logo





سیمین بهبانی و مسئلۀ شهر

ادای احترام به سیمین بهبهانی

سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۹ اوت ۲۰۱۴

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
(این نوشته که نگارش اولیه اش به سال ۱۳۷۶ خورشیدی برمی گردد و همان زمان در مطبوعات چاپ شد، اکنون به احترام وداع سیمین خانم بهبهانی – مادر معنوی این سال های آزادیخواهان- در شکلی ویرایش شده منتشر می شود!)

در تبار‏شناسى انديشه، باورى وجود دارد كه بر طبق آن هر جامعه صاحب دانشی خاص براى نكته ‏بينى است. اين دانایى خاص كه بر حسب داده‏ هاى فرهنگى و شرايط تاريخى شكل يافته، ميدانى می سازد كه در آن انديشه ‏ورزى عرض اندام مى ‏كند .

يكى از حريفان انديشه ‏ورزى در جامعه‏ ى ما، از دیرباز ابهام وضع موجود و نیز لزوم سر درآوردن از پيچيدگى‏ هاى آن بوده است. يعنى در بطن فهم موقعيت حاضر از سوی اندیشه ورز، رهنمود خروج از هزار توى وضع موجود نهفته است. و فهم و تفاهم عمومی همان پیش شرطی است كه انديشه ‏ورزى را پيروز ميدان نبرد با ابهام و تاریکی مى‏ سازد. در فراز اين پيروزى، شبكه‏ ى تبادل جهلِ عوام زدوده مى ‏شود و فضاى ارتباط خردمندانه پديد مى‏ آيد .

بر اساس چنين تلقى عمومى ‏اى است که مهم‏ ترين شاعران دهه‏ هاى اخير (از آن‏ جا كه شعر مهم ‏ترين فضاى انديشه ‏ورزى ايرانيان بوده(شعرهاى خود را سروده‏ و با سرايش خط تمايزى ميان شاعرانگی و قدرت كشيده ‏اند. یعنی شاعرانگی در کلیت خود در تقابل با قدرتى قرار گرفته است كه امروزه بارزترين شكل نهادينه شده اش ولايت مطلقه‏ ى فقيه است. بدین ترتیب شاعران در برابر تك‏صداى فقيه حاكم، صداهاى خود و ديگران را پژواك بخشيده‏ اند. در همين پژواك است که جامعه‏ ى ما به سال‏ ها حقانيت چند صدايى بودن را در برابر تك‏صداى تحميلى حاكم مطلق پاس داشته و كثرت ‏پذيرى را به مثابه بنياد مدنيت حراست كرده است .

از این منظر خانم سيمين بهبهانى يكى از مُهم ترین شاعران ما است كه چه در يك شعر و چه در تمامى متن سرايش‏ اش، هم ملاك فرديت و شاعرى را به دست مى‏دهد و هم خط تمايز با ولايت مطلقه‏ى فقيه را مشخص مى ‏سازد. به واقع او در دفاع از حرمت حريم شخصى و از پاكى كوچه ‏ى شعر مى‏ سرايد. شعرش بيانيه ‏ى پاى‏بندى به شهروندى مى‏ گردد. امروز شعر "كوچه"ى او نزديك به پانزده سال عمر كرده است .

شعرى كه سرودنش به سال ۱۳۶۲ برمى‏ گردد، و تا آن‏ جا كه اطلاع نگارنده اين سطرها قد مى ‏دهد براى نخستين بار در نشريه ‏ى "چراغ" چاپ شده است. ) نشريه ‏ى "چراغ" زير نظر سيما كوبان، پنج يا شش شماره‏اى از قرار معلوم دوام داشت تا آن كه گرفتار اوامر سانسور رسمى شد و انتشارش قطع گشت(. البته بازچاپ شعر "كوچه" در كتاب "كاغذين جامه"ى بانوى شعر ما آمده است؛ كه در ايالات متحده ‏ى آمريكا به سال ۱۳۷۱ منتشر شده. اين شعر ويژه و اين برگزيده از شعرهاى بهبهانى، بخشى از يك متن فراگير سرايش هستند. اين متنى است كه بر بستر جا به جايى‏ هاى سياسى - اجتماعى سال ۱۳۵۷ به بعد و در واكنش به رخدادهاى روز و ماه و سال دوران جارى بارز گشته است .

در سال ‏هاى اخير توجه بسيارى به شعر سيمين بهبهانى جلب و مطالب چندى پيرامون آن نگاشته شده است. از آن جمله‏ اند: مقاله ‏ى على محمد حق‏ شناس (نيماى غزل: سيمين، مندرج در "نقد آگاه"، تهران ۱۳۶۱ و... مقاله‏ ى ضياء موحد (مركب ‏سرايى و...، مندرج در "بررسى كتاب"، لوس‏ آنجلس .۱۳۷۶) مطالبى كه عمدا به مسئله ‏ى وزن در شعر و چگونگى اوزان عروضى و كاربردشان در سرايش بهبهانى پرداخته‏ اند. اما نوشته ‏ى حاضر همان طور كه تاكنون آمده از زاويه ديگرى به شعر او نگاه مى‏ كند و در پى دريافت حضور و تأثير شاعر در فضاى زندگى شهرى است .

عنوان "كوچه" را مى ‏شود با يك تجزيه‏ ى نامتعارف به دو علامت استفهام (كو؟ - چه؟( بخش كرد و از اين طريق به دنبال سؤال ‏هايى رفت كه شعر مطرح مى ‏كند. اما كوچه، وراى اين تجزيه ‏ى نامتعارف، چه معنا و حسى را براى اكثر ما تداعى مى ‏كند؟

در معمارى مسلط بر زيست‏بوم ما، كوچه در كنار خانه، مكان امن است. اين احساس، حتا به رغم گسترش دامنه‏ ى شهرهاى ايران و مثلا غول‏شهر گشتن تهران، هنوز در جان و روان ما جارى است. همين امر نيز علت تمايز فضاى خانه و كوچه با خيابان و ناحيه است. چنان چه با اين تفاوت مكانى، يك احساس ايمنى در آدم به مثابه دافعه ‏ى عذاب شلوغى و دغدغه ‏ى سرسام شكل مى ‏يابد. بدين ترتيب خط فاصلى در ما به صورت خواست حريم شخصى و پوشش خصوصى در برابر دلهره ‏ى ملأ عام و ميدان فراخ ايجاد مى ‏شود .

با چنين پيش‏ زمينه‏ اى از تداعى معانى، شاعر ما كوچه را مخاطب مى ‏گيرد تا گفت و شنودى را بر پا كند: »كوچه، آه، بگو با من!/ شور نسل جوانت كو؟ «

با اين پرسش از كوچه (فضاى آشنا) كه به نوعى تداوم عرصه ‏ى زندگى فرد است و در جامعه ‏شناسى به مثابه حريم شخصى محسوب مى‏ شود، شاعر با اشاره به نسل جوان، يك گفتگو ميان نسل‏ ها را نيز به جريان مى‏ اندازد .

با گذشت زمان، امروزه بازشناسى عناصر اين گفتگو ميان نسل ‏ها آسان گشته است. در يك سو نسل سيمين بهبهانى است با تجربه ‏ها و يأس سال ‏هاى ۳۲ به بعد و در سوى ديگر، نسل مثلا جوانان مذهبی از سیاق مخمل‏باف ‏ها، معروفى ‏ها و ميرشكاك ‏ها است. نسلی که، با تجربه و اميد شکل گرفته از سال ۵۷ به بعد، در هيئت جوان مسلمان بيشترين تعداد فعال را در باشگاه نسل جديد داشتند. حالا اگر بازشناسى رفتار عناصر اين نسل ها و گفتگوی شان آسان شده باشد، راه اندازى گفتگو میان نسل ها و شكيبايى در استمرارش به آن سال ‏هايى كه گذشت، به هيچ وجه راحت نبود. همين شكيبايى تبلور يافته در "كوچه"ى سیمین بهبهانی كه سال ‏ها با ستيز رسمى عليه حريم شخصى و هجوم به شهر مقابله كرده است، از شعر یادشده يك "بانك اطلاعاتى" مى ‏سازد. و می دانیم که بانك اطلاعاتى كاربردی جز اين ندارد كه حفره‏ هاى مسير آگاهى تاريخى ما را پُر كند. انتقال خبر از نسلى به نسل ديگر را ممكن سازد .

شعر "كوچه" از چهار قطعه ‏ى به هم پيوسته تشكيل مى ‏شود. شاعر در اول و آخر شعر از وضعيت حال و روز "فضاى امن" مى ‏پرسد و ميان پرسش آغاز و پايان كه پيرامون شور نسل جوان و قلب گرم جوانى مى ‏گردد، اشاره هایی را به رشته جمله ‏هاى پرسشى مى‏ كشد و گزاره ‏هايى را در پاسخ مى ‏آورد .

در آن اشاره ‏ها و گزاره ها‏ى جمله‏ ها است كه هم سيما و رفتار يك نسل بازتاب مى ‏يابد و هم يك موقعيت تاريخى و زمينه ‏چينانش انگشت نشان مى ‏گردد.

از "گوى و تنگى ميدان" و "هاى و هوى جوانان" گرفته تا "تير و تور و خط و مرزى" كه كوچه را بخش بخش كرده‏ اند، با خبر می شویم. هم چنین از آن "جنگ حنجره و آوا" گرفته تا پا كوبيدن گزمه و عمله‏ ى ظلم آگاه می شویم كه در هيئت نسل جوان مجذوب جزم‏گرايى و كيش شخصيت پيشوا گشته و خواب مردم را برآشفته است. در تقابل با چنین موقعیتی، شاعر ما پرسان است و از پناه كوچه سراغ مى ‏گيرد: «سايه‏ سار امانت كو؟ «

ظهور اين نگاه همانا مصادف با يورش و رميدن‏ هاى سوزان است و "ياوهاى دلازار" كه با فوج جوان‏ ها مى ‏آيد. گره غمبارِ گزارشِ حالِ كوچه ‏ى شعر بهبهانى در قربانى بودن فوج جوانان است كه به صورت گله‏ ى مهاجم درمى ‏آيند و به فرمان چوپان اعظم از روى گلزار و گلشن مى ‏گذرند .

شاعر در سرانجام شعر خود، براى آن كه سياهكارى ياد شده را افشا كند، از اين نسل فريفته پاسخ مى ‏طلبد: »نقش سينه‏ ى ديوارت/ ياوه‏ هاى دل آزارت/ تا زمانه بشويدشان،/ لال مانده/ زبانت كو؟«، او همچنين به تحميق‏گران و عوام‏فريبى اشاره مستقيم مى‏ كند: «راى پير تبه كردت/ تا ديار فنا بردت -/ كوچه، پير شدى، مردى!/ قلب گرم جوانت كو؟ «

در اين نظاره مادرانه هم نبرد حماسى پدر و پسر و سهراب‏كشى مرسوم در كل تاريخ ما موضوع پرسش است و هم پسركشى و فريب نسل جوان در يك دوران خاص .

سيمين بهبهانى اما فقط در يك نقش (آن هم فقط مادرانه) بر صحنه‏ ى سرايش خود ظاهر نمى ‏شود. او در شعر ياد شده ساختارى از ارجاعات و لايه‏ هاى مختلف معنايى را مى‏ سازد كه با حضور خود بر تبليغ گفتار و سازمان حاكم و رسمى پرتوی روشنگر مى ‏افكند. همين عملكرد، از او نقش‏ه اى ديگرى نيز مى ‏طلبد. چنانکه زن مى‏ شود؛ چيزى نظير يوديت افسانه‏ اى كه به ديدار پادشاه ستمكار بابل رفت و پيش از تسليم گشتن، شاه را ناكار ساخت و قومش را نجات بخشيد. شاعر زن، بهبهانى متكى به نفس، با دانش و كاردانى خود به جباريت و ساختارش نزديك مى ‏شود. اين نزديك گشتن، فضاى یک ميدان نبرد را زنده مى ‏سازد. حتا اگر در پوشش لحظه ‏ى هماغوشى سروده شده باشد: »آه عشق ورزيدم با چگونه حيوانى «.

متن همين شعر معروف، نشانگر شكل‏گيرى آگاهى بر يك دوران است. دورانى كه به صورت شرايطى لبريز از كابوس و هذيان ترسيم مى ‏شود: »خواب بود و بيدارى/ اشتياق و بيزارى/ در جدال و آميزش / - دستى و گريبانى / نفرت و محبت بود/ انزجار و لذت بود/ .../ واى حال قى دارم/ تا چه شد در مستى/ آب گند نوشيدم/ در بلور فنجانى/.../ كاش مار مى‏ گشتم/ پوست‏وار مى‏ هشتم/ مى ‏گريختم از خود/ با تن درخشانى .«

اين آگاهى كه سرانجام به ديدن دو روى سكه منتهى مى ‏شود، به آسانى به دست نمى‏ آيد. زيرا كه او مى ‏سرايد: »تاب شعله مى ‏شايد/ تا پليد پالايد/ تن فكندم بايد/ در تنور سوزانى «.

اما او براى آن كه به حقيقت خود برسد و با رسيدن خود مفهومى مدرن به حقيقت ببخشد، كه اين را در نگاه به شعر "دوباره مى‏ سازمت وطن" خواهيم ديد، از خطر كردن براى رسيدن به آگاهى می سراید. آگاهی ای كه مى ‏تواند به انواع شناخت‏ هاى ديگر راهبر باشد.

مى‏ سرايد: »در زير چادرى از ابر/ با آفتاب خوابيدم/ خنديد و گفت: مى ‏سوزى/ گفتم چه باك و خنديدم/.../ انگار گفت مى‏ ترسى/ هيهات تا عشق سوى من آمد/ تنها ز ترس ترسيدم ...«

سيمين بهبهانى با تلاش ‏هاى خود به معرفت و فرهيختگى مى‏ رسد؛ آن جا كه سخنش به صورت آگاهى مادرانه (آن جايى كه نگران وضعيت سهراب‏ هاست( يا به صورت آگاهى زنانه (آن جايى كه حماقت احليل‏مدارى حاكم را بر ملا مى ‏كند) تجلى مى ‏يابد. او با تهور شاعرانه و حضور آگاه، طليعه ‏دار جريانى است كه در برابر ستم جنسى صف مى‏ كشد و در فرداى بهبودى اوضاع، پدرسالارى و مردسالارى را به تقسيم قدرت وادار مى‏كند .

در اين عملكرد آگاهانه است كه او حقيقت را شكل مى ‏دهد. اين امر در آن شعر "دوباره مى ‏سازمت وطن..." به بارزترين شكل طنين يافته است. او اين حقيقتى زمينى را می سازد. این حقیقتی است كه، پس از نقد نيچه به ارجاعات آسمانى فلسفه ‏ى متافيزيكى، دیگر نه فراى دست و چنگ انسان ها كه به وسيله ‏ى جان و تن ایشان ساخته مى ‏شود .

مفهوم وطن در اين شعر را نبايد به صورت مجرد نگريست. آن را به مثابه خاك‏پرستى جامد و بيگانه‏ ستيزى ضمنی نبایست تفسير كرد. وطن با اين سنجش از شعر بهبهانى كه تاكنون آمد، كوچه‏ ى گسترش‏ يافته است. فضایی که احساس امنىت به آدم مى ‏دهد. در واقع كوچه چيزى نيست جز آن نقش و نگارى كه چهره ‏ى شعر بهبهانی را مى ‏سازد. بر دامن چنين زيست بومى است كه بر آن تساهل و مدنيت شکوفا می گردد.

مفهوم وطن، نه فقط این شعر خاص بلکه کلیت شاعری چون سيمين بهبهانى را شكل مى ‏دهد. آن گونه كه او خود مى ‏سرايد. اویی که در پى ساختن وطن آرزویی است: »ستون به سقف تو مى ‏زنم/ اگر چه با استخوان خويش/ دوباره مى ‏بويم از تو گل / به ميل نسل جوان تو/ دوباره يك روز روشنا، سياهى از خانه مى‏ رود/ به شعر خود رنگ مى‏ زنم/ آبى آسمان خويش ...«

حضور سيمين بهبهانى در برابر افكار عمومى ما، به بروز آگاهى نسبت به جنس خود، يعنى هستى مادرانه و زنانه، خلاصه نمى ‏شود. اين حضور كه شاعرانگى را با ايدئولوژى همراه نساخته است هم غنیمتی است زیرا وی به اين خاطر جزء نمونه ‏هاى نادر در نسل‏ هاى گذشته شاعران ما بوده است. او، به واقع، هم آگاهى شهروندى را به ارمغان دارد و هم الگوى رفتار متمدنانه را. نمونه‏ ى بروز آگاهى شهروندى او را مى ‏توان در شعر زير باز خواند: »اى شهر ز خط مى ‏شويند ديوار خيابانت را / تا باد نخواند اوراق پريشانت را ...«

نمونه‏ ها و الگو هاى رفتار متمدنانه‏ ى او در شعرهاى بسيارش نهفته است. از آن جمله در توصيف بردبارى شتر كه كويرها را پشت سر مى‏ گذارد :"و نگاه كن به شتر، آرى/ كه چگونه ساخته شد، بارى/ نه ز آب و گل، كه سرشتندش/ ز سراب و حوصه ‏پندارى". در اين اشاعه مدارا و ديگرپذيرى زيبا هم می توان رفتار متمدنان وی را دید كه اساس جامعه مدنى است: »من با صداى تو مى‏ خوانم/ در اوج آبى باورها؛/.../من در خطوط تو مى ‏جويم/ پرچين امن حمايت را/ تا بى‏ امان نگذارد كس/ پا بر طراوت شبدرها/.../ من با اميد تو مى‏ سازم/ كاخى به وسعت آزادى؛/ سركردگان و فرودستان/ در او نشسته بر ابرها .«

حضور چنين بانويى در شعر، كه شهر ما را در برابر هجوم قدرت حراست مى ‏كند، پايدار باد !



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد