logo





دین و ایمان : در زنجیری از سروده ها

جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۳ - ۰۳ اکتبر ۲۰۱۴

دکتر منوچهر سعادت نوری

قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران، راه نه آنست و نه این: حکیم عمر خیام

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه ی کیست... : حافظ شیرازی

می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است: حکیم عمر خیام

گفتمش چيست جدال وطن و دين؟ گفتا
بر يكى خوان، پىِ نان همهمه و غوغايى
گفتمش مرد سیاست كه بود؟ گفت كسى
كز پى رنج و تعب طرح كند دعوايى ...: ملک الشعرای بهار

ایرانیان دین آمد/ از ماه و پروین آمد
شمشیر و خنجر در مشت با دست سنگین آمد...
ریش و ریا، نان گشتند/ معنای ایمان گشتند
یکرنگی و یک رویی/ با خوابِ رنگین آمد... : محمد جلالی چیمه (م. سحر)

دوره ی حکمرانی دین را/ دوره ای غمگسار می بینم
مجلس و منبر مواعظ را/ امر ناپایدار می بینم
وضع اهل بلاد ایران را/ بس خراب و نزار می بینم
دین اسلام انقلابی را/ انگلیسی شعار می بینم... : ﻣﻮﺯﻭﻥ

با قدرت اهل دین به بی‌آزرمی/ قتل و ستم و شکنجه شد سرگرمی
تأیید چگونه گردد این بدنامی؟/ توجیه کجا پذیرد این بی‌شرمی؟
آنان که وطن به پای دین باخته‌اند/ شمشیر کشیده و سر انداخته‌اند
بی‌شرم به شرم و آبرو تاخته‌اند/ بر نطع زمین جهنمی ساخته‌اند
آنان که به اهل دین سواری دادند/ دست و دل و تن به نا‌بکاری دادند
زان در عجبم که عقل و وجدان و شرف/ دادند ولی به نام باری دادند...
با دانهء دین سحر و فسون می‌کاری/ بیداد تبر به باغ خون می‌کاری
در میهن من، باش که طوفان دِروی
زین باد که با جهل و جنون می‌کاری... : محمد جلالی چیمه (م.سحر)

دلم میخواد که الزایمر بگیرم/ که لبریز از فراموشی بمیرم
دلم خواهد ندانم در چه حال ام/ کجایم، در چه تاریخ و چه سال ام...
دلم خواهد فراموشي بگيرم/ که در آفاق_ الزايمر بميرم
بطوري گم کنم سررشته خويش/ که يادي ناورم از کشته خويش
نه بشناسم هلال ماه نو را/ نه خاطر آورم وقت درو را
اگر جنت دروغ هرچه دين است/ فراموشي بهشت راستين است: هادی خرسندی

دانشِ، امروز دینِ_ مردُم آزاده است/ عُمرِ دین، چون دانشِ عصرِ شبانی، سر شده ست
حافظِ ما داوری ها را به یزدان می سپُرد/ این زمان، خود آدمی بر خویشتن داور شده ست
غُصّه ی اخلاق را هم، در نبودِ دین، مخور/ کآدمی دارای ارزش های والاتر شده ست:
ارزش"آزادی"،"مساوات" است و"داد" وین سه را/ خواستن شان در ضمیرِآدمی مُضمَر شده ست
از دلِ هر دین نمی زاید مگر خودکامگی/ وآدمی آزاده ای بینا وخود باور شده ست
وین یگانه پادشاهِ سرنوشتِ خویش را/ عشق و زیبایی و فرهنگ و هنر افسر شده ست
چهارم اردیبهشت ۱٣۹٣، دکتر اسماعیل خویی

ما درمیان مهلکه فهمیدیم/ عمده ترین ‌پیام کدامین است
از بام خانه ها، همه بشنیدیم/ همبستگی، ‌پیام نخستین است
درمتن آن ‌پیام، چنین دیدیم/ دولت، جدا زمساله ی دین است
نیکو ترین شعار، که بگزیدیم/ "آزادی" ست و "عدل" ، که آیین است
چهارم اردیبهشت ۱۳۹۱ - دکتر منوچهر سعادت نوری

مجموعه‌ ی گٔل غنچه‌های پندار
http://saadatnoury.blogspot.ca/
آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد