شعر تو آتش می زند بر انجماد گفتگو
اکنون چرا لب بسته ای؟ شعری بر این ماتم بگو
چون پیش تر ای نازنین، اندوه هستی را ببین
در رفتنت تا بغض مان این سان نماند در گلو
ای شیر زن حرفی بزن، تا بگذرد درد وطن
بر عشق سوگندت دهَم، بر زندگی، بر آرزو
در غربت سنگین ما، شعرت بود تسکین ما
بینم مدامت هم صدا، ای جاودان در جستجو
از عاشقی گفتی بسی، درغایت دلواپسی
ای با غزل شوریده وش بگذشته از هر های وهو
وقت دگر زخم ستم، کردی نشان با هر قلم
بنیان کــَنی با واژه ها، تا فتنه ها را کو به کو
با دختران شهر غم، همره شدی در هر قدم
بر دفترت بنوشته ای، عصیان شان را مو به مو
اینک اگر چه نیستی، مغرور و زیبا زیستی
با شورتو تا بشکند سدهای شهر گفتگو
ویدا فرهودی
مرداد ماه ۱۳۹۳
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد