logo





در بارهٔ اخلاق

سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۹ اوت ۲۰۱۴

امید هما ئی

"چنان رفتار کن که میخواهی دیگران رفتار کنند."
Emmanuel Kant

عبارت فوق که به "ضرورت قطعی" کانت معروف می باشد ، کلید نظریهٔ اخلاق این فیلسوف است. وی که اعتمادی به متون مقدّس یا تکیه بر احساسات برای آموزش اخلاقی ما ندارد سعی میکند پایه ای مبتنی بر خرد برای آن بیاید. چگونه میتوان اخلاق را تنها برپایهٔ یک اصل خردمندانه بنا کرد ؟
فرض کنیم که من دچار مشکلات مالی هستم. آیا حق دارم که پولی را قرض گرفته و قول باز پرداخت آن را بدهم با اینکه میدانم که احتمالاً نمیتوانم ازعهدهٔ آن برآیم ؟ برای دانستن اینکه حق دارم یا نه باید از خود بپرسم : آیا قبول میکنم که همگان مثل من رفتار کنند ؟ به عبارت دیگر آیا میتوانم از آن قانونی همگانی بسازم که : هرکس در وضعیّت بد مالی قرار گیرد میتواند وعدهٔ سرخرمن یا دروغ بدهد ؟ نه. این قانون نامعقول است. خیلی زود متوجه خواهیم شد که نمیتوان خواستار قانونی شدن چنین اصلی در جامعه بود. چرا که در چنین صورتی دیگر نمیتوان به کسی پول قرض داد یا قول و وعدهٔ کسی را پذیرفت. جامعهٔ مدنی که بر اساس اعتماد متقابل بنا شده است در اینضورت از هم خواهد پاشید. پس به ترتیبی که رفت هرکس میتواند داوری اخلاقی کند زیرا کافی است استدلال فوق را برای تشخیص اخلاقی بودن یا نبودن هر امری بکار بَرَد.
این دیدگاه ، اخلاقی انتزاعی را ارائه نمیکند. اخلاق با هدف کاربرد در جامعهٔ انسانیست که معنی مییابد. پس کاملاً منطقی است که فیلسوف آلمانی "وظیفهً قطعی" را بصورت دیگری هم بیان کند. اینبار اساس اندیشهً او اینست که انسان چیستی تنها در خدمت هوی و هوس یا منافع نیست :
" در جامعه خودت و دیگران را چون هدف در نظر بگیر و نه چون وسیله."


"همدردی شیرین است."

Jean-Jacques Rousseau

نویسنده در ادامهً این عبارت میگوید : وقتی خودرا بجای کسی که درد و رنج میبرد میگذاریم لذت رنج نکشیدن را حس میکنیم. پس نوعی سرور پنهان در همدردی وجود دارد. این گفته میتواند نوعی خباثت و فرومایگی بحساب آید چرا که جنبهً اخلاقی همدردی را نادیده میگیرد. آیا باید درآن این باور همگانی را دید که میگوید : بدبختی پاره‌ای برای پارهٔ دیگر خوشبختی میآورد؟
روسو تأکید میکند که به هیچوجه چنین نیست. ازسوئی اگر خودرا از اینکه دچار سرنوشت دیگری نشده‌ایم خوشبخت به حساب می‌آوریم به این معنا نیست که از آن لذّت میبریم. اگر چنین باشد این دیگر همدردی نیست بلکه بیزاری یا کینه است. از سوی دیگر درست به این سبب که من همچون دیگری رنج نمیبرم پس میتوانم خالصانه برای وضعیّت وی اندوهگین باشم.در واقع اگر در همدردی آنچنان خودرا به جای او بگذارم که به اندازهء وی رنج ببرم دیگر بر سرنوشت خودم است که اشک خواهم ریخت. بر عکس اگر در دلسوزی فاصله را حفظ کنیم آگاهی بر اینکه این درد ما نیست و درد اوست به ما اجازه خواهدداد که درد اورا یگانه و ازآن او بدانیم. و درکنارش برای یاری دادن به اوبمانیم. رنج نبردن من مانع از تلاش من نیست و به من اجازه میدهد به آرزوی خویش برای کاهش دردش تحقق بخشم.
ترحّم و همدردی ، بیزاری ذاتی از درماندگی دیگری برای روسو اساس اخلاقند. اگر در بسیاری موارد خوشبختی دیگران مارا حسود کرده و خواسته ایم به آنها لطمه بزنیم همدردی که از درد و رنج ما میکاهد عشق به دیگری را در ما میپرورد.
لوکرس شاعر و فیلسوف لاتین در قرن اوّل میلادی طعم شیرین تسلّی بخشیدن به رنج دیگران را چنین گوشزد کرده بود :
"وقتی که بادها دریارا به خروش آورده‌اند از ساحل امنیّت به یاری درماندگان شتافتن چه شیرین است. شیرین است یاری به زخمیان جنگ بی آنکه خطری مارا تهدید کند."
Lucrèce

"ظلم کردن از تحمّل ظلم بد تر است."

سقراط

سقراط با اعتقاد به اصل فوق ازفرار از زندان آتن که نا عادلانه به آن محکوم شده بود سرباز زد. وی که به غلط به اتّهام گمراه کردن جوانان محکوم شده بود از مجازات مرگ نهراسید و به اصول اخلاقی که از تأکید بر آن هرگز دست بر نداشت وفادار ماند. از خودگذشتگی قهرمانانه‌ای که به سبب بهای گرانش هم ستایش و هم خنده را بر می‌انگیزد. آیا بهتر نیست بی‌عدالتی کنیم تا اینکه بگذاریم بیعدالتی بر ما روادارند؟ در جبههٔ برندگان باشیم و نه در جبههٔ بازندگان؟ آنهم در دنیائی که سهم بدی بیش از سهم نیکی است؟
پاسخ ارسطو اینست که باید بها دادن به ارزشهای خودرا فرا بگیریم. در اینصورت در کنارگذاردن یک درد سطحی برای بدست آوردن یک بهروزی واقعی تردید نخواهیم کرد. بیعدالتی کردن نزول روحی و لکّه دار کردن روح بصورتی چاره ناپذیراست. فرد ظالم اگر فکر میکند که ازبیعدالتی بهره‌ای نصیبش میشود در اشتباه است چراکه خسارتی را که با کردار خود بر دیگران و بر خویش وارد میاورد نمیشناسد. تحمّل بیعدالتی رواشده بر ما در ظاهر بهروزی ما را مخدوش میکند ولی روح ما سالم باقی میماند. در واقع بیعدالتی بر چیستهای خارج از ما مثل دارائی ، شهرت و گاه جسم ما زیان وارد میکند.
سقراط با یقین کامل ، بی خشم و بی دریغ با مرگ روبرو میشود و اگر در آن دنیا عدالتی باشد سقراط به حقّ خویش میرسد.
گفتهٔ بالا ما را به گفتهٔ معروف دیگری از سقراط هدایت میکند :
"هیچکس از روی میل و اراده بد نیست." چرا که اگر بدی وجود دارد ناشی از عدم شناخت ما نسبت به طبیعت آنست و نه اینکه کسی خواسته باشد به خود زیان برساند.

"چشم به خیرخواهی قصّاب و نانوا و لبنیات فروش برای شام شب نداشته باشید چه اگر اینان کاری برای شما بکنند بخاطر منافعشان است."

Adam Smith (1723-1790)
در این عبارت هیچ چیز عجیبی نیست چراکه همه بخوبی میدانیم که نانوا برای فروش نان میپزد. اورا منافعش و نه حس انسان دوستی هدایت میکند. کجای این مثال تحوّلی را که آدام اسمیت در مطالعهٔ روابط انسانی ایجاد میکند روشن میسازد؟
بطور خودبخود گاه تصور میشود که همبستگی و دارائی یک جامعه به ارزشهائی چون همیاری و نیکورزی که در مقایسه با آن جستجوی منافع شخصی خودپرستی و زیان آور بشمار میاید وابسته است. امّا آدام اسمیت یادآوری میکند که این تصوّربخشی از واقعیّت را از یاد میبرد و آن اینکه هرکس با جستجوی منافع بیشتر منافع جامعه را بالا میبرد. به همین ترتیب جاه طلبی شخصی یک دانشمند به پیشرفت علم پزشکی یاری میرساند و ارادهٔ یک صاحب شرکت برای سودآور کردن شرکت خود اورا به کاهش قیمت برای فروش بیشتر وامیدارد. چیزی که دست کم در تئوری توان خرید مصرف کنندگان را بهبود میبخشد.
تازگی این نظریه در اینست که از هر ضرورت اخلاقی چشم میپوشد و بر آنست که برای رونق کسب و کار عمومی نیازمند به تحدیدات اخلاقی نیستیم و کافیست کسان را در دنبال کردن منافع خود آزاد گذاشت تا هماهنگی برقرار شود. حتّی اگر تلاش آنها در ابتدا ناشی از خود پرستی باشد باز هم به افزایش دارائی جمعی یاری خواهد رساند. با پیوند دادن منافع شخصی به منافع جمعی آدام اسمیت از اقتصاد نگرش جدیدی مبتنی بر رفتار افراد بدست میدهد.
در سال هزارو هفتصدو چهارده برنارد دو ماندویل کتاب داستان زنبورها را منتشر ساخت که اشراف را متهم میکرد ولی ستایش اسمیت را بر انگیخت. مؤلف در این کتاب فوائد اجتماعی گناه و بزه را همچنان که زیر-عنوان کتاب (لغزش فردی ، نفع عمومی)بیانگر آنست نشان میدهد.

"هر چه بیشتر می‌اندیشم در مییابم که دو چیز قلب را از احساس ستایش و تحسینی هرروز تازه و فزاینده تر پر میکنند : آسمان پرستاره بر فراز سرم و اصول اخلاقی در وجودم."


Emmanuel Kant
"آسمان پرستاره بر فراز سرم و اصول اخلاقی در وجودم." اگر چه خردگرائی کانت جای کمی به شعر داده است ولی جوهراندیشهٔ کانت در همین چند واژهٔ لطیف بیان میشود. تا بدانجا که همین جمله امروز بر آرامگاه او نقش بسته است. چه پیوندی بین ستارگان و اخلاق وجود دارد ؟
آسمان پرستاره به شناخت جهان و قوانین اخلاق به تمایز بین نیک و بد اشاره دارند. هردو، فرد را در برابر چیستی با عظمت و بیان ناکردنی فرار میدهند. گنبد کبود فرد را مبهوت کرده و از زندگی روزمرّه جدا میکند تا اورا به زمان و مکان بی نهایت پیوند دهد. وجود آگاهی اخلاقی در فرد ، او را به مقابله با انحرافات و خواسته‌های فردی واداشته و از سطح حیوان فراتر میبرد. این واقعیّتی است که تکلیفی درونی اورا به مجموعه‌ای از ارزشها که جز روحاً بدانها دسترسی نیست مربوط میسازد.
در نگاهی عمیق تر آسمان و اخلاق گواهی هستند بر اصول. از نظر کانت دانش انسانی پیوند منظّم بین اشیاء را کشف میکند حال آنکه اخلاق در درون انسان نوعی وظیفهٔ ناشی از خرد و جهان شمول است. آگاهی از اصول بیرونی (دانش) و اصول درونی (اخلاق) ما را با جهان بی نهایت پیوند داده و به وجود ما نوعی تعالی ارزانی میدارد.

مترجم از دریافت نظرات شما خرسند خواهد شد.
homaeeomid@yahoo.fr

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد