logo





از "تجدد" مشروطيت(بيدارى ايرانيان) تا "شبه مدرنيسم" پهلوى ها

شنبه ۲۸ تير ۱۳۹۳ - ۱۹ ژوييه ۲۰۱۴

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
از آنجائيكه تيتر گزينشى مقاله مى تواند انتظار خواننده را تا حد يك مقاله پژوهشى بالا برد، متذكر مى شود كه اين مقاله عارى از پژوهش و صرفاً جنبه استدلال نظرى دارد.

حكومت پهلوى ها در طى زمان پنج دهه با "شبه مدرنيسم" گره خورده بود؛ "شبه مدرنيسم"ى كه به دليل شبه بودن مدرنيسمش نمى توانست بر شالوده فكرىِ منسجمِ آفريننده استوار بوده باشد و نظام سياسى ايران را از بى كفايتى اش به مرحله تكامل ارتقاء بخشد. همين موجب شكستش شد. منظور از "شبه مدرنيسم" چيست؟ براى روشن كردن آن ابتدا بايد تجدد مان را در حد همين مقاله استدلالى، بكاويم.

عنصر ارزشى "تجدد ايرانيان" متأثر و متخذ از ارزشهاى مدرنيته غرب بوده است و اين نخست در فكر و ذهن روشنفكران صدر مشروطيت و به همين منوال و بسترسازى ها مطابق همان، و تا روى كار آمدن رضا خان و ادامه تا پهلوى دوم، جرقه خورد. قانون اساسى مشروطه كه ذبح شده اسلامى قانون اساسى فرانسه است يعنى مطابقت و يا بهتر است گفته شود بى مايه كردن اين دومى به آن اولى نمى توانست بگونه اى پيش رود تا "توده"را در متمدن شدنش به مرحله "ملت" بمفهوم عالى ترين ارزشى ملت يعنى صاحب حقوق شهروندى بودن، تثبيت نمايد آنگونه كه در مدرنيته غرب تثبيت شد. "دروازه تمدن" و از پى آن ملت سازى و نه ملت به مفهوم ارزشهاى حقيقى و حقوقى كه در غرب تثبيت شده است حاصل تجدد مشروطيت ما بوده است.

از عبارت فوق مى توان "شبه مدرنيسم" پهلوى ها را مستدل كرد؛ "شبه مدرنيسم" آن حدى از ارزشهاى مدرنيته غرب است كه نه بر بستر تفكر و انديشيدن ايرانيان به موضوعات خويش بلكه تقليد انديشه غربيان و تطبيق برخى وجوه ارزشى آن بر فرهنگ ما امكان ظهور يافت كارى كه امروزه برخى آكادميك هاى ما، تلاش مى كنند تا برخى موضوعات مفهومى غرب را به فرهنگ نازاى ما تزريق كنند. در مجموع مى توان سطح ارزشى"ملت" بر روند ارزشى "شبه مدرنيسم" زمان پهلوى ها را از آنجايى مورد قضاوت و بازبينى قرار داد كه سطح حقوق شهروندى به مفهوم غربى اش. و عنصرى از اين سطح (حقوق شهروندى غربى) نمى توانست در روند "شبه مدرنيسم" تثبيت شود و نشد، چونكه "شبه مدرنيسم" اخذ برخى مدل ارزشى مدرنيته و جوشش فرهنگى آن بوده است در واقع، "شبه مدرنيسم" محمول برخى ارزشهاى غرب بر بى مايگى مدل ارزشى فرهنگ ما بود كه از انديشيدن به موضوعات معاف بوده است؛ چون ما ارزش فرهنگى انديشنده نداشتيم در نتيجه مقلد مدل ارزشهاى فكرى غرب شده بوديم.

بر حسب استدلال ما اين امر بديهى بوده است كه ايرانيان به مصداق اين مثال "تا ثريا مى رود ديوار كج"، بر روند چنين رويدادى از ارزشهاى مبتنى بر انديشه هاى غرب كه جوشيده از خودِ ما نبوده و بر اين مبنا بستر سازى نشده بود صاحبان دولت و ملت و تمدنى كج و معوج شويم. من اين روند٥٠ سال پهلوى ها و حد ارزشى تمدن و پديدارى ملت از پى آن را حتى پايين تر از نسبيت آن و همين را در محاصره كامل ارزشهاى دينى مى دانم و سترون بودنش را بديهى.

اگر به اين نكته توجه شود و به اين درك برسيم كه آن نوع ملت و تمدن(محصول ارزشهاى تجدد ما) متمايز از، پايين ترين شكل ارزش هاى نسبى ملت و تمدن مدرنيته غرب بوده معنايش اينست يك جاى كار مى لنگد و من فكر مى كنم اين لنگش فهم نامطلوب روشنفكرى و بموازاتش روشنگرى ما در تقليد بى چون و چرا از عناصر مفهومى مدرنيته، كه همين، بازدارندگى انديشيدن و توليد فكربكر را در استمرار خويش در فرهنگ ما به ما نشان مى دهد، عامل مهم پيدايش ملت و تمدن بر مبناى حد ارزشى "تجدد"يعنى اخذ برخى ارزشهاى مدرنيته بود است كه نمى توانست تا حد تثبيت حقوق شهروندى ارتقاء يابد و در واقع تقليد از برخى عناصر آن مانند قانون گرايى بدون توجه به بستر قانونگرايى نظامات مدرنيته بوده است و ملت و تمدن دوران پهلوى ها كه بسترسازى "تجدد" ما از مشروطيت به اينسو بوده را به سهولت به شكست كشاند و نشان داد كه چنين نوع ارزشى ملت و تمدن محتوم به شكست بود. هر چيز در مفهوم نسبى اش، الزاماً نمى تواند مؤيد اين باشد كه آن چيز ناقص و يا سترون است در حاليكه متمدنى و ملت شدن ما بنا بر همان توضيح ارائه شده از ماهيت آن، ناقص الخلقه اى "شبه مدرنيستى" بود.

نقطه تاريك "تجدد"مشروطيت و "شبه مدرنيسم":

نقطه تاريك مشروطيت و "شبه مدرنيسم" ما، فقدان روشنفكرى بكر و روشنگرى بوده است ميان روشنفكرى و روشنگرى، قطعاً تمايز وجود دارد اما روشنگرى وجه جدايى ناپذير روشنفكرى ست، عصر روشنگرى اروپا بدون انديشمندان و روشنفكران و نبوغ فلسفه عقلى هيچ معنايى نمى توانست داشته باشد.

روشنفكرى ما در صدر مشروطيت از هر نوعش در دام ارزشهاى دينى گرفتار بود و قادر نمى شد و نشد تا روند انديشندگى و متعاقب آن مفهوم سازى را آغاز و تجربه كند. در صدر روشنفكران مشروطيت كه ميرزا رضا كرمانى، ملكم خان و ميرزا فتحعلى آخوندزاده قرار داشتند، آثار و مكتوبات به جا مانده از آنها هيچ يك نشانى از ارزشها ى مفهومى در آنها يافت نمى شوند. منظور من از ارزشهاى مفهومى مانند ["من مى انديشم پس هستم"(دكارت)، "دينخويى" (آرامش دوستدار)]. ناگفته پيداست هنگامى از روشنفكرى و روشنگرى مى گويم لحاظ فرهنگى آن در نظرم هست و نه روشنفكر در تجريد خويش كه اين هم كارنامه اى مردود در دوران مشروطيت دارد. به همين دليلِ ناتوانى در فهم ارزشهاى انتزاعى كه مغلوبش بوده است.

نقطه ضعف "بيدارى ايرانيان" يا "تجدد ايرانى" را بايست از همين منظر نگريست و اين ضعف موجب آن شد تا در دوره پهلوى دوم، اگرچه برخى ارزشهاى "ملت" در چهارچوب "شبه مدرنيسم" متجلى شد اما در همين زمان روشنفكرى ما بدليل ضعف و ناتوانى اش در انديشيدن و مفهوم ساختن و چيره شدن ارزشهاى اعتقادى و ايدئولوژيك بر ذهنش در نتيجه همين ضعف، سير قهقهرايى را طى كرد و آنچه بر نظام سياسى غالب گشت موجوديت خود را از همين ارزشهاى دينى و اعتقادى گرفت كه در شكل نظام اسلامى متبلور شد.

هنگامى از متمدن شدن و يا تمدن در زمان پهلوى ها سخن مى گوييم مسلماً در همين چهار چوب "تجدد ايرانى" و "شبه مدرنيسم" در نظر ماست؛ و نمى تواند منظور آن تمدنى باشد از فرهنگ هاى مختلف تحت صيانت يك دولت مركزى همانا تمدن ايران باستان و يا تمدن مدرنيته غرب كه فرهنگ هاى مختلف اروپايى را تحت پوشش دارد بلكه منظور وجوه خاصى از متمدن شدن يا متمدن بودن است كه يك وجه آن در مسير ملت شدن باشد اما بدليل ضعف ارزشهاى "شبه مدرنيسم" به سطح پيشرفته آن يعنى حقوق شهروندى ارتقاء نيابد.

بنابراين چنين ارزشى از "ملت" و متمدن شدن نتيجه تجدد ما كه تزريق ارزشهاى غرب بر پيكر فرهنگ نازاى ما بوده است، از نگاه امروز من، سرنوشتش شكست محتوم بود، من خود نيز به كرات از ملت و متمدن شدن در دوران پهلوى ها در مقالاتم سخن گفتم و مى گويم اما همواره چهارچوب ارزشى معين را در نظر دارم، و اين چهارچوب همانا مُدل ناقص از مدرنيسم غرب يعنى "شبه مدرنيسم" كه نتيجه "تجدد" مشروطيت ما بوده است، به دليل عدم ارتقاء به سطح حقوق شهروندى كه اين را نيز، هم ارزشهاى دين و هم صنف روحانيت شيعه مانع بود، محكوم به شكست هم بود و شكست خورد.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


ناظر
2014-07-22 05:30:46
قانون اساسی مشروطه ، منهای اصل مربوط به نائید مصوات مجلس از طرف مجتهدین که متروک ماند ، قانونی مدرن و بیان گر حاکمیت ملت بود . در این قانون شاه جز امضای بعضی فرامین و فرماندهی قوای نظامی در اداره امور کشور هیچ مسئولیتی نداشت . قوای مقننه و قضائیه مستقل بود و نخست وزیر به عنوان رئیس قوه مجریه با رای تمایل مجلس با فرمان تشریفاتی شاه انتخاب و کابینه نیز با رای اعتماد نمایندگان مجلس شورای ملی مسئول اداره امور کشور بود . همان ترتیبی که در نخست وزیری بختیار و کابینه او اعمال شد . مشکل اصلی عدم آشنایی اکثریت غالب ملت با دمکراسی و خلا وجود روشنفکرانی بود که نسبت به اداره امور کشور احساس مسئولیت کنند ، بویژه در دوران پهلوی دوم . غالب روشنفکران بی وجه به آنچه که در اطرافشان میگذرد یا در فکر برپایی دیکتاتوری پرولتاریا بودند و یا شیفته فرهنگ و ادبیات غرب . افتخار آنان در شعاری بود که زنده یاد اخوان در پاسخ خامنه ای داده بود که ، روشنفکران بر حکومت ها هستند و نه با حکومت ها . در حالیکه گذار از استبداد به دمکراسی در غرب با مشارکت روشنفکران در اداره امور جامعه و احساس مسئولیت نسبت به اداره امور کشور به سراجام رسید . نمونه آن قضیه دریفوس در کشور فرانسه . روشنفکران ایران در فکر انقلاب بودند و نه اصلاح ، با ملتی بیگانه با دمکراسی .

"روشنفكرى و روشنگرى"
نیکروز اولاداعظمی
2014-07-21 06:25:05

همانگونه كه خود اشاره داشتيد، من موضوع ناكامى ايرانيان در ايجاد نظام سياسى مبتنى بر دولت-ملت را نه از نظر نقش و دخالت بيگانگان در كشور بلكه روشنفكرى و روشنگرى و بطوركلى نوع نيانديشندگى ايرانيان به سبب موضوع و دشوارهاى موضوعى نداشتن، تحليل نمودم يعنى به دور از "تئورى توطئه" كه ميان ما ايرانيان رواج دارد(و البته توطئه هايى هم وجود داشته) و دليل عقب ماندگى مان را از آن مى دانيم. شما مستدل نساختيد كه به چه دليل سوئد و نروژ از تأثر روشنگرى اروپا مستثناء بودند، تازه وقتى از "نحله هاى فكر" سخن مى گوييد، خود حاكى از روشنفكرى نيست؟

دخالت بیگانگان را فراموش کردید
آ. بزرگمهر
2014-07-20 10:01:33
جناب اولاد اعظمی جنبش مشروطه و مدرنیته در بسیاری کشورهای جهان با موفقیت نسبی پیش رفت. مانند انگلستان ، سوئد، نروژ، دانمارک ، هلند و.و.و حتی در خارج از اروپا بدون تاثیر از رنسانس. باید به ببنیم علل پیروزی و ناکامی ها در این یا آن کشور در چه بوده است؟
ایا فکر می کنید در سوئد و نروژ
و نظائر آنها روشنفکر و روشنگری باعث اعتلای این جوامع شدند که به بهترین دموکراسی ها تبدیل شدند یا تعامل سیاستمداران که با تقسیم قدرت بین نحله های فکر امروز چنین حزب کوچک را در مجلس پذیرا هستند؟ اگر شما نتوانید در وجه اثباتی نقش فائقه و تعیین کننده روشنفکر و روشنگری را تبیین کنید. بسیار دشوار است که پذیرفت "فقدان" آن باعث ناکاراآمدی جنبش مشروطه بوده است.
بعداز انقلاب فرانسه که تاثیرات روشنفکری و روشنگری در آن تردید ناپیر است موجی از آزادیخواهی و رسیدن به حقوق شهروندی و شرکت در حق تعیین سرنوشت در سرا اروپا و جهان بحرکت درآمد که در کشورهای پادشاهی بفراخور سطح رشد آنها جنبش مشروطه Constitutional Movement رشد کرد. ایران مستثنی نبود و در کشورهای موفق هم مثل فرانسه دانشمندان ، فیلسوفان و روشنفکران نقش تعیین کنند نداشتند. مگر جنابعالی ثابت کنید. بنظر من در ایران ما روسیه و انگلیس و آمریکا عملا دخالت داشتند ولی در سوئد و نروژ چنین نبود.





نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد