- چای به عطرِ هِل دَمان.
شادی کوچک
میانِ سرای دوستی
بی انتهای گزارش جهان.
در پرتوی دودِ سیگار
گرم نوشیدن و،
منشور رفاقت را
از میان واژه گانِ بالنده
باور داشتن.
ماندن با یادِ
اسب هایی که بی سوار
از میانِ خروشِ رودخانه می گذرند.
در ژرفنای معدن آهن
به مرگ کارگرِ بی فانوس
گرهٔ اندیشه به زیرِ آوار بستن.
جنونِ دستی به پاشیدن و پرخاش
تا رخسار دختری را
در مسیر کوچهٔ هراس
به جذامِ اسید بجَود.
هرچه را کاوییدن
تا روی گلِ اندوه
خم شدن.
آه به عطر هِل نوشیدن
قدری به نسیان
از اوجِ حادثه دور شدن.
باز آمدن،
بر گسترهٔ جدل بودن،
دریافتن، دریافتن ...
2 مارس 2014
فرانکفورت
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد