قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران، راه نه آنست و نه این: حکیم عمر خیام
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانه ی کیست... : حافظ شیرازی
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است: حکیم عمر خیام
گفتمش چيست جدال وطن و دين؟ گفتا
بر يكى خوان، پىِ نان همهمه و غوغايى
گفتمش مرد سیاست كه بود؟ گفت كسى
كز پى رنج و تعب طرح كند دعوايى ...: ملک الشعرای بهار
ایرانیان دین آمد/ از ماه و پروین آمد
شمشیر و خنجر در مشت با دست سنگین آمد...
ریش و ریا، نان گشتند/ معنای ایمان گشتند
یکرنگی و یک رویی/ با خوابِ رنگین آمد... : محمد جلالی چیمه (م. سحر)
دوره ی حکمرانی دین را/ دوره ای غمگسار می بینم
مجلس و منبر مواعظ را/ امر ناپایدار می بینم
وضع اهل بلاد ایران را/ بس خراب و نزار می بینم
دین اسلام انقلابی را/ انگلیسی شعار می بینم... : ﻣﻮﺯﻭﻥ
با قدرت اهل دین به بیآزرمی/ قتل و ستم و شکنجه شد سرگرمی
تأیید چگونه گردد این بدنامی؟/ توجیه کجا پذیرد این بیشرمی؟
آنان که وطن به پای دین باختهاند/ شمشیر کشیده و سر انداختهاند
بیشرم به شرم و آبرو تاختهاند/ بر نطع زمین جهنمی ساختهاند
آنان که به اهل دین سواری دادند/ دست و دل و تن به نابکاری دادند
زان در عجبم که عقل و وجدان و شرف/ دادند ولی به نام باری دادند...
با دانهء دین سحر و فسون میکاری/ بیداد تبر به باغ خون میکاری
در میهن من، باش که طوفان دِروی
زین باد که با جهل و جنون میکاری... : محمد جلالی چیمه (م.سحر)
دلم میخواد که الزایمر بگیرم/ که لبریز از فراموشی بمیرم
دلم خواهد ندانم در چه حال ام/ کجایم، در چه تاریخ و چه سال ام...
دلم خواهد فراموشي بگيرم/ که در آفاق_ الزايمر بميرم
بطوري گم کنم سررشته خويش/ که يادي ناورم از کشته خويش
نه بشناسم هلال ماه نو را/ نه خاطر آورم وقت درو را
اگر جنت دروغ هرچه دين است/ فراموشي بهشت راستين است: هادی خرسندی
دانشِ، امروز دینِ_ مردُم آزاده است/ عُمرِ دین، چون دانشِ عصرِ شبانی، سر شده ست
حافظِ ما داوری ها را به یزدان می سپُرد/ این زمان، خود آدمی بر خویشتن داور شده ست
غُصّه ی اخلاق را هم، در نبودِ دین، مخور/ کآدمی دارای ارزش های والاتر شده ست:
ارزش"آزادی"،"مساوات" است و"داد" وین سه را/ خواستن شان در ضمیرِآدمی مُضمَر شده ست
از دلِ هر دین نمی زاید مگر خودکامگی/ وآدمی آزاده ای بینا وخود باور شده ست
وین یگانه پادشاهِ سرنوشتِ خویش را/ عشق و زیبایی و فرهنگ و هنر افسر شده ست
چهارم اردیبهشت ۱٣۹٣، دکتر اسماعیل خویی
ما درمیان مهلکه فهمیدیم/ عمده ترین پیام کدامین است
از بام خانه ها، همه بشنیدیم/ همبستگی، پیام نخستین است
درمتن آن پیام، چنین دیدیم/ دولت، جدا زمساله ی دین است
نیکو ترین شعار، که بگزیدیم/ "آزادی" ست و "عدل" ، که آیین است
چهارم اردیبهشت ۱۳۹۱ - دکتر منوچهر سعادت نوری
مجموعه ی گٔل غنچههای پندار
http://saadatnoury.blogspot.ca/
آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023