logo





داستان قتل عام سالهای ۶۰

دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۱ سپتامبر ۲۰۱۴

ناهید حسینی

nahid-hosseini2.jpg
مسلمانی یا نیستی، چپ و راست رفتن با آن تعین میشد
حتی مرزی برای مجاهد مسلمان نگذاشتند
در یک شب هزاران نفر گفتند مسلمان نیستند، وانتها پر خون شده بود و خاوران پر لاله
ولی هنوز زهرا منتظر سیامک بود، چون سیامک سه سال زندانش تمام شده بود. زهرا هرگز اورا ندید
یحیی در خواب برای همیشه خواباندنش بجرم انسان بودن
ویکتوریا برای یک تف که بر صورت بازجو انداخته بود اعدامش کردند، فقط 17 سال داشت
 محمد امین بخاطر قلمش و اینکه کردی را خوب مینوشت، هنوز چند ماه از ازدواجش نگذشته بود اورا به تیر بستند
5 نفر از خانواده گلاویژ را کشتند
نفر از خانواده بهکیش 6
مریخ و بانو با 4 فرزند بی همسر شدند
گلی را از پشت با تیر زدند
بهروز خود را از طبقه سوم بپایین انداخت و پاسدارها با نگاه بدرقه اش کردند
هنوز یوسف را روبرویم می بینم که فردایش دیگر نیامد
گفته بود برایم سبوس از شمال می آورد تا سفیدی موهایم را در جوانی بپوشاند
انوش در تور بود، سنگ کلیه داشت، بی مداوا ماند، رفت و دیگر برنگشت 
دیروز پسری دنیا آمد
فردا عروسی پسری است که پدرش را همراه خود ندارد
پس فردا بچه اش پدربزرگ میخواهد
این داستان هزار و یکشب قصه دارد 
فقط شهرزادش عوض میشود

ناهید حسینی
لندن- شهریور 1393


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

تصحیح
ناهید حسینی
2014-09-02 10:49:32
البته "6 نفر از خانواده بهکیش"
درست است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد