logo





دگر خواهی و دیگر پذیری، بنیان، گذار از سنت به مدرنیسم- بخش اول

سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۹ ژوييه ۲۰۱۴

حمید حمیدی

hamid-hamidi.jpg
دیگرپذیری و دگر خواهی به مثابه پذیرش حضور دیگری، معضلی است که عدم پذیرش آن قرنها در فرهنگ غالب ما(در بخش بزرگی از تمامی نحله های فکری) نهادینه شده و به نظر میرسد تا نتوان از این مرحله عبور نمود،نه حاکمان تحمل دیگری را خواهند داشت و نه مخالفان آن می توانند با یکدیگر به گفتگو بپردازند.این نوشتار به قصد بررسی علل و عوامل این معضل یا به عبارتی،آسیب شناسی آن نبوده و بیشتر وجه نظری وتئوری این مفاهیم مورد نظر بوده است. طبیعی است این نوشتار در برگیرنده تمامی آرا صاحبنظران و موافقان و مخالفان نبوده و قطعأ نگرش های دیگر نیز وجود دارد که امیدوارم در فرصتی دیگر به آن نیز پرداخته شود.

در ارتباط با مفاهیم ذکر شده، ما با دودسته گرایش روبرومی باشیم: گرایشهای غیر ارادی و گرایشهای ارادی.گرایشهای غیر ارادی به خوب و بد اخلاقی ارتباطی نمی یابند. اما دسته دوم که جنبه اجتماعی دارند و منفعت آن به دیگران می‌رسد به ارزش گذاری بر پدیده ها و انسانها معطوف و لاجرم جنبه اخلاقی به خود می گیرند. بنابراین ریشه و ملاک گرایش ارادی انسانها در عواطف اجتماعی نهفته است. هر چیزی که منطبق بر حقوق انسانی باشد، خوب و هر چیزی که منجر به نقض این حقوق گردد،منجر به خودخواهی و خودگرائی و در نهایت منجر به سلطه گری میگردد.

از مدافعان این نظریه می‌توان به دیوید هیوم(1711-1776)فیلسوف اسکاتلندی، آدام اسمیت(1723-1790)اقتصاددان انگلیسی، اگوست کنت(1768-1857)جامعه شناس معروف فرانسوی و آرتور شوپنهاور(1788-1860)، فیلسوف آلمانی اشاره کرد.

پیشینه دیگر پذیری و دگر خواهی:

دیگرپذیری و دگر خواهی در طول تاریخ فلسفه باتعاریفی چند مواجه بوده است.برخی روان شناسان آن را کمک آگاهانه و ارادی به دیگران تعریف کرده اند. فیلسوفان آن را به گونه ای تعریف کرده اند تا متضمن انگیزه دیگر خواهی باشد؛ چرا که باتوجه به تعریف نخست، کمک به دیگران ممکن است به خاطر سود شخصی باشد. این ابهام در تعرف دیگرپذیری مسایلی را به دنبال داشته است. انگیزه ناخود آگاه فروید یکی از این مسایل است. فروید معلم بیماری را مثال میزند که باکمال صداقت و فداکارانه به کودکان تحت تعلیمش توجه میکند . فروید میگوید این معلم در ضمیر ناخود آگاه خویش محکوم تربیتی است که درآن عاطفه ومحبت سرکوب شده است. دیگرپذیری به معانی رایجش عمل معلم را مصداق دگر خواهی میداند چرا که او در ضمیر خود آگاهش به کودکان تحت تعلیمش بدون هیچ چشمداشتی محبت می ورزد. در اینجا ممکن است برخی به سطوح مختلف دیگر پذیریاشاره نمایند وبگویند برخی میتوانند به طور آگاهانه دیگر پذیر باشند، اما به صورت ناخود آگاه، خود خواه و وخود پذیرباشند.

این موارد در طول تاریخ فلسفه مناقشات فراوانی را به دنبال داشته است.اسقف جوزف باتلرتلاش فراوانی در اثبات این ادعا که انسان علاوه برگرایش خود پذیرانه دارای گرایش های دیگر پذیرانه نیز می باشد،انجام داده است. درمقابل،مدافعان نظریه خود پذیران نیز سعی داشته اند همه رفتار انسان را به خودپذیری و خودخواهی باز گردانند.

پرسش اساسی که خطاب به دگر خواهان مطرح می گردد،چنین است:آیا دیگرپذیری با انکار خویشتن همراه نخواهد بود؟ به این معنا که اگر دیگرپذیری به گونه ای تعریف شود که مستلزم سرکوب یا دست کم گرفتن خود باشد؛ یعنی مسستلزم این باشد که به دیگران بیش ازخود ارزش دهیم، آیا به خویشتن آسیب نزده ایم؟ در این جا ما باکسانی هم چون نیچه روبرو می باشیم که دیگر پذیری را با عزت شخص درتناقض میبیند. درمقابل نیز برخی با تایید این مساله که در مواردی پذیرش دیگران میتواند برآمده از بی ارزش تلقی کردن خویش و خود گریزی باشد، معتقد ند که دگر خواهی و دیگر پذیری،از شخصیت مطمئن و قوی فرد ناشی می گردد؛ فردی که میتواند حقوق انسانی دیگران را بدون ارزش گذاری های فکری به رسمیت بشناسد ، قطعأ قادر است به حقوق خود توجه داشته باشد، بدون این که بیش از حد دچار «خود شیفتگی زیاد» شود یا پیوسته برارزش خود تاکید کند.

