logo





در باب مدارا و آزادى

چهار شنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۴

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami2.jpg
مقدمه:
تعريف هر چيز، واحد بودن آن چيز است. و اين معنى اش اينست كه تعريف واقعىِ چيزى الزاماً بايست مضمون همان چيز باشد كه جوهر است، و نمى توان جزيى از يك چيز، با جزيى از چيز ديگر كه بالحاظ جوهر و كارايى نامتجانس و ناهمسانند، را در يك واحد گرد آورده و يك تعريف خاص از آنها ارائه كرد. بعبارت ديگر دو جوهر مختلف را هيچگاه نمى توان در يك واحدِ كليتى، مفهوم و متعين ساخت، هر جوهرى مشمول عنصر كميت و كيفيت خاص مربوط به خود است.
مدارا و آزادى، هريك واحد ارزشى مربوط به خويش اند پس هر يك بايست در واحد خاص خود توضيح شوند اما در فرهنگ ارزشى و رفتارىِ شير تو شير ما، به خاطر اينكه مبادا دم به تله دهيم و دم خروس فرهنگ نيانديشنده ما هويدا شود، همه واحدهاى ارزشى متمايز از هم بر حسب هر موقعيت خاص، در ملغمه اى از اختلاط ظاهر مى شوند و با يك كاسه كردن برخى واحدهاى ارزشىِ ناهمجنس و ناسازگار، به خيال خود طرحى نو درانداخته ايم غافل از اينكه، پاى نيانديشندگى ما چوبين است و بى آن هيچ طرح نويى نمى تواند جدى باشد، تجلىِ اختلاطِ ارزشى ميان مدارا و آزادى در جمهورى اسلامى نمونه روشنى از ضعف فكرى ماست كه منجر به توليد ارزشهاى بكر نمى شوند، در اين رابطه مى توان سطح اصلاحات جارى در جمهورى اسلامى كه با سياست مدارا تطابق يافته است، را مثال زد كه در واقع با هدف بى يال و دم و اشكم كردن آزادى (كه اصلاحات واقعى بر اين بستر منجر به روند شكل گيرى الگوهاى ارزشى زندگى اجتماعى مى شوند در حاليكه در جمهورى اسلامى، هدف اصلى ماندگار كردن الگوى ارزشىِ دينى/اسلامى است) و مسخ آن صورت مى گيرد.
اين نوشته مى خواهد مدارا را در دو وجوه ارزشى؛ ١- ارزش در وجه بخشش(ترحم) و بردبارى نسبت به مخالف ٢- ارزش در وجه چگونگى تحمل مخالف، توضيح كند تا محكى باشد بر سنجش كارايى مدارا در هر دو وجهش، اما قبل از آن به بيان حقيقتى از موضوع آزادى اكتفاء كرده و آنگاه در خلال بحث، نشان داده خواهد شد كه مدارا و آزادى اصل و نسب هم نيستند و فرد آزاد در فضاى آزاد هيچ الزامى به مدارا ندارد و مدارا، اصلاً موضوع آزادى نيست.

آزادى چيست و آزاده كيست؟:

آزادى يعنى زيست كردن در فضاى آزاد، جائيكه براى عناصر خودسر و ناقضان حقوق طبيعى انسان مجالى نباشد، و فضايى كه حقوق طبيعى انسان كه آزادى باشد، كانون همهء حقوق هاست. آزادى در زيست، معنايش اينست كه انسان در زيست خويش آزاد است. و آزادى استوار و پيوند بر زيست آدمى، خود گوياى صفت آزادگى عاتف بر جوهرانسان است و هيچ ارتباطى به عوامل خارج از واحد انسانى ندارد. عوامل و نيروى خارج از انسان همچون الوهيت در شكل وحى هر چند مى توانند طبيعت و منش آزاد انسان را مكدر سازند اما در هر حال در واحد انسانى، انسان موجودى آزاده است كه الگوهاى زندگى را مى سازد و بدانها توانايى و كارايى مى بخشد و در روند زندگى، ميان انسان و الگوهاى ارزشى خودآفريده و خودساخته اش، رابطه اى عقلانى و تأثير و تأثر برقرار مى شود. يعنى انسان هم سازندهء الگوى زندگى خويش است و هم تحت تأثير آنها قرار مى گيرد، به همين جهت در توليد و بازتوليد ارزشها داراى توانمندى است.

اگر پديدهء دين و ارزشهايى همانند، در گذر زمان بر انسان تحميل و بر او حمل شوند و آنها زندگى مادى و عقلى او را متعين سازند، بى شك تابعيت به چنين ارزشى متعين و غير قابل تغيير كه اصليت خويش را از وحى مى گيرد و از آنجائيكه وحى دينى خارج از بُعد زمان و مكانِ محسوس، بعنوان ارزش الهى/سرمدى بر انسان تحميل مى شود، يقيناً تن به قيمومت سپرده و به آزادگى اش خدشه وارد خواهد شد.
اما در هر حال هر گاه از انسان و جوهر انسانى سخن به ميان باشد، جوهر آزاده او در نظر ماست كه بواسطه داشتن جسمى با توانايى ادراك و زبان كه زبان بيان درك اوست از زيست، قوت مى گيرد. قدرت جسم در بيان سخن از طريق زبان، عامل اصلى طبيعت آزاد انسان است. پس آزادى حقوق فردِ انسان است كه سرچشمه اين حقوق از توانايىِ جسمى/طبيعى او نشأت مى گيرد و غير قابل انفكاك از جسم، كه جسم قادر به بيان و سخن گفتن است. چنين جوهر و حسى از آزادگىِ هر فرد انسان است كه قدرت و حكومت را از تسلط بر جسم و عواطف او مهار مى سازد. تابع بودن قدرت سياسى در جوامع مدرنيته به قدرت مدنى و نقش خدمتكارِ دولت به جامعه مدنى، گواه بر امريست كه طبيعتِ بى همتاى آزادگىِ انسان قادر شد تا قدرت را به سير نيازمندى اميال خويش سوق دهد. پس آزادى و آزادگى نه "موهبت الهى" است و نه بخشش از كسى به كسى، تنها طبيعت جسم انسان يعنى قدرت زبان و بيان اوست در حاليكه مدارا كه داراى عنصر بخشندگى است، از اين حيث، در نقطه مقابل آزادى قرار دارد، و آزادى گرانبها ترين موهبت هستى انسان، روش تعقل است كه به يارى آن بر قيمومت خويش پايان بخشيده و آزادى خويش را مى يابد. آزادگى از ميان رابطه بخشندگى و بخشودگى بر انسان حمل نمى گردد بلكه اين، از وجودِ طبيعتِ انسانِ انديشنده سرچشمه مى گيرد.
تا اينجا معلوم كرديم كه آزاد بودن و آزاد زيستن طبيعت انسان است و هنگامى اين، از انسان به هر دليلى سلب شود و اين سلب شدن هزاره ها تداوم يابد، به وضوع معلوم مى گردد كه انسان ناآگاه و نابالغ به هستى طبيعت خويش، در شوكرانِ آنها نعشه است و همسان با اين، بر استقلالش خدشه وارد مى شود و به سهولت تحت قيمومت مراجع، كه از آن برايش فرمان صادر مى شود تا چه بكند و چه نكند، گرفتار( مانند گشت امر به معروف و نهى از منكر كه در ايران به طنز مى گويند گشت بكن نكن). در چنين مناسباتِ "مدارا" جويانه ميان فرد و مرجع، همانگونه كه نشان داديم، جز تمكين فرد به مرجع چيز ديگرى از آن عايد نمى شود؛ آزادى كه عنصر واقعى سكولاريسم(رستارگرايى) است در نقطه مقابل چنين مناسبات و مدارايى قرار مى گيرد چونكه فرد آزاد متكى به فرمان مرجع نيست بلكه در يك كثرت الگويى، الگوهاى زندگى خويش را انتخاب و آنها را بازسازى مى كند.

شکستن کمر کوه قاف چندان نیست
به مور هرکه مدارا کند سلیمان است (گلستان سعدى):

منظور سعدى از "مور" و "سليمان"، بى شك و به وضوع دلالت مى كند بر ضعيف و قوى و نوع رابطه ميان آنها كه سعدى با توصيه مدارا به "مور"، بر "سليمان" شدنِ مداراجو و به تبع بر چنين رابطه اى تأكيد مى ورزد؛ مى گويم تأكيد مى ورزد چونكه رابطه ميان "مور"(ضعيف) و "سليمان"(قوى در جايگاه پيامبر) را به رسميت مى شناسد و چاره انديشى و نجات ضعيف را در "مدارا"ى پيامبرى مى پندارد و نه برانگيختن حس آزادگى در ضعيف، كه از موهبت آزادگى، خط بطلان است بر پيامبرى.
از اين بيت سعدى، "مور" ضعيف و قوى در منزلت پيامبر همچو "سليمان" برآمد مى كند بنابراين ما در اين بيت با رابطه اى پيامبرانه مواجه هستيم كه چنين رابطه اى را بندگى/ پيامبرى گويند يا همان ضعيف و قوى و توصيه سعدى اينست كه "سليمان"(پيامبر) با مداراى خويش، بر ضعيف بخشنده باشد: پس هركس قوى ست مدارا مى كند(در واقع اين نوعى از همان رابطه هدايت كننده و هدايت شونده است) اما آيا فردِ انسان بر حسب طبيعت آزاد او كه آزادى بر او واجب است، نيازمند مداراى پيامبرانه در هر معنايى(بخشش، بردبارى و تحمل، بندگى، هدايت شونده) است؟ به مصداق اين زمينهء سخن و پرسش، بحث مدارا را مى آغازم.

هنگامى از راه و روش مدارا در حيطه نظام اسلامى سخن رود و جهت گيرى سياسى بدين منوال اتخاذ گردد چه مى تواند منظور باشد و يا چه از آن متبلور مى شود جز يك رابطه بخشش(بخشش از جمهورى اسلامى بعنوان قوى)، بخششى همانند برداشتن احمدى نژاد و آوردن روحانى براى مردم و متقابلاً رام شدن و بردبارى مردم يا تمكين مردم به قدرت(حكومت اسلامى)، و اين يعنى نقض آزادى چونكه همانگونه گفتيم آزادى از سوى كسى، مرجعى و قدرتى بخشيده نمى شود بلكه حق طبيعى انسان است و انسان بايد آن را در خويش حس كند.

"مدارا" به سبك بخشش و بردبارى :

اين نوع مناسبات و سبك مدارا معمولاً مى بايست از سوى نهاد، مراجع دينى و قدرت عملى گردد چونكه بخشش، اساسش ميزان ترحم مهتران به كهتران است در هر شكل و قواره اش. و نيز مهترانِ صاحب قدرت در جايگاه و منزلت قدرت، چيزى را مى خواهند به مردم اهداء كنند كه در واقع آن حق مردم است اگر بخواهم يك نمونه ارائه كنم، آن اينست: اصلاح طلبان دينى مى خواهند بواسطه تأويلى از اسلام "رحمانى" در پيوند با نظام سياسى، اصلاح امور(در راستاى حفظ نظام دينى) را به مردم ايران ببخشايند؛ اگر پيوند ميان تأويلى از اسلام با نظام سياسى مطرح نمى بود من نيز تحليل بر بخشيدن "اصلاح امور" از سوى اصلاح طلبان به مردم، نمى كردم در حاليكه نقش اسلام بر نظام سياسى از سوى اين بخش از اسلامگرايان به منافع مردم در الويت است، و اصرار بر اين الويت نشانه اى از قدرت است و بر مبانى اين قدرت، "اصلاح امور" هديه اى مى شود به مردم. اصلاح طلبانى كه كما فى السابق سياست را به خدمت اخلاق و دين(نقل به معنى از گفتار خاتمى در اولين سخنرانى اش پس از رئيس جمهور شدن حسن روحانى) مى خواهند، و مردم نيز در راستاى اين بخشش( اصلاح امور بر مبانى قدرت دينى/اسلامى) مى بايست به چنين امرى كه قدر مسلم مى بايست در راستاى تثبيت قدرت اصلاح طلبان اسلامى باشد، بردبارى و يارى رسانند تا رابطهء مدارا جويانه ميان قدرت اسلامى و مردم متحقق شود، در واقع وعدهء، بخشيدن "اصلاح امور" به مردم و انتظار بردبارى از مردم، در مجموع تثبيت قدرت اسلامى در تآويلى از اسلام است كه بر مبانى "حفظ نظام" اتخاذ مى شود و ارتباطى با آزادى ندارد چونكه هيچ تأويلى از دين در پيوند با نظام سياسى منجر به آزادى نمى شود. اگر كمى با دقت و نيك نگريسته شود مشاهده خواهد شد كه اينچنين رابطه اى سى و پنج سال در جمهورى اسلامى تداوم داشته و همواره در اين سى و پنج سال سياست به خدمت دين و اخلاق بوده است كه ثمره اش همين وضعيت است كه در آن قرار داريم. بنابراين "مدارا" كه عنصرى از بخشيدن بر آن حمل مى شود نمى تواند در برگيرنده آزادى باشد كه آزادى حق طبيعى انسان است و جوهرى در تضاد با صفات بخشنده گى. در وضعيت جمهورى اسلامى كه نهاد قدرت و مرجع دينى بهم تنيده و آميخته اند هيچگاه آزادى مأمنى نخواهد داشت زيرا قدرت دين نوعاً معارض استقلال انسان است و نيرومندى اش در حوزه سياسى نيز، فسادپذيرى سياست است.

در توصيف آزادى و مدارا، ميرابو يكى از رهبران سياسى و فكرى انقلاب ١٧٨٩ فرانسه در سخنرانى خود راجع به بحث و گفتگو در خصوص "اعلاميه حقوق بشر و شهروندى" در باب "مدارا" مى گويد: من به اينجا نيامده ام تا در باب مدارا موعظه كنم. آزادى در نامحدودترين شكل آن كه از سلطه مذهب رها شده، در نگاه من حقى است هر چه مقدس تر نسبت به "مدارا" او مى گويد " وجود منشأ قدرتى كه قادر است تا مدارا كند خود سوء قصدى است براى آزادى انديشه"١.

تلاش مرجع قدرت دينى/سياسى همچون جمهورى اسلامى در پاشيدن بذر "مدارا"، ميان مردم و گروهاى سياسى به شكلى كه در وضعيت جمهورى اسلامى توضيح كردم، بى تريد امريست ضد آزادى و در مقابل آزادى و چونكه آزادى در توان چنين قدرتى نيست در نتيجه با ترفند مداراجويى، جمهورى اسلامى مى كوشد تا مخالفان را در استحاله خويش اميدوار نگه دارد و با دور زدن مسئله آزادى اين را جا بياندازد، كه رابطه ميان بخشش حاكمان و بردبارى مردمان كه چنين رابطه اى در غيبت آزادى همش به نفع حاكمان است امر محقى است. ژان پول رابو يكى ديگر از شخصيت هاى آزاديخواه انقلاب فرانسه در حين سخنرانى خود راجع به همين "اعلاميه حقوق بشر و شهروندى" مى گويد: آقايان اين "مدارا" نيست كه من درخواست مى كنم بلكه "آزادى" است كه مى طلبم"، او در ادامه توضيح خود مى گويد: "كلمه اى كه براى ما چيزى را به ارمغان مى آورد كه حاكى از آن است كه ما شهروندانى هستيم شايسته ترحم، كه درست مثل محكومان مورد عفو قرار مى گيرند"٢

در دام "مدارا"ى "جمهورى" اسلامى:

وضعيت در ايرانِ "جمهورى" اسلامى يعنى آچمز اسلامى كه قبل از هر چيز معطوف است به كشتار دگرانديشان و ضايع كردن حقوق مدنى و انسانى نيمى از جمعيت كشور يعنى زنان. همين دو نمونه كه به مدت سى و پنج سال بى وقفه ادامه يافت، خود گوياى بن بست و ناكارآمدى جمهورى اسلامى در احقاق حقوق شهروندى بطور اعم و اسلام بطور اخص، مى باشد. بواسطه همهء نهادها و ساختارهاى سياسى و حقوقىِ آغشته و آلوده به احكام قرآنى كه شالوده و وجه مشخصه ارزشى اين حكومت است ريختن خون كافران و ضايع كردن حقوق زنان مجاز شمرده مى شود. در چنين وضعيتى از كشتار دينى و تحميل رنج بى حد و حصر به اقليت هاى دينى در جمهورى اسلامى، و از سوى ديگر فقدان توليد انديشه هاى سياسى و بن بست حوزه سياست، كه به روند شكل گيرى آلترناتيو آسيب رساند، نتيجتاً اين شد كه ابتكار عمل بر آنچه كه هست متمركز و در همين راستا "مدارا" مقبول "نخبگان" سياسى شود و آزادى محلى از اعراب نداشته باشد؛ چونكه احساس آزادى و آزاد بودن داراى بار مسئوليت است و مهمترين اين مسئوليت، مسئوليت سكولاريستى (رستارگرايى) است در يك آلترناتيو، اينجاست كه از بار چنين مسئوليتى شانه خالى مى كنيم و به ساده انديشى تن به بار گران عنصر "تقيه" فرهنگى مى سپاريم و به عقل خويش ممتنع مى گرديم و بدين صورت پاسيفيستِ(انفعال) مجال يافته، تا حد تسليم طلبى رخ مى نماياند.

سقوط رژيم آپارتايد افريقاى جنوبى، انحلال بود براى آزادى نه "مدارا":

آنچه منجر به سقوط رژيم آپارتايد سفيد پوستان در آفريقاى جنوبى شد، نه "مدارا" به مثابه سازش ماندلا و تشكيلات "كنگره ملى آفريقا" با سياست آپارتايد بلكه درست عكس آن اتفاق افتاد و آن تن دادن اين رژيم به خواست ماندلا و تشكيلات مذكور بود. و اين تجربه نشان مى دهد كه بدون حضور نيرومند نيروى سكولار در ميان ما ايرانيان، حكومت كمترين وقعى به مخالفانِ تكه پاره شده، كه هر يك در رويا و سوداى آرمانگرانه خويش اند، نمى نهد. اصلاح طلبانِ حكومت دينى، مقيد به ارزشهاى اسلام بر نظام سياسى و باور به تداوم نظام اسلامى(حفظ نظام)، هرگز نمى توانند نقش اپوزيسيونى را بازى كنند كه "كنگره ملى آفريقا" در آفريقا بازى كرد و در نهايت رژيم آپارتايد به سقوط كشيده شد. بى حضورى سكولاريسم، كه اين نيز نشأت گرفته از محافظه كارى ايرانيست دليل واضح ايست تا برخى "نخبگان" به سمت سياست "مدارا" ى جمهورى اسلامى كشيده شوند و به فراغت از بار مسئوليت سكولاريستى در حاشيه جمهورى اسلامى پرسه زنند تا شايد از آن فرجى حاصل شود.

تحمل مخالف در پناه سكولاريزاسيون و نه "مدارا":

نه حكومت و نه مردم هيچ وظيفه و مسئوليتى "مدارا" جويانه نسبت بهم ندارند تا كه، بوسيله چنين رابطه و مناسباتى آزادى طلوع كند، در واقع اين شرايط آزاديست كه قوانين درجهت نفع مخالف تعديل مى يابد و حقوق مخالف را بدان رسميت مى بخشد و نيز ميان قدرت سياسى و جامعه مدنى تعيين مرز مى كند. در جمهورى اسلامى تحمل مخالف پديده قريبى است در حاليكه كشتار مخالفان به تواتر تداوم دارد. تحمل مخالف بوسيله سياست "مدارا" يا رابطه بخشنده و بخشوده صورت نمى گيرد، بلكه حقوق مخالف بر بستر و روند سكولاريزاسيون جامعه و در پناه قانون و قانونگرايى رسميت مى يابد و تثبيت مى شود كه اين پيوند دارد با ظهور آزادى و نه مدارا كه جمهورى اسلامى براى "حفظ نظام"ش مروج آن شده است.

سكولاريزاسيون بعنوان حد معينى از رستارگرايى داراى مفاهيمى از قبيل رستگارى، رهايى و آزادى است و اينها يعنى خلاصى انسان از بندگى و قيمومت و نفى هر گونه مراجع دينى مؤثر در تعيين نوع و شيوه زندگى انسان، و انسان مختار بر سرنوشت خويش. اين چنين راه و روش براى انسان و مفاهيمِ ارزشىِ الگوهاى زندگى اجتماعى در توان هيچ حكومت دينى از جمله حكومت اسلامى، بنا به دلايلى كه ذكر كرديم، نمى گنجد بى دليل نيست كه همهء جناح هاى حكومت، سكولاريسم را دشمن و فرآوردهء فكر انحرافى غرب مى دانند و به همين دليل عمداً و عملاً، مروج "مدارا" كه نقطه مقابل آزادى و سكولاريسم است، شدند.

نيكروز اولاد اعظمى

١- لائيسيته، اثر محمد حسين صديق يزدى صفحه ٦٤
٢- همان كتاب صفحه ٦٨

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد