![]() |
|
ابن عربی نگارش کتاب "فتوحات مکیه" را از همان دوران اقامتش در آنجا آغازید و تا دوسال پیش از مرگش در پانصدو شصت فصل ادامه داد . وی می گوید: "آنچه در این باب نوشتم و یا خواهم نوشت ، املاء الهی و القاء الهی یا نفثۀ [دمیدن] روحانی ست در روح من و همۀ این ها بخاطر میراثی ست که از انبیاء به من رسیده است، نه از سر ِ استقلال.(1)
بنا بر این، وی از طرفی مدعی آیین نوی نیست تا مرتد باشد واز سویی مفهوم اثرش را الهی می داند . همین دعوی را نیز در بارۀ اثر معروفش "فصوص الحکم"می کند؛که می گوید در سال 627 ــ یعنی نه سال پیش از بپایان رسانیدن "فتوحات"، پیامبر اسلام در رویا بر او ظاهر شده مطالب ِ آن را بر او املاء فرمود. "فصوص" جمع "فصّ" به معنای نگین انگشتر است،که ارزش آن را مشخص می کند. و "حَکَم" جمع حکمت به معنای دانش الهی ست. منظور وی از آوردن این عنوان بیان تمثیلی اصل و اساس حکمت های الهی ست. کتاب به بیست و هفت فصّ تقسیم شده است که هر یک بنام پیامبری ست . چنین می نماید ، ابن عربی نخستین اندیشمند و عارفی ست که بر واقعیت هویت شخصی و استعداد فردی گیرندگان وحی تاکید دارد. یعنی حضرت احدیت، پیام خویش را به رنگ افق ذهنی و زبانی آن پیامبری ارائه می کند، که استعداد دریافت آن را داشته است . اگرچه نهایتا باز این خداست که آن استعداد خاص را در وی می آفریند . آنچه قرن هاست در مباحث بی پایان هرمنوتیک دینی یا دانش تاویل متون، ذهن و قلم متفکران را به خود مشغول داشته، یکی از سرچشمه هایش نظرات ابن عربی ست. در این کتاب عمده ترین مسائل مورد بحث در عرفان نظری با بیانی پیچیده و قابل تعبیر و تاویل آمده است . بدون مطالعه آراء شارحانش حتی برای عرب زبانان هم دریافتن آن ها دشوار می نماید . مسائلی چون وحدت وجود، فیض اقدس و فیض مقدس، تشبه و تنزیه حق، اعیان ثابته، قضاو قدر الهی، نبوت و ولایت، مراتب عالم، و امثال آن . دوران ابن عربی چنان رسم بوده است که بزرگان تصوف سند خرقه پوشی خویش را ارائه می دادند تا راه و رسم خود را که متعلق به کدام فرقه است، اعلام دارند . در بخش پیش تاکید کردیم که انتساب سند خرقه پوشی ابن عربی به "ابن مَسرّه" اندلسی که بیش از دو قرن با او فاصله زمانی داشت درست نیست . نویسندگان دیگری هم سند خرقه پوشی وی را بواسطۀ شیوخ دیگری به خضر نبی می رسانند . اما به نظر می رسد، اینکه خودش دعوی دریافت خرقه بی واسطۀ کسی از دست وی را دارد، به واقعیت امر نزدیک تر باشد. هر چند حقیقت آن بر همگان پوشیده است : "من به لباس خرقه ای که صوفیه به آن قائلند، قائل نبودم، تا اینکه آن را در برابر کعبه از دست خضر پوشیدم" (2) ابن عربی بارها در نوشته هایش از مکاشفات روحانی خود خبر داده است، مثلا در همان زمان که نوشتن فتوحات را آغاز کرده بود اعلام کرد ظاهر و باطن ِحق را بصورت نوری سپید رنگ در زمینۀ نوری سرخ رنگ درک کرده است و تاکید می کند: "پیش از این واقعه، نه مانند این صورت را دیده بودم و نه به خیالم آمده بود و نه به قلبم خطور کرده بود". (3) البته خوانندگان آشنا با نظرات ابن عربی می دانند که هر کدام از واژگان "صورت" و "خیال" و "قلب" دارای چه معانی ژرف و بحث بر انگیزی در عرفان نظری ست . در بخش های آینده این نوشتار، توضیحات روشن کننده ای خواهد آمد،تا اندکی از اندیشۀ ابن عربی آشکار گردد. وی همچنین اعلام می دارد، شبی با گروهی زاهدان در مصر، به خانه ای که هیچ شمعی در آن روشن نبود بیتوته کردند: " آن جا نوری نبود، مگر آنچه از ذوات ما ساطع می بود.پس انوار از اجسام ما بر ما منتشر می شدند. و ما بدین وسیله روشن می شدیم . پس کسی که در زیبایی چهره و گشادگی لهجه بر ترین مردم بود بر ما وارد شد و گفت :"من رسول حقم به سوی شما". من به وی گفتم:"رسالت توچیست و برای ما چه آورده ای ؟" او گفت: " بدانید که خیر در وجود است و شر در عدم و خداوند انسان را به جود خود آفریده، وی را واجدی قرار داده که منافی وجود او و متخلّق به اسماء و صفات اوست؛ اما با مشاهدۀ ذات، از صفات فانی شود و ذات را به ذات بیند و عدد به اساسش برگردد، پس او باشد، نه تو" (4) داوری در بارۀ واقعیت داشتن چنین حادثه ای البته با خوانندگان است، اما نکتۀ مهم اینجاست که تجربۀ ابن عربی از عبارت "ذات را به ذات بیند"، همان تجربۀ فلوطین ِ نوافلاطونی و دیگر سرایندگان ادبیات اوپه نیشاد ها می باشد که هستی را بسیط و بدون تمایز میان حق و خلق می بینند : " چون به مشاهدۀ "اول" [خدا] نائل آییم، آن را جدا از ذات خود مشاهده نکنیم،.... زیرا آن دو، شیئی واحد شوند . و تا این اتحاد بر جا باشد، راهی برای جدا کردن آنان از یکدیگر نیست."(5) باری...در مصر فقها سلطان وقت را بر ضد او برانگیخته خواهان تکفیرش شدند . ابن عربی هم آنجا را ترک کرد و پس از گشت وگذاری در آسیای صغیر وارد قونیه، پایتخت دولت بیزانس شد . کی کاوس، پادشاه سلجوقیان آسیای صغیر وی را مورد استقبال قرارداده خانه ای باشکوه تقدیمش کرد. وی حدود یک سال در آن شهر به تعلیم نظراتش پرداخت.در این مدت یکی از کوشاترین شاگردانش صدرالدین قونوی بود که بعدها مهم ترین شارح عقاید وی گردید . روایتی هم به تواتر به ما رسیده است که شیخ با مادر صدرالدین ازدواج کرد . بالاخره وی پس از چند سال گشت وگذار در شهر های بزرگ اسلامی در دمشق اقامت گزید . با بزرگان وحکام وقت هم به مدارا رفتارمی کرد و حنی در جنگ های صلیبی هم شرکت داشت. ابن عربی با فیلسوفان مطرح زمان خود نیز رابطه داشت . گاهی افکارشان را تایید می کرد، اما اغلب آنان را که تابع نظرات ارسطو بودند، ناتمام و خام می شمرد و بر عقل گرایی آنان خرده می گرفت . ابن رشد اندلسی شارح کبیر نظرات ارسطو، روزی در وقت جوانی ِ ابن عربیف خواهان ِ دیدارش گردید. وی در جایی از فتوحات مکیه به شرح این ملاقات پرداخته، می گوید ابن رشد از این که چوانی بدون مطالعۀ خروارها کتاب و نظر،حقیقت را با یاری کشف و شهود قلبی دریافته است غرق در تعجب شده خدا را شاکر بود. (6) وی از میان عارفان بزرگ درگذشته بایزید بسطامی را می ستایید و حلاج را مرد راه عرفان می شناخت . حتی رساله ای هم در باره اش نوشت اما ، بر او ایراد می گرفت که هر حرف حقی را نباید بدون در نظر گرفتن استعداد شنونده اش بر زبان آورد . (7) در باره امام محمد غزالی متکلم اشعری مذهب، می گوید اگرچه نظراتش را تدریس می کرده و حتی در جدال با باطنیه در لزوم رعایت شریعت ظاهر طرف غزالی را می گیرد. اما آنجا که می گفت می توان خداوند را تنها با نظر ِعقل ،بدون تامل در دنیای مادی شناخت، نمی پذیرد . (8) و اما این که بعضی محققان به رابطۀ فکری میان ابن عربی و ابن مسرّه اشاره کرده اند پر بی راه نباید باشد. ابن مسرّه زمانی در اندلس بدنیا آمد که اکثر مردم آن سامان "مالکی" مذهب بودند،که یکی از چهار شعبۀ سنی مذهبان است و بقول استاد فروزانفر: " بر ظاهر جمود می ورزیدند و به علوم عقلی رغبت نشان نمی دادند و کسانی که فلسفه می دانستند از بیم عوام دانش و معرفت خود را مستور می داشتند، زیرا ...مردم زندیقش می خواندند و سنگسارش می کردند و یا ملوک آن سرزمین به رعایت خاطر عوام او را می کشتند ...با اینهمه هوشمندان اندلس در نهان این علوم را می آموختند.. (9) طبیعی ست که در چنین حال و هوای خفقان آلودی ابن مسرۀ صوفی مسلک که نخستین معلم فلسفه در آن دیار بود، با چه موانعی دست و پنجه نرم می کرد . وی به شاگردانش مکتبی جدید می آموخت که ظاهرا چیزی جز زهد و دوری از مردم و پارسایی به نظر نمی آمد،اما در باطن علاوه بر زهد، عقایدی مخالف شریعت جاری بیان می کرد. البته وی را تکفیر کردند و نوشته هایش امروزه موجود نیست اما ازمیان شاگردانش اسماعیل رعینی نامی که در اختفا هم می زیسته، پاره ای عقاید معتزلی داشته و به تاویل قرآن معتقد بوده است، سخت از تعالیم استادش محافظت می کرد. بعدها در قرن ششم در شهر المرّیه اندلس طریقتی با توجه به این عقاید تاسیس گردید . ابن عربی هم با این گونه صو فیه نیزالبته آشنایی داشت . حال میان پژوهشگران اختلاف نظر است که ابن عربی از اینگونه نظرات اقتباس کرده است و یا بعنوان اندیشمندی مستقل اعتقاداتش را سامان داده است . چنین به نظر می رسد که وی مانند هر اندیشمند دیگری نمی توانست ابتدا به ساکن و بدون توجه به نظر پیشینیان بنیان طریقتی را ابداع کند . از سویی دیگر اگر هم اثری از عقاید ابن مسره یا صوفیان المرّه در عقایدش پیداست، چندان نیست که تازگی آن ها خللی برساند .(10) قدر مسلم آن است که ابن عربی را نباید جزو فلاسفه الهی بشمار آورد . وی بنا به تاکید خودش عارفی ست که دانش خویش را از راه کشف های درونی و با یاری وحی و الهام بدست آورده است . اما زبانی را که در ادبیات خویش بکار برده است، اغلب زبانی فلسفی ست . چندان که بدون مطالعۀ آراء فیلسوفان یونانی و نوافلاطونی و ادبیات متاثر از آنان در آثار اندیشمندان مسلمان نمی توان متوجه منظور و مقصود ابن عربی از تبیین جهان شد. ادامه مطالب در بخش سوم http://zibarooz.blogfa.com/ محمد بینش (م ــ زیبا روز ) زیرنویس: 1 : تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ج1، ص306 ترجمه عبدالمحمد آیتی 2: برای اطلاع از جزئیات اقوال، نک: ابن عربی ،جهانگیری، محسن 77 3 : همان، ص 33 4 : همان، ص 80 5 : تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص 23 6 : نک ، ابن عربی ، ص 17 7 : همان ، ص 144 8: همان ، ص 148 9: ابن طفیل، زندۀ بیدار، ص 5 مقدمه، مترجم فروزانفر 10 : رک ابن عربی، جهانگیری، صص 158ــ 188 نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|