آرتور شوپنهاور و دیگرپذیری و دگر خواهی:

او دیگرخواهی را سنگ بنای اخلاق می داند. نظریه او در باره اخلاق به نوع نگاه او به انسان و هستی باز می‌گردد؛ به نظر شوپنهاور، هستی چیزی جز ظهور ناپایدار اراده نیست. وی بر این باور بود که زندگی رنج بردن است و هدفی غیر از تداوم این واقعیت مصیبت بار ندارد. و به همین دلیل بود که بزرگ ترین خیر معقول و دست یافتنی را توقف کامل زندگی می دانست.به باور وی تمامی تعارضات درنتیجه خود خواهی و مصلحت گروی ها به وجود آمده اند و به دلیل تعارض خود خواهی هاست که فساد سربرآورده است.به اعتقاد شوپنهار راه نجات آن است که هر کس خود را دیگری و دیگری را خود یابد تا عدم پذیرش دیگری از طریق گفتگو حاصل گردد.

شوپنهاور برای این تفکر دو راه پیشنهاد میکند: ژرف اندیشی و راه رستگاری.از میان این دو اولی را مقطعی و دومی را کارآمد تر می‌پندارد. راه دوم در واقع طرد خواست زندگی و اراده است. به این شکل که اگر انسان اراده و خواستن را از خویش دور کند در این حال هم دلی پیش میآید و تزاحم ها و درگیریها و رنج ها از میان خواهند رفت. « به عقیده وی هستی و زندگی به خودی خود یک جنایت است و گناه نخستین ما همین است و کفاره آن را ناگزیر با رنج و مرگ میپردازیم. براین اساس، وی برآن بود که بزرگترین خیر معقول و دست یافتنی، توقف کامل زندگی است و اگر اخلاقی در میان تواند بود، میباید انکار خواست را در بر داشته باشد واز آن جا که انسان عینیت یافتگی خواست است، انکار آن به معنای انکار نفس، ریاضت کشی و کشتن نفس است. البته وی خود کشی را توصیه نمیکند؛ چون خود کشی تسلیم در برابر خواست است، نه انکار آن.، و معتقد است انکار و کناره گیری از زندگی میباید صورتی دیگر جز خود کشی به خود بگیرد.

بر شوپنهاور خرده گرفته اند که عاطفه گرایی او ریشه در نگاه بدبینانه اش به زندگی و هستی دارد و در واقع وی هدف اخلاق را توقف زندگی و نفی اراده و انسانیت می داند. هستی شناسی شوپنهاور بر بنیان مستدل وقابل دفاعی بنا نشده و بیشتر ادعایی بی دلیل است.اضافه بر آن ادعای نفی اراده و کشتن آن در هستی که ذات آن در اندیشه شوپنهاور اراده است سخنی تناقض آمیز می­نماید.

دیگرپذیری و دگر خواهی در اندیشه های اگوست کنت:

اگوست کنت پدر جامعه شناسی و از بنیان گذران پوزیتویسم و انسان محوری است. کنت براین عقیده بودکه اخلاق « باید مبتنی بر حس دگر خواهی باشد و شعار او زیستن برای دیگران است.او معتقد بود انسان دارای دو دسته گرایش است: گرایش های خود خواهانه و گرایشهای دیگر خواهانه، دسته اخیر از تمایلات قلبی و بر آمده از فطرت انسانی است. گرایش های خود خواهانه از دسته دیگر قوی تراند و قبل از آن ها درانسان رشد می کنند. نخستین اثر گرایش غیر خواهی، تشکیل خانواده است این میل به دیگران از خانواده به اجتماع سیر می‌کند و مدنیت نتیجه همین میل فطری است. گرایشهای دیگر خواهانه بعد از تمایلات خود خواهانه و در جریان زندگی اجتماعی رشد کرده و به تدریج و با ضمیمه شدن قوه عقلیه به آن، بر حس خود خواهی غلبه میکند و به صورت نوع پرستی در میآید، در نتیجه نیاز انسان به جاودانگی، خود را در بقای نوع می یابد چرا که حس دیگر خواهی او را به دیگران پیوند زده و بقای نوع بقای فرد نیز هست.کنت انسانیت کلی را که افراد گذشته و حال وآینده را اعضای آن میداند، وجودی واحد در نظر میگیرد و آن راموجود اکبر میخواند و موضوع عبادت قرار میدهد، و خود را امام یا پیغمبر این دین میداند.

آدام اسمییت ودیگر پذیری و دگر خواهی:

در نگاه اسمیت، هم دردی یا قوه ای که به وسیله آن انسان در لذت و اندوه و شادی وغم دیگران شرکت میکند، اساس و مبنای اخلاق است.معیار کار نیک انجام کار به انگیزه هم دردی است. احساسات و رفتار من هنگامی خوب است که براساس اصل هم دردی مورد تایید و قبول دیگران در جامعه قرار گیرد.

اسمیت، با نگاهی روان شناختی می­کوشد تا این حس را در انسان معرفی کند و در این راه از ذهن خود کمک میگیرد: «از آن جا که ما تجربه بی واسطه ای از احساس دیگران نداریم، از شیوه تاثرشان جز این راه تصوری حاصل نتوانیم کرد که خودمان آن چه را که در موقعی همسان ناگزیر احساس میکنیم به تصور در آوریم».وی همدلی را احساس اصلی طبیعت آدمی میداند و معتقد است چون این احساس مستقیم وبی واسطه انگیخته میشود، عقلا امکان ندارد از نفع شخصی و خود دوستی حاصل گردیده باشد و از آن جا که او عاطفه را طبیعتا متوجه خیر میداند، آن را اساس اخلاق و مبنای ارزش گذاری قرار میدهد.

پایان بخش اول

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد