در خانه ای از هوا
دودکشی از هراس
ابر می فشرد
بر سینۀ پر گل آسمان.
نمیگذاشت
ستاره های پا برهنه را
مگر که می چکیدند
در جوف جیبها یش چون رگبار
در خانه ای از هوا
تاجگزاری میکرد هراس
جای ابر ها می نشاند قالیچه ای
که چون ملخ شخم میزد
گردشگاههای نظاره را
نگاهها دست و پا شکسته بازمیگشت
از گشوده شدن بسوی فراخنا
پس بجای صعود
سقوط را می سنجید
به سوی زمین کمانه زده
نگران ِ بخار دیگها و کفگیر ها
روزی در این خانه کبوتری بود
بجانب بارگاه عشق پر میزد
مضمون روشنائی را
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد