![]() |
|
سه سال زندگی در شبانه روزی سختی ها و دلخوشی های خودش را داشت .
دوری از شهر و دیار در ابتدا چندان هم دلچسب نبود . این بود که هرگاه که می شد راه سفر پیش می گرفتم تا کوچه بازار و خانواده و دوستان قدیمی را دیده و بقولی ،، دیدارتازه شود ،، . هربار این سفر در من این احساس را زنده می کرد که ،، دارم در شهر خود غریبه می شوم ،، و چنین هم می شد .آخرهای کار یعنی بعداز هفت سال دوری ، می شد که ساعت ها در خیابان چرخ می زدم و سلامی نصیب نمی شد . در همان خیابانها که روزی صد سلام می کردی و یا صد بار پاسخگو بودی . این بگذاریم و بگذریم . در یکی از این سفرها اتوبوس توقفی داشت در اهواز . نمیدانم چرا این بار وسط شهر بود و نزدیک یک کتاب فروشی . در هر حال من که هر برگشتم از آبادان با افزودن بر سهمیه ی دریافتی از پدر همراه می شد . هوس خرید کتاب بسرم زد . کتاب ،، معصومه شیرازی ،، نوشته ی جمالزاده را خریدم .در طول مسیر تا رسیدن به بروجرد آنرا خواندم . کتاب حجمی نداشت . چیزی هم نیست که تبلیغ به خرید یا خواندن آن بکنم . کتاب داستان یک فاحشه شیرازی بود که بصورت مختصر در کتاب ،، صحرای محشر ،، جمالزاده نقل کرده بود و در یک کتاب دیگر که همان کتاب کذایی باشد ، کاملش را آورده بود . باید که کمی حاشیه رفت . جمالزاده نویسنده چندان روشنفکر و متفکری نبود . ولی سهم مهمی در انقلاب داستان نویسی ایران داشت . اورا نمی شود با صادق هدایت برابر دانست ولی سهم او را هم نمی شود فراموش کرد .برای روشن شدن موضوع باید کمی به عقب برگشت . باید مکاتبات دربارِ قاجار با دربارِ فرانسه وناپلیون را یافت و خواند تا پی برده شود ، منظور چیست . سه نخست وزیر نامدار تاریخ چند صد ساله اخیر ایران . یعنی قایم مقام فراهانی ، امیر کبیر و دکتر مصدق ، خدمتی بزرگ در ساده نویسی و مکاتبات رسمی کردند و پایه گذارنوعی از مکاتبات روان اداری شدند . همین خدمت را جمالزاده ، هدایت . علی دشتی و حجازی و دیگران پیگری کرده و تداوم دادند . بگذریم کتاب خریداری شده من بر اساس یک رباعی از خیام نوشته شده بود . شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هر لحظه بدام دگری پیوستی گفتا شیخا ، هر آنچه گوی هستم اما تو هر آنچه می نمایی هستی ؟ قبل از هر چیز باید به این پرداخت که در اساس این رباعی نمی تواند از خیام باشد . اگر در ۱۲۵ و یا ۱۵۰ رباعی که می توان با شکِ کمتری به خیام نسبت داد ، خوب دقت شود . در خواهیم یافت که ، این رباعی نمی تواند از خیام بوده باشد و با افکار او هم آهنگی داشته باشد . یک حاشیه کوچک دیگر هم اجازه بدهید که بروم . من گاه از دست این مفسرین و حواشی نویسان ادیب فرهنگ ایران حالم بهم می خورد . دکتر غنی عزیز که کم سواد هم نبودست سعی دارد خیام را از گناه دیدی که به جهان دارد دور بدارد . در صورتی که وقتی خیام خود قبول دارد و ننگی هم بر این کار ندارد شما را بدین کار چه کار .البته همین کار را هم جناب خرمشاهی با حافظ کرده است . ای بابا بگذار حرفی را که زده اند زنده باشد و به تعبیر شما، برای پاک کردن گناهی که هیچگاه جرمی هم نیست ، نیازی نیست . یک مطلب کوچک دیگر هم شاید آوردنش خالی از فایده نباشد . کتابی در دست مطالعه داشتم در مورد نوشتار فارسی . یک تیم این کتاب را تهیه کرده اند . از بخت خوش همه هم دارای دکترا در ادبیات فارسی . و اما همین آقایان که من از میانشان دکتر حسن احمدی گیوی را از طریق نوشته هایش می شناسم . وقتی در مورد رباعی مینویسند نام خیام را سانسور می کنند و نمی آورند . همه این اساتید به از من میدانند که ،، رباعی یعنی خیام و خیام یعنی رباعی ،، . برگردیم به قصه خودمان . جمالزاده اگر چه با یک رباعی اشتباه آغاز به بیان می کند ولی در نهایت بازگشتی دارد به اصل عقیده خیام . در رباعیات خیام اسمان هفت طبقه نیست و خیلی از سوال ها همچنانی که بی جواب است ، بی جواب می ماند و سعی به یافت جواب بی منطق برای آنان ندارد . هم این بی جوابی ، از خیام یکی ازاندک روشنفکران آینده نگر تاریخ ادبیات کلاسیک و قدیم ایران را ساخته است . نمی شود نظریات خیام را رد کرد .آنگونه نیست که درمورد خیلی ها می شود . ما در تاریخ ادبیات و فلسفه ی قدیم زبان فارسی بسیار داریم نظریات و فرمایشاتی که با هیچ ترازوی علمی قرن بیستم نمی شود آنان را سنجید . بی تردید خیلی از نظریات بیان شده متفکران گذشته دیگر نمی تواند در این عصر مورد پذیرش قرار گیرد و بکارگرفته شود ، مگر اینکه در گذشته آینده نگر بوده باشند ، که خیام بود . جمالزاده در انتهای داستان به یک نوع زندگی در بهشت میرسد که انتهای آن معلوم نیست و برای خواننده خسته کننده بودن چنین زیستی را روشن میسازد . یک بهشت که همه چیز هست و زمان در آن مطرح نیست همه چیز هست و از نیست خبری نیست . بدان گونه است که به خیامی میرسد که می گوید چون نیست زهر چه هست جز باد بدست چون هست بهر چه هست نقصان و شکست انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هر چه هست نیست در عالم هست واقعیت بودن درانتها ، نیستی است ، که واپس آن نوع دیگری هستی ست . ایست زمانی و ایست مکانی چیزیست که نیست و نمی تواند که باشد . سکون و یکسانی در یک نقطه زمان نیست و نخواهد بود . جهان متحرک است . این بودن با نبودن همراه ست و این نبودن با بود دیگری به تداوم بودن و نبودن می پیوندد و ما را چاره ای جز پذیرش این بودن ها و نبودن ها نیست . تفکرات سیاسی و اجتماعی ما برای همان زمانِ بودن ماست که هستیم ، که گر نیم نگاهی به نبودن هم داشته باشیم . کاری نخواهیم کرد که شرم از باقی مانده اثرکاری که در بودنمان کرده ایم در زمان نبودنمان باشد و نباید که شرمی داشته باشیم برای آینده و حاصل گفتار و کردارمان . و من امروز به دیروزی فکر می کنم که در شهر خود غریبه بودم و به فردایی که در جهان غریب گونه بایدیم که زیست داشته باشم بدان زمان که دوستان و همراهان نباشند ، و چنان باشد که ، فردا را امروز ندیده باشم و زیستم چنان باشد که دیگرانی که امروز هستند فردا نباشند و به قافله عمرنظر نداشته باشم . گویا نوشته یا گفتارم شعار گونه شد . اگر چنین است پوزشم را پذیرا باشید . و اما من گمان دارم که دکتر شفیعی کدکنی بدلیل نیشابوری بودنش نیم نگاهی به خیام دارد . چند شعر از ایشان را انتخاب کرده ام که این تفکر . تفکر آمدن و رفتنی که دلیلی هم برای آن یافت نیامده است مشاهده می شود . امید که به پسند افتد . این اندیشه شاید در این بیت از شعر،،حتی به روزگاران،، بخوبی آشکار است .و هویداست پیش از من وتو بسیار بودنند و نقش بستند دیوار زندگی را زین گونه یادگاران روزگارانی کمترش غم و بیشترش نشاط برای حمید عزیز و خانواده و همه وهمه آرزو دارم . ۲۹ اگوست ۲۰۱۴ فرانکفورت مراسم بزرگداشت مسعود سلطان زاده از مرثیه های سرو کاشمر کوچ بنفشه ها سفر به خیر حتی به روزگاران نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|