logo





با زدیدِ سه شعر
ازطاهره باریی

دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۱ اوت ۲۰۱۴

مجید خرمی

نگاه از :مجید خرمی
ـ از دههٔ پنجاه با شعر باریی ،آشنا هستیم .از همان سا ل ها پدیدهٔ شعر دیگر ایشان،در میان زنان شاعر خوش در خشید. به دلیل دو بار مهاجرت سیاسی، شاعر بخش گرانی از شعرهای گذشتهٔ خود را از کف می دهد. تا این که باز شاهد هستیم، در این سا ل های فراق هنوز از شاخهٔ دست طاهره، میوه روشن شعر می روید. ویژه گی زبا نِ متفاوت و فرازاندیشِ بار یی، ما را به باز خوانی دو باره می طلبد. من دراین جا سه نمونهٔ خلا قِ شعر او را که با زبا ن ایجاز و جذاب بدون شعار، تولید نموده است، در راستا ی تجربه های درخشا نِ باریی ، بازنگری می کنم .
ابتدا به شعر تولد، سرودهٔ اول آپریل دو هزار و دوازد ه، می پردازم .

تولد

ـ از جایی که نشسته ام
فقط نُک خانه ها پیداست
سه گوشه ها یی بدون پنجره، بدون در
گاه یک شیروانی یا پشت بامی از دور دست
به نظرم می رسد هم سطح شده ایم .
و من از همین جا آرام آرام می توانم بخزم
و بدون آن که شیشه های کتابخانه ترک بردارد
یا زانوهایم برای چسبیدن به حصار روبرو
مشکلی در پیش داشته باشند
پهن شوم روی گسترده ترین بام ِ مقا بل
خودم را می بینم
باسری که مثلثی شده مثل کلاهک یک پرنده
بادها به سراغم آمده اند
ورق می خورم چون کتابی بدون شماره
مرا می زایند
از دل صفحاتی خاکستر شده .

ـ با شعر کوتاه و زیبای تولد، ما این گونه روبرو می شویم : از سرآغاز این همان شاعر است که مانند مرغ اندیشه ورز ، قُقنوس پرندهٔ متفکر، به اوجی بر نشسته است. در برابر نگاه او، نُکِ خانه ها پیدا ست . در آن جا،آن اوج می اندیشد با دردِ همه ساکنان همنشین و هم سطح و نزدیک شده است. برای آن که چشم انداز را بهتر بتواند ببیند و خود را در اندوه شریک بسازد. از آن مکان نیز آرام می خزد از روی شیشه های کتابخانه واز حصار روبرو گذ شته، خود را به روی بامِ گستردهٔ مقابل می کشاند. از این فراز با اراده بیشتر به کشف حقیقت نایل می آید. آن چنا ن که در آن آیینهٔ زمان، در آن فراز دانایی، خود را به روشنی در می یابد، باسری که مانند کلاهک پرنده ای است. بادهای دگردیسی به وزش درمی آیند واو را در بر می گیر ند. بال و پرهایش تمامتِ قامتِ وجودش همانند کتابی ناخوانده و گمنام، در مسیرِ هجوم این بادها متورق می شوند .
این ققنوسِ ما،از تهاجمِ این بادهای آتشین در نبردی نابرابر ،خویشتن رابه روی زبانهُ اخگران می افکند. تا مگر انسان ها از سرکشی شعله های فروزان، به خویشتن و حال خویش نگا هی دیگر اندازند.این فرجامِ مرغ آگاه همچون کتابی ناگشوده،از میانِ دلِ برگ، برگِ خاکستر شده باز دوباره می زاید و جوجه های شعرِ بالنده اش از میان خاکستر کتاب ِ وجود ش بار دیگر بر بستری روشنگر وآزاد، پر خواهند کشید. شعرتولد با زبانی سمبولیک ،سروده شده است .
نگارشِ این تفسیر، در نُه آگوست دو هزارو دوازده ،انجام گرفته است .

درادامه به نمونهٔ شعرِ متین دیگری از باریی می پردازیم، به نام محافظ شب، باد. از آوردن متن کامل شعر خودداری ورزیده ام، در عصرنو، بایگانی می باشد .
با بخشی از شعر، مطلب خودرا پیگیر می شوم :

ـ وباد
محافظ شب، باد
دست هایش راازاو می خواست
بازوهایش ،
پالتویش را از دوش می انداخت
هیولایی با چنگا ل های خونین
برسر در سینما
خبراز گیشهٔ بسته
و سالن خالی می داد
خط و نشان می کشید
نزدیک شد ن به خانهٔ رویا را
. . .

ـ شعر محافظ شب ، باد! خود شبیه یک فیلم کوتاهِ مصور است.
شعر، ازمیانِ کالبد شکافی شب می گذرد .
اینجا ذات شب باصفت تاریکی ،هراسا ن خود را گم کرده است .گوشه ای کز کرده است. دیگر ماهیت شب زیرشلاق مارپیچ مِترو و نیٔون و چراغ ، دیگرگون شده است . ازحضورِ شبح شب و باد درآغاز، که هر کدام سمبُلِ استبداد و شرارت و تاراج در شعرِ امروز ما بودند، اینک واین جا دیگر تجسم این عناصر و نماد طبیعی،از رمق افتاده و استحاله شده ، دربافت مهندسی شهر به نگاهی دیگر، رویت می شوند. عنصر باد که حجمِ پیکرشب را، گردش می داد و رامشگر بود ،اینک ناتوان ،دست هایش را نمی یابد. خسته و شال رها کرده است .برای همین از طرفی شبِ مأنوس مادی به زبانی دیگر اینک بدون نگهبا نِ باد، تنها و هراسا ن و سرگردان مانده ست. زمانِ نمایشِ هیبتِ اقتدارِ ما شین است. بشکلی که آفیشِ نمایشِ فیلمی ویرانگر و مرگ آفرین دیگر فوجِ عاشقان را، از آن خانهٔ محبوب سینما، همان مکانِ شورانگیزِ آرزو و رؤیای شیرین، گریزان کرده است.
در بندِ دیگر شعر،ادامهٔ روندِ صنعتی شهر پس از سرکوبِ روزمرگی آن، مکان پمپ بنزین است .که درپا یان با تنفس سوختگیری ، بشارتِ خواب موقت ما شین را دارد. پس از وصف شهرِ جنگل وآهن و فولاد، ظربهٔ نهایی این شعر زیبا و درخشان، در بند پایانی می باشد، که به جانبداری از وارثان حقیقی و طبیعی و محرومِ این ستارهٔ آبی و خاکی زمین می پردازد. از پشتِ پناهِ یک ستون،آن چه نمایان می شود حضور یک زوجِ جوان انسانی است. دختر و پسری محروم و تهید ست، بی سامان و بی پناه که مانندِ نمود طبیعی دو پروانه، به آرامش به مکا ن امن نیاز دارند. آری راه گریزی سیال، به سوی روشنایی زُلال می جویند. تا بیرون از این فضای ستم بارِ شهرِ جنگلِ بیرحم ماشین زده واز خود بیگانه،این سمبُل های ظریف تکاملِ حیات بتوانند در رویش و پویش با بذرافشانی، در جشن بهار زایی، به طبیعت پاسخی مثبت از سر برابری وآشتی و مهر و دوست داشتن بد هند.
محافظ شب ،باد ـ سرودهٔ یک مارس دو هزارو چهارده ،می با شد .

بازنگری شعر سوم را ، به نام : زنده ای در طبقه ی پا یین، با آوردن تنها بند ی از شعر، که رهنمودی است به مدخل متن دنبال می کنیم .

ـ زیر کف ثقیل این زمین
این قطر مهیبِ سنگ ها و کاشی ها
زنده ای خانه دارد و
ترسیم می کند
با هزار پرگار و گونیا
قلاب و شاخک و مویچه ها
گرداگردِ زنده بودنش را ،
رقم می زند
می گشاید و می بالد و تغییر می دهد
تنها نیستیم .

. . .
در شعر زنده ای در طبقه ی پا یین ،در بخش نخست ،شعر روایت یک مهندس معمار، آرشیتکت است که گویا از سفر باز گشته است. و بسیار شادمان می با شد. اگر بگوییم در طبقهٔ اول ساکن و مدام با ابزارش برای پیرامون حیات خود طرح دگرگونی و رشد و فراز می کشد .
بخش دوم شعر از سطر ،ما تنها نیستیم،آغاز می شود. شاعر با دیگر کاوی، به دنبال نمود تضاد، کل این ساختمان را که مهندس هم ساکن آن است، متروکه می داند. در اصل مهندس برای بیرون از این محیط مسکونی، در سر نقشه های زیادی دارد. در این حال با تصویر جاندار پیچک ها، و دید و بازدید ها در این واحد های مسکو نی شاعر با زبان موجز وآرایش فضای این بلوک ساختمانی ،در پیرایش جریان زند گی است تا نما یش تنفس گلدان سُفا ل، که خود در همنشینی همچون همسایه ی راه پله ها می باشد .
در پایان به طور سمبولیک حالت گلدان، شباهت به موقعیت مهندس دارد که در مسیر راه پله ها، نفس می کشد وزنده است. مهند س خود نیز، در اسارت همین فضا ی فراموش شده قراردارد. میان بوی و عطرِ هستی همسا یه ها، همسایه ی طبقه پا یین مدام نوید زنده بودن می دهد. با دیدگاهی دیگر، البته اگر از منظر سیا سی ـ اجتماعی به شعر نگاه بیندازیم،اگر کل ساختمان مسکونی مفروض را، مجموعه ی طبقات یک جامعهٔ بزرگ بپنداریم، به این زاویه دید می رسیم که نهاد طبقهٔ زیرین می تواند مجموعه ی مهندسین و طبقهٔ کارگر وابزارمند باشد، که طرح می ریزاند و جهان را تغییر می دهند. یعنی بیرون از محیط مسکونی خود را آباد می سازند.اما خود و بدنهٔ همسایه ها، در شرایطی متروک و فراموش شده، با قطار روشن پیچک در ایستگاه همسایه گی و همبستگی به یکدیگر سلام دارند و همچنان شور هستی در تکاپو و جریان است. شعر بی آلایش با زبانی نمادین، نمایش همد لی با انسان است .
آری شعر انسان و نجوای خاموشِ گیاه، در جایگاه شهر و زندگانی تنگاتنگ میان حجم بلوک سیمانی. شیوه ی نوگرا و پرداخت ِواقعیت مدار و تخیل پوی شاعرِ شعر دیگر طاهره باریی را، پاس می داریم . چشم به راه ِ ارمغان شعرهای دیگر باریی هستیم .
امید تا حدی توانسته باشم، جلوهٔ راستین شعر دیگر امروز را، بازنگاری کرده باشم .
. . .
شعر مورد بررسی ،زنده ای در طبقه ی پایین ،شعر سوم ،
سرودهٔ هشت مه دو هزار و چهارده می باشد .درج شده در اخبار روز .

مجید خرمی
ده آ گوست دو هزار و چها رده
فرانکفورت ـ آ لما ن


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد