حقيقى داشته باشد.

شاهنشاهى و فرمانروايى هخامنشيان و "مداراى" دينى كوروش كه برآمدى از ارزشهاى جهان كهن و در آن هر قومى داراى دين مشخص و منحصر به خود بود به دليل بى حضور فرد و فرد به مثابه فاعل كنشگر و نيز ضعف فرديت، قادر نشد به گستره اى از ساختار حقوق فردى منجر شود در نتيجه در بى مولدى ارزشى خويش و در نهايت به دولت دينى ساسانى ختم شد كه تبلور وجه درونى و برونى چنين دستگاه دولتى بر حسب ماهيت دينى اش، كشتار دينى بوده است و كشتار پيروان كيش مانى نمونه آن است.
"اسلاميت" ما خصوص در دوران صفوفى كه از كشته ها پشته درست شده بود و فقط در تبريز پانزده هزار نفر را كشتند تا شيعگرى را به اذهان فرو كنند، و كردند و تا تأسيس "جمهورى اسلامى" كمترين "روادارى" اى را در حق مخالفان خود نه اينكه روا نداشتند بلكه هر روز شاهد كشتار دينى از سوى اين حكومت دينى هستيم. به هر جهت اسلام، نه فرد در مفرد خويش مى شناسد، كه فرد همان "عبد" است و از ميان همين دون پايه ارزشى با "رب" مرتبط مى شود و بدينسان فرد در "من" خويش و اگر منتسب به دينى ديگر نباشد كافر، كه غارت اموال كافر مباح و ريختن خونش مجاز است. بنابراين ارزشهاى اسلامى، "من" كنشگر و بيواسطه به خدا را نفى مى كند و از اين منظر كه نفى فرد در تشخص خويش، مى كند نمى تواند "روادارى" را بر بتابد.
اين دو لايه فرهنگى ما، آنطور كه نشان داده ايم هر دو دينيت است و فرد در آنها مأمن و اصلاً موضوعيت ندارد و "اسلاميت" اين دين متاخر ما "مدرنيت" غرب كه وجه كانونى آن فرد به مثابه "منِ" خويش است را در خويش بى مايه كرده است اين بى مايگى را هم در "فلسفه اسلامى" متأخر و هم در "روشنفكرى دينى" متاخرتر، ما امروز شاهد هستيم. آقاى جهانبگلو از اين دو شق اول و دوم يعنى "مداراى" عرفانى و سه لايهء فرهنگى ما بنا به تعبير ايشان، به شق ديگرى از مدل خشونت پرهيز مى رسند كه آنها نمونه هايى از الگوى هند گاندى و ماندلا آفريقا جنوبى هستند، بدانها نيز اشاراتى مى كنيم.

خشونت پرهيزى گاندى و ماندلا:

خشونت پرهيزى گاندى و ماندلا در فضايى از جوامع آنها به بار نشست كه دين كمترين نقش را در مناسبات و روابط اجتماعى و زندگى روزمره مردمان نداشته است در حاليكه در ايران بر تمامى سطوح زندگى، دين نقش آفرينى مى كند.از روابط خانواده و تا جامعه در ابعاد گسترده اى دين(اسلام)، سايه مخوف خود را گسترانده است يك نمونه بارز آن را خودِ آقاى جهانبگلو در سخنرانى استكهلم بيان داشتند و آن حضور دينى مردم براى تماشاى اعدام و يا كشتن دينى در ملاء عام بوده است. بنابراين آن خشونت پرهيزى گاندى و ماندلا بربستر جامعه اى اتفاق افتاد كه ارزشهاى دينى آن، از توان و نيرويى برخوردار نبود تا مانع روشهاى خشونت پرهيز و مالاً روند تحقق آزادى و دموكراسى گردد. اين ناتوانى نيروى سياسى/دينى در دو كشور مورد نظر و در عوض حضور نيروهاى ملى و سكولار، بسترى بود براى مبارزه خشونت پرهيز در حاليكه در ايران موقعيتى ديگر بر جاست، توانايى هاى نيروهاى سياسى/ دينى به حديست كه همه جناح حكومتى را تحت كنترل خود دارند و متعاقباً اعتقاد مردمانِ بى روح شده از جور و ستم دينى جامعه بر اينست كه اصلاحات به سبك دينى يگانه راه برون رفت از اين مخمصه سى و پنج ساله است. شالودهء ارزشى"روادارى" با حضور "من" مستقل، چه بعنوان يك فرد و چه يك مجموعه اى از نيروى فكرى/سياسى بنا مى شود و اين نيروى مفرد متقدم است بر ارزش "روادارى" بعبارت ديگر، عنصر و يا امر "روادارى" معلولى از علت وجود نيروهاى مفرد و متكثر است.

مبارزه خشونت پرهيز لازمه اش حضور آلترناتيو فكرى و سياسى نيرومند است(و نه به خدمت گرفتن سنت هاى "مداراى" عرفان كه همگان در مفرد خويش مجذوب "واحد" و در آن يگانه اند) حضورى كه قادر باشد در يك توازن قوا آن مناسباتى از نيروها را آرايش دهد تا از طريق آن بتوان مسير حركت خشونت پرهيزى را تضمين و تثبيت نمود. اگر "روادارى" عرفان ايرانى همان مجذوبيت فرد در يگانه شدن است، و كسى باقى نمى ماند كه با كس ديگر مدارا كند، در عوض حضور پُررنگ آلترناتيو فكر و سياسى اين خلاء بى حضورى را پُر مى كند، كه البته ما در حال حاضر از چنين نيرويى خلاص بوده و با ساز و دهل اصلاح طلبان اسلامى در رقص و، در حال جنباندنيم.

نيكروز اولاد اعظمى
Niki_olad@hotmai.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد