logo





ترجمه ی شرقی غرب

شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳ - ۰۱ نوامبر ۲۰۱۴

ف. آگاه

خلاصه و منظور: تصوّر ایرانی از اندیشه ی غربی تصوری مقهور و ارعاب یافته است. در حالیکه اگر هم مقایسه ای منظور شود، می بایستی میان اندیشه شرقی (شامل ایرانی) و غربی باشد. ودر این صورت اگر نیک و بد این هردو بشمار آیند، چه بسا که عقل منصف اولی را، حداقل به سبب شدت و وسعت بلایای دومی نسبت به بشریت، بر دومی ترجیح دهد. احساس حقارت شرقی، خوار شماری شرق و طنطنه ی غرب میان علاقمندان به شناخت اندیشه در شرق، که امروز یکی از عوامل اساسی عقب ماندگی شرق محسوب می شود، ناشی از همین ذهنیت مرعوب و ظاهر بین است. دینی شمردن فرهنگ و مخصوصأ فلسفه ی شرقی و غیر دینی پنداشتن فرهنگ و فلسفه ی غربی که در نهادش تبلیغ تصور مخبط مسیحی از نیکی دین مسیح و بدی ادیان دیگر، یا نیکی فرهنگ مسیحی و بدی فرهنگ های دیگر، وسیله ی اندیشمندان قرون اخیر غرب نهفته است؛ در حالیکه همه فرهنگ ها طبق قرارداد دینی شمردن صور اولیه فرهنگ بشری، نهادی دینی داشته اند؛ از آن وسایل سطحی باصطلاح اندیشمندان غربی است، که متاسفانه از فرط کم دانشی نسبت به تاریخ علوم، میان پیروان شرقی آنان نیز رواج یافته است.

احساس حقارت شرقی نسبت به غرب که مخصوصأ پس از گشودن عقده دینی و غرضهای شخصی روزنامه نویسانی چون آرامش دوستدار، میان ایرانیان کم سواد ریشه دوانده است، اکنون به جایی رسیده است که باقر پرهام در ترجمه "پدیدارشناسی جان، هگل" (1) خودرا موظف دیده است، در پیش گفتار خود، مستمسکی بابت ترجمه بجوید و با انتقاد مغرضانه از نماد برجسته فرهنگ ایرانی، ابن سینا، دِین خودرا به حقارت فرهنگی خویش ادا کند. در حالیکه تصنّع آشکار این اشاره مترجم در رابطه با عدم تسلط او نسبت به زبان اصلی کتاب، تنها حاکی از بیسوادی فلسفی وی و عدم درک منظور بسیار روشن ابن سیناست.

پیش از پرداختن به این غرض مترجم، لازم است در باره این نوشته هگل بدانیم که اولأ خود هگل در سال های بعدی محتوایش را قبول نداشت و استفاده و تکراری از محتوای آن در «درسهایش»، و مخصوصأ «درسهای برلین» که اهمّ نظرات فلسفی وی را تشکیل می دهند، نکرده است. همچنین باید دانست که نه تنها بنظر من، بلکه بنظر بعضی دیگر از مطلعین نیز، هگل با توجه به دقت لازم در کتاب بعدی اش «علم منطق»، از محتوای کتاب سابقش (پدیدارشناسی جان) خجل بوده و از این کتاب، حتی بعنوان "مقدمه" بر موضوع نیز با خجالت یاد کرده است (2).

ثانیأ این نوشته برای امروز بسیار کهنه شده و در تایید عدم رجوع شخص ِ هگل در کارهای مهمش دویست سال پیش (!) به آن، این نوشته جز میان عوام، اهمیتی ندارد. احتمالأ از همینروست که مترجم یخه ی این کتاب بینوا را گرفته است، تا آخر عمری خودی نشان دهد.

در کیفیت ترجمه باقر پرهام باید دانست که باوجود تاکیدات مکرر مترجم بر مقابله با متن اصلی آلمانی، با تکیه بر دلیل مسخره ی "یاد گرفتن زبان آلمانی از دکتر اطریشی معالجش!!" و سفارش محمود هومن (کذا فی الاصل)، همچنان که این حقیقت مسخره آمیز نشان می دهد، ترجمه ی صادق و روانی از یک متن فلسفی بشمار نمی رود. بلکه فرانوشته ی ِ فهم ناقص و ابتدایی مترجم از ترجمه ی فرانسه آنست، که از همان ابتدا مغلوط از آب در آمده است. برای امکان تصور میزان دقت و مناسبت ترجمه های فرانسه از متون فلسفی آلمانی از یکسو اشاره ای به نظر هربرت مارکوزه در مورد ترجمه فرانسوی کتابش «انسان تک ساحتی (بُعدی)» لازم است: که در جلسات بحثی که راقم در سال 1977 با هربرت مارکوزه، بواسطه ی تصادف دیدار با وی در برلین غربی، داشتم؛ او در جواب ایراد من به نظراتش در مورد فلسفه ی علمی در آن کتاب، از من پرسید که کتابش را به چه زبانی خوانده ام؟ گفتم فارسی. بعد پرسید که از چه زبانی به فارسی ترجمه شده است. گفتم فرانسه. گفت "متاسفانه ترجمه ی فرانسه کتاب من بسیار بد از آب در آمده است. و ایرادات شما به محتوای کتاب، بیشتر متوجه نارسایی ترجمه فرانسه و نارسایی ترجمه ی دوباره ی فارسی از آن زبان است".

لذا هر مترجم واردی می داند که ترجمه از زبان دوم تا چه حد نارسا خواهد شد. و مگر در صورت اجبار، چنین کاری شایسته نیست. از این رو قابل فهم نیست، چه ضرورتی داشته است که این کتابِ حتی در عصر خود هگل مهجور، بعد از دویست سال کهنه شدنش، اینک آن هم از زبان دوم، چنین به غلط، به فارسی ترجمه شود. خصوصأ که شروع ترجمه به زبان فرانسه مورد استفاده مترجم فارسی نیز وسیله کسی انجام شده است که بر طبق محتوای کتاب در ابتدا "اطلاع مختصری از زبان آلمانی داشته است". به این ترتیب ما در ترجمه ی این اثر به فارسی با بعضی مترجمین ناشی ی بیسوادی نسبت به زبان آلمانی روبرو هستیم که از آلمانی به فرانسه و بعد از فرانسه به فارسی ترجمه کرده اند. بیچاره هگل که حتی پس از مرگ نیز این چنین تحقیر می شود!

از سوی دیگر میزان دقت باقر پرهام در ترجمه را می توان از تصوّر مسخره آمیزش به امکان یادگرفتن زبان آلمانی تا حدّ تسلط بر ترجمه یک متن فلسفی از این زبان (!)، "طی مسافرت های یکی دوماهه و گاهی سه ماهه (!) به وین برای معالجه"، دریافت. و یا از اصرار بر نابغه بودن جرّاح معالجش (1،1)، که لابد نبوغ جرّاحیش به مریض ِ مترجم نیز در یاد گیری دِیمی زبان آلمانی کمک کرده است. کسی که تا این حد ساده لوح باشد، باید که دور فلسفه نگردد و به "استخراج سیستم پادشاهی مدرن و تبلیغ آن در قرن بیست و یکم از شاهنامه فردوسی" قناعت کند. تا نان و آب خود و خانواده اش در ساکرامنتو همچنان برقرار ماند. سخافت طرز فکر مترجم در تسلط "فلسفی" به زبانهای بیگانه از طریق معالجات پزشکی را زمانی بهتر در خواهیم یافت، وقتی که از ایرادات وی بر ترجمه دیگران باخبر باشیم.

سطحی بودن فرهنگ، بینش و روش فکری مترجم را، سوای عدم فهمش از بیان ابن سینا، از این مهم می توان در یافت؛ که مترجم در تشخیص صحت اصطلاحات فارسی برای ترجمه ی یک متن فلسفی، نه اینکه به متون فلسفه ایرانی، بلکه به اصطلاحات غیر دقیق، احساساتی، کِش دار و نامناسب شعرای ایرانی، نظیر فردوسی، رجوع کرده است. این خصیصه فکری مترجم نشان می دهد که او اصلأ و اساسأ در تشخیص فلسفه، اشتباه کرده است. چون آن چه مسلم است، اینست که روش و بینش حماسی فردوسی فرسنگ ها از منطق و فلسفه بدور است. بر اساس همین "تصورات شاعرانه" است که مترجم باوجود استدلال های آبکی ِ متکی بر شعر ِ فردوسی و نظامی، در ترجمه عنوان کتاب به جای "روح"، به غلط "جان" ترجمه کرده است. درحالیکه مترجم می بایستی عوض تکیه بر منابع آنچنانی شعر ایرانی به نوشته های هگل رجوع می کرد، تا اولأ در یابد که منظور هگل از لغت (3)، این اصطلاح در معنی بسیار وسیع آن بوده است، اصطلاح وسیعی که در فارسی تنها با اصطلاح "روح" قابل بیان است. ثانیأ در یابد که "جان" فارسی یکی از معانی خاص لغت (3)، در صورت تشخیص آن وسیله ی هگل، می توانست باشد. چون اصطلاح (3) در نوشته های هگل، با و بدون صفات مشخص کننده اش، در معانی بسیار وسیعی استعمال شده اند. لذا معنی فارسی عمومی و وسیع این اصطلاح، به جهت عدم تشخیص معنی آن وسیله هگل، می بایستی مخصوصأ در عنوان کتاب همان "روح" ترجمه می شد، که در فارسی نیز عام تر از "جان" محسوب می شود. یعنی انتخاب "جان" فارسی برای عنوان کتاب هگل کوتاه و نادرست است، چون منظور هگل مخصوصأ در این کتاب، توضیح عمومی اصطلاح "روح" در معنی وسیع آن (!) که شامل همه ی موارد استعمالش می شود، بوده است!

و همین تفکر سطحی مترجم است که سبب شده است، حتی نوشته خودش را نیز نفهمد. مترجم از «رساله در نبض» ابن سینا نقل می کند (1،2): « ...: یکی تن، که وی را به تازی بدن خوانند و جسد، ...». بعد به ابن سینا ایراد می کند که " ... بدن، در تازی، معادل تن هست، اما جسد را چگونه می توان معادل تن دانست؟" مترجم نا آگاه متوجه نیست که بوعلی بعنوان پزشک و یکی از واضعان جهانی روانشناسی، که دکارات و دیوید هیوم ریزه خوارش بوده اند؛ از دید علم پزشکی، که باز یکی از واضعان جهانی اش محسوب می شود، به رابطه این سه نگریسته است. و نه از دید مترجمی چون او که تصور می کند، زبان آلمانی را در بیمارستان می توان یاد گرفت! لذا بوعلی بعنوان واضع "هردو علم"، در آن عصر ابتدای این فنون مرکب، دیدگاه خود را دارد، و نظرش بعنوان متخصص شناخته شده در جهان، در این موارد صائب تر از آن یک مترجم ایرانی ساکن ساکرامنتو است، که حدود اندیشه اش را طبق تایید خود وی، (رجز نامه ی) فردوسی تعیین می کند. یعنی مترجم حماسه پرست متوجه نیست که بوعلی بعنوان پزشک و روانشناس در عصری که این فنون از هم تجزیه نشده و توام شناخته می شدند، "تن" (بدن با روح) و "جسد" (بدن بی روح)، هردو را از انواع "بدن" ارزیابی کرده است. مترجم حتی اگر به فرهنگ دهخدا رجوع می کرد، که متنی جدید تر از منابع غیر دقیق شاعرانه مورد استفاده اوست، درمیافت که در این فرهنگ نیز نظیر فرهنگ های متعدد دیگری (نظیر فرهنگ معین) اولأ "تن" و "بدن" معادل هم آمده اند، ثانیأ "بدن" معادل "تن، غیر از سر و ..." آمده و ثالثأ "جسد" معادل "تن مردم و ..." آمده است!

به همین روال مخبط مترجم نا آشنا به موازین قرارداد های متخصصین، بر ابن سینا ایراد گرفته است، که چرا "نفس" را با "روان" معادل قرارداده است. در حالیکه در آن عصر قدیم، ماقبل "روانشناسی"، هر پزشکی چون ابن سینا که با امراض روانی سروکار داشته است ، می توانست در مرحله ماقبل علمی این فنّ، چنین قراردادی کند. کمااینکه این هردو اصطلاح تا آن عصر تعریفی تعیین شده وسیله ی "متخصصین روانشناسی" نداشته اند؛ و نظر شعرا و رجز گویان در این مورد هیچ محلی از ارعاب نداشته و نخواهد داشت! یعنی اصرار مترجم در این مورد، تنها آشکار کننده ی غرض و مرض او می تواند باشد!

پس این سئوال پیش می آید که چرا مترجم، اگر که سوادش قد می دهد و ایرادی در این مورد داشته، به فرهنگ دهخدا نگرفته و سراغ ابن سینا رفته است، که در عصر قدیم (!) بعنوان یک از واضعان جهانی علم پزشکی و روانشناسی، حق داشت بعنوان متخصص شناخته شده ی آن عصر (تا امروز)، هر اصطلاحی را که مناسب تشخیص می داد، بعنوان "اصطلاح فنّی" قرارداد (!) کند. چون همچنان که یادآوری کردم، اصطلاحات فنی علوم و فنون تا قرن اخیر صرفأ قراردادی بودند. و اگر ارسطو یا ابن سینا و نیوتن بعنوان متخصصین قدیم مباحث مربوطه، حتی به غلط، برای نخستین بار، قراردادی کرده اند، متخصصین تا به امروز نیز آن ها را بعنوان قرار داد مصطلح پذیرفته اند. در حالیکه البته می توان به یک فرهنگ معاصر نظیر دهخدا ایراد کرد که چرا تن و بدن را معادل دانسته است. تا مسئول اش پاسخ دهد، که چون در فلان منبع و بهمان مرجع معتبر مورد استفاده ی ما و بسیاری دیگر، چنین آمده است. منابع و مراجعی که البته بابت «فقه اللغه» در یک مسئله ی لغوی (!) نسبت به شعر ِ شعرای آنچنانی که مقید در وزن شعر بوده اند، معتبر تر محسوب می شوند. لذا دلیل این ایراد من در آوردی مترجم تنها در این نهفته می تواند باشد، که شهرت ابن سینا بعنوان فیلسوفی که اکثرأ به عربی نوشته است، بعنوان برجسته ترین فیلسوف و دانشمند اسلامی شناخته شده در جهان، قابل قبول برای سلطنت طلبان مبتلا به مرض ِ فارسی ی خالص نویسی، نیست. و چون اعتبار فرهنگی ایران در جهان به ابن سیناست؛ اما کسی، آنچنان که سلطنت طلبانی چون باقر پرهام مایلند، ارزشی برای رجز های فردوسی ِ مداح شاهان قائل نیست. پس در این روال مخبطِ متداول، که هر بیسوادی از جایش بلند می شود برای خود نمایی هم که شده، بعد از انتقاد از اسلام، ایرادی هم به فلسفه اسلامی می گیرد؛ مترجم هم نخواسته از قافله ی متملّقین به سلطنت عقب بماند، مخصوصأ وقتی که نان و آب سلطنتی هم در این ایراد به فلسفه اسلامی موجود باشد. که اگر این نوشته به مزاج آن مترجم خوش نیاید، می تواند به آنچه که چند سال پیش شاعری با ترجیع بند "باقرجان پرهام" برایش سرود، رجوع کند، تا یادش نرود که ریزه خوار سلطنت باید حدودش را بداند و به ساحت بزرگترین دانشمند ایران و یکی از بزرگان علم جهان، دخالت نکند.

برای این که سخافت ترجمه ی مترجم روشنتر شود، اشاره به یکی دونمونه از ترجمه ی مغلوط او کافی است:

از همان لغت اولِ سطر اولِ ترجمه ی مترجم روشن است که عمل جراحی انجام شده بر روی این مریض در وین، هیچ تاثیری در فهم ابتدایی ترین قرار داد های گرامر زبان آلمانی برای وی نداشته است. امری که البته نمی تواند متوجه "لهجه" اطریشی دکتر معالجش بوده باشد، بلکه متوجه ناآگاهی مترجم نسبت به دستور زبان آلمانی است، درحالیکه مترجم در پیش گفتارش، با پررویی تمام، ادعای "وقوف به اصول گرامری" زبان آلمانی کرده است ( 1،1).

از این روست که باقر پرهام، که از فرط ادعا ترجمه ی دیگران را قبول ندارد، از همان لغت اول متن کتاب هگل، بعد از عنوان، غلط ترجمه کرده است. چون اسم مفرد مؤنث آلمانی را با اسم جمع آلمانی مربوطه یکی گرفته و صورت مفرد «توضیح» را به غلط به صورت جمع "توضیحات" ترجمه کرده است: بطور مشخص معنی دومین لغت این نوشته ی هگل (4) «توضیحی» («یک توضیح») است، در حالیکه این مترجم (بنظر خود "واقف به گرامر زبان آلمانی" (!)) آن را با غلطی ابتدایی "توضیحاتی" که جمع «توضیح» است، ترجمه کرده است. غلطی که سبب رد شدن هر شاگرد خارجی در امتحان مرحله ی ابتدایی یاد گیری زبان آلمانی می شود!

سوای آن مترجم مدعی "وقوف به گرامر زبان آلمانی" (!) از همان جمله ی اول نوشته هگل قادر به تشخیص تفاوت میان حالت اضافه ملکی (5) و حالت مفعول بیواسطه (6) در زبان آلمانی نیست. لذا ترجمه اش بسیار عامیانه، غیر دقیق و آزاد است، خصیصه ای که نه شایسته ی یک متن فلسفی و نه بایسته ی ادعای کسی است که به ابن سینا بر سر قرارداد معادله "تن" و "بدن"، به غلط، ایراد می گیرد. و صفحاتی بابت اظهار فضل زیادی قلمفرسایی می کند، از شیر می نویسد، تا آخر سر موش بزاید.

این ترجمه ی غلط به هیچ وجه شایسته حتی این کتاب هگل هم نیست. چون منظور هگل را در همه ی موارد مهم، قلب کرده و به فارسی من درآوردی ای بدل کرده است که مگر باب میل سلطنت طلبانی که مثل مترجم کوچکترین اطلاعی از موازین فلسفه و ترجمه ی فلسفی ندارند، و فارسی را هم به زور می فهمند، نمی تواند باشد.

کمااینکه مترجم نه از ساختار جملات فرعی در زبان آلمانی، نه از ضرورت استفاده از آن ها در یک متن فلسفی آلمانی مطلع است، و نه قادر است آن ها را به درستی به فارسی ترجمه کند.

اینست که از همان پیش گفتار هگل نه تنها «نوشته» (7) را "متن" ترجمه کرده است، بلکه «اسباب» یا «علل» (8) را به "اوضاع و احوال"، («رفتارها» (9) نسبت به همان موضوع) (10) را به ("درباره ی" همان موضوع)؛ و در ادامه محتوای «مشخّص (معیّن) (محسوس)» (11) را به محتوای "تمامیت یافته" (12) و ...، همه را چنان غلط ترجمه کرده است، که مفهوم جملات هگل مقلوب شده اند. این اشتباهات اساسی نشان می دهند که ترجمه از زبان دوم تا چه حّد نارسا و منحرف می تواند بشود. کمااینکه در زبان فرانسه و انگلیسی بواسطه ی زمینه لاتینی لغت (11) که از "بهم پیوسته (با هم رشد یافته)" می آید، معمولأ (!) "متراکم" معنی می کنند. اما در زبان آلمانی همین لغت (11) به معنی "مشخص و معیّن" در رابطه با "شئیّت" "قابل احساس و لمس" منظور می شود. لذا در نوشته ی آلمانی هگل، طبعأ این معنی آلمانی منظور شده، درست بوده و معانی فرانسوی و انگیسی یاد شده، نادرست اند؛ مخصوصأ اگر دقت شود که در متن اصلی سخن از «"یقین حسّی"» (!) است!

مترجم چون کارش در رابطه با این متن فلسفی سطحی است، باید با مثل سطحی در موردش گفت، که از حول حلیم در دیگ افتاده است. چون نوشته ی هگل (11) را در ترجمه فارسی اش از ترجمه ی فرانسه، بجای اینکه با یک غلط (در رجوع به معنی قدیم لاتینی "با هم رشد یافته") ترجمه کند، که حداقل ارتباطی با زمینه "عینی" منظور مشخص هگل از «یقین حسّی» دارد؛ آن را با دو غلط (با تفسیر معنی متداول عامیانه فرانسه "متراکم") "تمامیت یافته" ترجمه کرده است؛ که نسبت به منظور هگل بعید تر، و لذا غلط تر از غلط از آب در آمده است. یعنی منظور هگل از این صفت (11) بیان "محسوس" و "ملموس" بودن محتوای "یقین حسّی" است، در حالیکه در ترجمه فارسی سخنی از این صفت مهم نیست و موضوع با ابهام تمام به "تمامیت" یقین حسی تبدیل شده است. و به این ترتیب منظور و روش تحلیل هگل مقلوب شده و تجریدی یافته است که برای درک نظر هگل مضر است. مترجم عوض توجه به تعارفات میشل فوکو به ژان هیپولیت، می بایستی یا می رفت زبان آلمانی یاد می گرفت و یا چنین ترجمه ی غلطی نمی کرد. چون این وزاریات جای عدم تسلط لازم هر مترجمی به زبان آلمانی را، در ترجمه ی متن فلسفی آلمانی، نمی تواند بگیرد. که اگر فوکو هم در این مورد از ترجمه ی هیپولیت از لغت (11)، بر طبق لغتنامه فرانسه به آلمانی معنی مستعمل فرانسوی "متراکم" را فهمیده باشد، بسیار غلط فهمیده است! ترجمه نکردن بهتر از ترجمه ی غلط است! چون حداقل سبب می شود که علاقمندان بروند و زبان های اصلی را یاد بگیرند.

به این ترتیب آنچه که در این کتاب به هگل منسوب شده است، تفسیر مترجم نا آگاه از فلسفه، از سخنان هگل است، که با نظر هگل متفاوتند. آوردن گاه و بیگاه لغت اصلی آلمانی در این ترجمه ی بینوا نشان می دهد، که مترجم خود متوجه شده است که ترجمه ی این نوشته کار او نیست. اما سر پیری، برای خود نمایی هم که شده، مجبور به این کار بوده است.

اشاره مترجم به "روح مطلب" در مقدمه اش بر "پیش گفتار" هم نشان از این دارد که مترجم میان نوشته ی فلسفی و شعر، سردر گم شده است. چون متن فلسفی می بایستی دقیق ترجمه شود! تا نظر فیلسوف بخوبی دریافته شود! و آنچه که "روحش" میتواند حفظ شود، شعر است، نه فلسفه! پنهان شدن مترجم پشت سر هیپولیت (مترجم اثر به فرانسه) که بقول مترجمه دوم اثر به فرانسه، "باوجود آشنایی کم به زبان آلمانی، به ترجمه «پیش گفتار» هگل به فرانسه مبادرت کرده بود"، جز سعی مذبوحانه برای توجیه اشتباهات ترجمه ی فارسی اش، معنی دیگری ندارد.

مترجم ناشی می بایستی عوض قلمفرسایی بر علیه ابن سینا، که گویای حقارت شعور مترجم است، دقت می کرد که مفرد را به جمع، و اضافه ملکی را به مفعول بیواسطه ترجمه نمی کرد. می بایستی می رفت زبان آلمانی یاد می گرفت، تا از چنین ترجمه ای و از نوشتن اینکه زبان آلمانی را در بیمارستان یاد گرفته است، پرهیز می کرد.

این نوع ترجمه های مغلوط نشان می دهند که ایرانی پان ایرانیست نه اینکه در پی فهم فرهنگ بشری، که از شرق تا غرب را در بر می گیرد و این هردو سهمی در آن دارند، باشد؛ بلکه تقلید مسخره ی فرهنگ حتی کهنه شده ی غربی را بر فهم فرهنگ علمی درخشان ایرانی (قرون وسطی) هم ترجیح می دهد.

حواشی و توضیحات:

(1) گ. و. ف. هگل، «پدیدار شناسی جان»، ترجمه ی باقر پرهام، انتشارات کندو کاو، تهران، ایران، 1393.

صفحه 16 پیش گفتار مترجم. (1،1)

(1،2) صفحه 18 پیش گفتار مترجم.

(2) http://hegel.net/werkstatt/resourcen/phaenonmenologie.htm.

(3) Der Geist.

(4) Eine Erklaerung.

(5) Der Genitiv.

(6) Der Akkusativ.

(7) Die Schrift.

(8) Die Veranlassungen.

(9) Die Behandlungen.

(10) Behandlungen desselben Gegestandes.

(11) Konkret.

(12) پاراگراف دوم بخش "آگاهی"، صفحه 157 کتاب (1).


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

شجاعت و معرفت
استوار
2014-11-04 01:07:41
چقدر عالی، شجاعانه و انسانی نوشته ای. امثال شما کجا پنهان شده اند که در نبودشان معنای انسان بودن اینگونه خرده و ارزان شده است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد