logo





عامل انسانی دليل اصلی انقلاب

گفت و گوی خبرنگار ضميمه روزنامه اعتماد با دكتر ابراهيم يزدی: بابک مهديزاده

پنجشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۸ - ۳۰ آپريل ۲۰۰۹

دكتر ابراهيم يزدی

فضای سیاسی در زمان محمدرضا شاه پهلوی چگونه بود؟
فضای سیاسی ایران، از کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ تا انقلاب سال ۱۳۵۷ بسیار سیاه و تاریک بود. شاه برخلاف روحیه ای که در ۱۲ سال بین ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ داشت، بعد از کودتای ۲۸ مرداد با کمکی که از آمریکایی ها، انگلیس ها و اسرائیلی ها دریافت می کرد یک نظام کاملا امنیتی و سرکوبگر را به وجود آورد.هیچ گونه انتقاد و اعتراضی را بر نمی تابید. در انتخابات دوره بیستم که در سال ۱۳۳۹ یا۱۳۴۰ برگزار شد از مجموعه نیروهای ملی و اپوزیسیون فقط مرحوم الهیار صالح انتخاب شد. اما شاه همین یک نفر را هم نتوانست تحمل کند و مجلس بیستم را منحل کرد. درحالیکه بین یاران و نزدیکان مرحوم دکتر مصدق، مرحوم الهیار صالح از همه ملایم تر بود. اما باوجود این شاه او را هم تحمل نکرد. از اواخر سال۳۸ به بعد انگلیسی ها و آمریکایی ها به شاه فشار می آوردند که فضای سیاسی را كمی باز كند. آنها استدلال می کردند که در دوران ۸ ساله از ۳۲ تا ۴۰ شاه موفق شده بود تمام مخالفینش را سرکوب کند؛ حزب توده را متلاشی و یاران دکتر مصدق را پراکنده کند، هیچ نیروی مخالف قدرتمندی در مقابلش وجود نداشت. اما شاه دو قدم به جلو برمی داشت و سپس سه قدم به عقب بر می گشت. سران جبهه ملی، نهضت آزادی و فعالان دانشجوئی بزندان افتادند.
در دهه ۱۳۴۰ هنگامی که شاه انقلاب سفید خود را شروع کرد، بخشی از رفراندوم معروف شاه مربوط بود به حقوق زنان و اصلاحات ارضی. بر سر این دوموضوع بین شاه و روحانیون اختلاف ایجاد شد. وقتی شاه نتوانست مشکلش را حل کند، مطالبات رهبران روحانی و مراجع تقلید هم از حق زنان و اصلاحات ارضی فراتر رفت و کل مشروعیت نظام را زیر سوال بردند. تاب تحمل از شاه گرفته شد. ورود روحانیت به مبارزات ضداستبدادی، انفجاری در مبارزات به وجود آورد. در ایران ۱۸۰ هزار روحانی وجود دا رد، در گوشه و کنار این کشور هزارها مسجد فعالیت می کنند. شاه و نظام پلیسی اش موفق شد تمام نهادهای مدنی روشنفکران (چه روشنفکران دینی و چه روشنفکران عرفی) را درهم بکوبد اما نتوانست نهاد مسجد را از بین ببرد و نتیجه این شد که مساجد و روحانیت به محور و مرکز فعالیت های ضداستبدادی تبدیل شدند. میان شاه و روحانیان در گیری و تقابل رخ داد و دامنه سرکوب به روحانیون نیز کشیده شد. وسپس سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ پیش آمد. روابط روحانیت و شاه به نقطه غیر قابل ترمیم رسید. و روحانیت ایران نیز به جنبش ضداستبداد پیوست. ازاین پس فشار و سر كوب بتدریج اوج گرفت. اما این سركوب ها و كشتار ها نتوانست اعتراض های مردمی را خاموش سازد.
دراواخر سال ۱۳۵۵ انگلیسی ها و اسرائیلی ها به شاه پیشنهاد دادند که به نفع پسرش کناره گیری کند و یک دوره آزادی های سیاسی را بپذیرد. اما شاه زیربار نرفت. آمریکایی ها هم حاضر به این کار نشدند و معتقد بودند هر تغییری باید در چارچوب خود شاه صورت بگیرد.
به جهت اقتصادی نیز شاه شکست خورد. از هنگامی که قیمت نفت بالا رفت و درآمد نفتی ایران افزایش یافت بخشی از این درآمد صرف توسعه دانشگاه ها شد، تعداد دانشجویان و اساتید افزایش پیدا كرد. اما شاه حاضر نشد به تناسب رشد طبقه متوسط آزادی های سیاسی را به این طبقه بدهد. حتی حاضر نشد استقلال دانشگاه ها را بپذیرد. قبل از ۲۸ مرداد ۳۲ دانشگاه استقلال داشت و دولت در مدیریت دانشگاه ها دخالت نمی کرد. روسای دانشکده ها توسط اساتیدهمان دانشكده، و سپس رئیس دانشگاه توسط روسای دانشكده ها انتخاب می شدند. اما بعد از کودتا شاه این رویه را برهم زد و در عزل و نصب روسای دانشکده ها و دانشگاه ها دخالت مستقیم می کرد. درحالیکه به تناسب رشد طبقه متوسط شاه می بایستی یکسری آزادی ها را حداقل برای محیط های دانشگاهی می پذیرفت. اما نپذیرفت. از طرفی آرام آرام فساد مالی و فسادهای دیگر سرتاپای رژیم را فرا گرفت. همه این ها دست به دست هم داد تا سرنوشت رژیم شاه را به یک نقطه غیرقابل ترمیم بکشاند. به تعبیر مرحوم مهندس بازرگان، در روزهای پس از پیروزی انقلاب، بزرگترین و موثرترین رهبر انقلاب ایران به جهت منفی شخص محمدرضا پهلوی بودکه با نپذیرفتن اصلاحات و اصرار بر یکسری سیاست های غلط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کار را به جایی رساند که انقلاب اجتناب ناپذیر شده بود.

اینکه می گفتند دیوار موش داره، موش هم گوش داره حقیقت داشت؟ یعنی واقعا چنین فضای امنیتی ای وجود داشت؟
بله، ساواک چندین هزار خبرچین در همه جا داشت، نامه ها را کنترل می کردند، تلفن ها را کنترل می کردند و انوع و اقسام دیگر کنترل ها هم وجود داشت. آنها از امکانات پیشرفته الکترونیک استفاده می کردند و فعالان سیاسی و اجتماعی را دائما زیرنظر داشتند. همه این ها یک فضای امنیتی به وجود آورده بود. علاوه بر این ساواك موفق شده بود با فشار و تهدید افرادی را در همه جا، در میان استادان و دانشجویان و روحانیان، بخدمت خود در اورد.

پس چرا با این فضای امنیتی قوی و آن چهره ترسناکی که ساواک از خود به نمایش گذاشته بود نتوانستند جلوی انقلاب را بگیرند؟
این اشتباهی است كه تمامی نظام های استبدادی متكی به سركوب مرتكب می شوند. مثلی است كه می گویند عقل دیكتاتور به چشم اوست وچشم او از نوك بینی اش را جلوتر نمی بیند. دیكتاتور ها ظاهر را می بینندو فاقد تدبیر به معنای دور اندیشی هستند. در این نظام ها بهمان اندازه كه میان حاكمان و مردم فاصله ایجاد می شود، حاكمان از درون احساس تزلزل می كنند. اما بجای یافتن راه حل های اساسی از یك طرف به ابزار های سركوب متوسل می شوند و از طرف دیگر برای حفظ سلطه خود به گسترش وابستگی و اتكاء به قدرت های خارجی می پردازد. تشدید سركوب و وابستگی به قدرت های خارجی فرایند انزوای حاكمان را از مردم بیشترو عمیق تر می كند. این كنش ها و واكنش ها رژیم را بنقطه غیر قابل اصلاح می كشاند. وقتی رژیمی به یک نقطه غیرقابل ترمیم برسد انقلاب دیگر اجتناب ناپذیر خواهد بود.
درحالیكه در داخل ایران تمام راه ها اعتراض مدنی بسته شده بودو ساواك هرگونه صدای اعتراضی یا انتقادی را با شدت سركوب می كرد، حضور آقای خمینی در نجف و آزادی نسبی كه ایشان داشتند موجب شد كه صدای مظلو میت ملت ایران بگوش جهانیان برسد. رژیم شاه بار دیگر مرتكب یك اشتباه اساسی در محاسبات خود شد و بجای جستجو برای یافتن راه حل های منطقی و كاهش تنش های سیاسی، در مذاكرات سه جانبه میان ایران، عراق و آمریكا، تصمیم به فشار به آقای خمینی و ساكت كردن ایشان گرفته شد. این حركت نتیجه عگس داد. در اثرسفر آقای خمینی به پاریس و نوفل لوشاتو و همکاری با جریان روشنفکری دینی انقلاب اسلامی ایران از یک انقلاب محدود ملی ناگهان به یک انقلاب بین المللی تبدیل شد. انقلاب ایران در پاریس یک تربیون جهانی پیدا کرد. بطوریکه در آن چند ماه اقامت در پاریس بیش از ۳۰۰ مصاحبه انجام گرفت و انقلاب را در سطح جهانی مطرح کرد. همه این ها دست به دست هم داد و شاه نتواند جلوی انقلاب را بگیرد. پیروزی انقلاب اجتناب ناپذیر شده بود.

وضعیت مطبوعات در آن دوره چگونه بود؟

روزنامه و کتاب به شدت تحت کنترل بود. وزارت فرهنگ و اطلاعات برای کتاب ها مجوز نمی داد. حتی به متن کتاب هم توجه نداشت و بعضا تنها به خاطر نام نویسنده به کتاب مجوز چاپ نمی داد. بسیاری از کتاب های مرحوم بازرگان به اسم دیگری درمی آمد یا بعضی از کتاب های مرحوم شریعتی به نام مزینانی درمی آمد. یعنی تا این اندازه فشار وجود داشت. شاه برای اینکه نمایش دموکراسی بدهد دو حزب درست کرد اما همان را هم نتوانست تحمل کند و هر دو حزب را منحل کرد و بعد حزب رستاخیز را به وجود آورد. وقاحت را بدانجا رساند که گفتند هرکس نمی خواهد عضو حزب رستاخیز شود گذرنامه اش را بگیرد و از ایران برود. مردم ما در چنین جوی زندگی می کردند. داستان شکنجه هایی که در زندان های شاه بر زندانیان سیاسی اعمال می کردند آنچنان بود که در تمام گزارش های جهانی از طرف سازمان های بین المللی حقوق بشر آورده می شد. در این گزارش ها ساواک به عنوان یکی از مخوف ترین سازمان های اطلاعاتی در دنیا شناخته شده بود.

آیا انسداد در فضای دانشگاه هم وجود داشت؟ چون به هرحال هم حزب توده پایگاه مناسبی در دانشگاه ها داشت و هم جبهه ملی و بعدها هم که دانشجویان مذهبی. یعنی فضای دانشگاه از لحاظ سیاسی باز بود که این گروه ها می توانستند در دانشگاه ها نیرو جمع آوری کنند؟
دانشگاه های ایران به دلایلی همیشه مرکز مقاومت و مبارزه با استبداد و استعمار بوده اند. دانشگاه های ما ازهمان آغاز تاسیس از سال ۱۳۱۵ به بعد هیچ گاه صبغه طبقاتی نداشتند و صرفا محل ورود فرزندان طبقات ثروتمند و مرفه نبودند. دانشجوهای ما از تمام طبقات بودند و همیشه ارتباط مستقیمی بین مطالبات مردم و مطالبات دانشجویان وجود داشت. به تدریج که جو و فضای سیاسی جامعه ما تبدیل به یک جو دینی می شود و گرایشات دینی در مبارزات ضداستبدادی دست بالا را می گیرد این غلبه در دانشگاه ها هم به وجود می آید و مثلا در مقایسه با دهه ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ که جو غالب دانشگاه ها در دست چپ گرایان بود بعدها تغییر پیدا می کند و در دهه ۴۰ به بعد به دلیل ورود روحانیت و فعالیت نهضت آزادی و بازداشت سران نهضت و محاکمه آنان، آرام آرام جو دانشگاه های ما هم اسلامی می شود. آن سال ها دائما بین دانشجویان و نیروهای امنیتی درگیری بود اما نیروهای امنیتی قادر به کنترل جنبش دانشجویی نبودند. علتش هم این بود که در آن دوره میان دانشجویان نسبت به شیوه های مبارزه نوعی اتفاق نظر وجود داشت. در بیرون دانشگاه هم این انسجام و یکپارچگی وجود داشت و به این دلیل ساواک نه توانست نه در سطح جامعه جلوی فعالیت ها را بگیرد و نه در سطح دانشگاه.

اگر شخصیت شاه را روانکاوی کنید چه دلیلی برای روحیه استبدادی شاه می آورید؟ بالاخره محمدرضاپهلوی در سوییس درس خوانده بود و دموکراسی واقعی را دیده بود تا سال۱۳۳۲ هم تنها سلطنت می کرد و نه حکومت اما چرا بعد از کودتای ۲۸ مرداد آنقدر دیکتاتور شد؟
اگر مقالاتی را که راجع به شخصیت روانی شاه نوشته شده را بخوانید درمی یابید که شاه یک شخصیت فوق العاده متزلزلی داشت. هنگامی که در ۲۵مرداد ۱۳۳۲، یعنی قبل از کودتای ۲۸ مرداد، شاه و ثریا از کشور فرار کردند، مجله تایم مقاله ای راجع به شاه نوشت که در آن به برخی از خصوصیات شاه پرداخته بود. رضا شاه از رفتار های محمد رضا همیشه ناراحت و نا راضی بود. ووی را سرکوفت می زد که ای کاش به جای محمدرضا، اشرف خواهر توامانش، پسر می شد. حتی می گویند روزی رضاشاه آنقدر از دست پسرش محمدرضا عصبانی شده بود که وی را با اردنگی به داخل استخر آب پرتاب کرده بود. مجله تایم در وصف روحیات محمدرضا شاه نوشت كه او جز زنبارگی، جمع آوری ماشین های کورسی و عکس ستارگان سینما به چیز دیگری علاقه نداشت. اما بعد از کودتای ۲۸ مرداد شاه روی دیگر خودش را نشان داد؛ روحیه استبدادی محمدرضا انعکاس عقده های روانی سرکوب شده و عقده حقارت شخص شاه بود. در واقع روانکاوانی که شاه را تحلیل کرده اند می گویند شاه دچارعقده خود بزرگ بینی بود، دچار ایگوما نیا و مگالومنیا بود،بنوعی دچار نارسیسم یعنی خود شیفتگی بود. این نوع افراد دو ویژگی روانی دارند. از یک سو فرد دچار خود بزرگ بینی است و از طرف دیگر عمیقا دچار عقده حقارت هستند. این افراد وقتی در قدرت هستند بعضا آن وجه خود بزرگ بینی را نشان می دهند و در جایی که شکست می خورند عقده های سرکوب شده ظاهر می شود. آخرین باری که مایک والاس در سال ۱۳۵۵ یا ۵۶ با شاه مصاحبه می کند از وی می پرسد که اعلیحضرت آیا شما گزارش روانپزشکان سازمان سیا را در مورد خودتان خوانده اید؟ شاه سرخ و سفید می شود و جواب درستی نمی دهد. مایک والاس اجازه می گیرد تا گزارش را بخواند و شاه هم اجازه می دهد. اما مایک والاس بازهم شاه را تحریک می کند و می گوید اعلیحضرت اگر گزارش را بخوانم آن وقت ماموران ساواک شما نمی آیند مرا بگیرند و بیاندازند زندان. شاه هم عصبانی می شود و دستور می دهد بخواند. مایک والاس هم می خواندکه روانکاوان سیا گزارش داده اند که شما شدیدا دچار عقده خود بزرگ بینی هستید. یک دفعه شاه فریاد می زند که این ها را یهودی ها علیه من ساخته اند. مایک والاس هم که یهودی بود، می پرسد این حرف یعنی چی؟ شاه پاسخ می دهد که تمام رسانه هاو بانک ها و موسسات آمریکایی را یهودی ها کنترل می کنند. این خود موجب تشدید جنجال علیه شاه در مطبوعات امریكا می گردد.
عاوه بر این، شاه در سال های آخر زندگی اش به شدت مریض می شود و به خاطر سرطانی كه داشت تحت درمان داروهای مختلف است، داروهای ضدسرطان فقط سلول های سرطانی را مورد حمله قرار نمی دهند بلکه تغییرات جدی در بدن بیمار به وجود می آورند. به همین دلیل شاه دچار عوارض شیمی درمانی بود. تمام کسانیکه در سال آخر شاه را می دیدند و راجع به مسایل مملکتی با وی مذاکره می کردند گزارش داده اند که شاه دچار نوعی تحیر بود و نمی توانست تصمیم بگیرد. بنابراین کسی که دچار خودشیفتگی بود و معتقد بود که نظرکرده حضرت ابوالفضل است وقتی در معرض بیماری قرار می گیردو احساس ضعف می كند، دوباره عقده حقارتش بروز پیدا می کند. شما خاطرات پارسونز یا سالیوان را بخوانید. همه وقتی از شاه صحبت می کنند می گویند که شاه فاقد اراده بود و نمی توانست تصمیم بگیرد.

اینکه می گویند شاه خبر از وحشی گری های ساواک نداشت تا چه اندازه می تواند صحت داشته باشد؟
این عذر بدتر از گناه است. اگر شاه خبر نداشته که ساواک چه بلایی سر مردم می آورد خب یک گناه بزرگی را مرتکب می شود. شاه یک سگ وحشی را به جان مردم انداخته بود بدون اینکه بداند اینها با مردم چه کار می کنند. اگر هم می دانسته و به ساواک اجازه می داده این گناه بزرگتری بود. اما اینکه می گویند شاه از اعمال ساواک خبر نداشته همه بی ربط است. چون گزارشگران بین المللی در همین زمینه به كرات با شاه صحبت کرده بودند. من یادم می آید که در سال ۱۳۴۳ یعنی یک سال بعد از کشتار ۱۵ خرداد، شاه به آمریکا رفت. آن زمان یكی از شخصیت های بر جسته و فعال حقوق بشر در آمریکا رئیس جامعه بین المللی حقوق بشر و پایه گذار جامعه آزادی های مدنی آمریکا بود. شهرت او بخاطر اعتراضش به لشکرکشی آمریکا به فلیپین در دهه ۱۹۰۰ و کشتار مسلمانان بود. من باتفاق مرحوم دكتر چمران در آن سال با وی دیدار و وضعیت حقوق بشر درایران را برای وی تشریح کردیم. او یک نامه نوشت برای محمدرضا شاه از طریق سفارت ایران در واشنگتن و همه مسایل را به وی گفت. پس چطور شاه خبر نداشت؟ علاوه براین یک سازمان بین المللی دیگر بنام جامعه حقوقدانان بین المللی که رییس اش ویلیام باتلر بود. وی قبل از انقلاب به ایران سفر كرد و با شاه دیدار داشت و تمام مطالب را به شاه منعکس کرد. شاه نمی توانست بگوید که نیروهای امنیتی من این غلط ها را می کنند اما من بی خبرم. همه مستبدین جهان این کارها را مرتکب می شوند اما سربزنگاه می گویند کی بود کی بود من نبودم. این عذر نه در پیشگاه تاریخ موجه است و نه در پیشگاه خداوند.

اینکه می گویند شاه جلوی خون ریزی را گرفت و نگذاشت ارتش انقلابیون را به خاک و خون بکشد تا چه اندازه صحت دارد؟
در گزارش هایی که ناظرین و دیپلمات های خارجی داده اند، آمده که شاه برای استفاده از ارتش در جهت سرکوب معترضین ابراز مخالفت کرد. اما این تصمیم ناشی از همان فقدان اراده در استفاده از داروها بود. این منابع از شاه نقل كرده اند كه گفته است پادشاه دستور کشتن ملتش را نمی دهد. اما وی قبلا چنین دستوری داده بود. مسبب فاجعه ۱۷ شهریور پس چه کسی بود؟ شاه که در آن تاریخ در ایران بود. شاه، اویسی و رحیمی را به عنوان فرماندار نظامی تهران وناجی را به عنوان فرماندار نظامی اصفهان منصوب کرده بود. این ها به سوی مردم تیراندازی کردند و با تانک از روی مردم گذشتند. در قزوین، فرمانده لشگر دستور داد که مردم را زیر تانک بگیرند. در آن زمان سازمان های حقوق بشری كه ما با آن ها در تماس بودیم به ما توصیه كردند كه از جنازه های كشته شدگان بر اثر تیر اندازی نظامیان عکس بگیرند و من هم این درخواست را به ایران منتقل کردم. این دوستان از شهدای میدان ژاله و از محل اصابت گلوله ها عکس هایی گرفتند. حدود۲۰۰ قطعه عکس رنگی كه از ۲۰۰ جنازه گرفته شده بود، برای من فرستادند. این عكس ها نشان می داد که گلوله ها به نیم تنه بالا و از پشت و به سر اصابت کرده بوده است. یعنی اینکه تیراندازی به قصد کشتن بوده، نه اینکه مثلا تیراندازی هوایی کردند که مردم بترسند و متفرق شوند. خب این ها را چه کسی دستور داده؟ فرماندار نظامی تهران از چه کسی دستور می گرفته است؟ شاه در رأس امور بوده است. بنابراین اگر کسانی می گویند که شاه نمی خواست مردم را بکشد شواهد و قرائن بسیار روشنی وجود دارند که خلاف آن را نشان می دهد. نکته دیگرموفقیت جنگ روانی علیه ارتش شاه بود. از اواسط سال ۱۳۵۶ آقای خمینی مرتبا در بیانیه های خود ارتش را مورد خطاب قرار می دادند. من درتیر ماه آن سال بعد ازانجام مرسم دفن مرحوم شریعتی در شام به نجف رفتم و با آقای خمینی پیرامون مسائل جنبش مذاکره ای طولانی داشتم. از جمله موضوعاتی كه مطرح شد چگونگی بر خورد با ارتش بود. ادامه مبارزات ملت در نهایت به تقابل با ارتش منجر می شد. ارتش ابزار اجرای سیاست های شاه و آمریكا بود. آقای خمینی با جنگ مسلحانه علیه ارتش مخالف بود. من استراتژی جنگ روانی علیه ارتش را مطرح کردم و ایشان هم پذیرفتند. از آن تاریخ به بعد ایشان مرتباً بدنه ارتش را مورد خطاب قرار می داد؛ که ای خانواده ارتشی ها به شوهران و پدرانتان بگویید به مردم تیر اندازی نكنند. خطاب به سربازان می گفتند که از سربازخانه ها فرار کنند. بدنبال این بیانیه ها بود که سربازها از پادگان ها مرتبا فرار می کردند بطوریکه در یک زمانی دادن پناه به سربازان فراری به یک مشغله بزرگ برای مبارزین سیاسی تبدیل شده بود. تصمیم گیرندگان می دیدند که ارتش دیگر توان مقابله با مردم را ندارد و اگر شاه می خواست به ارتش فرمان دهد كه با مردم درگیر شود ارتش تماما متلاشی می شد. حتی ژنرال هایزروقتی به ایران آمد به ارتش توصیه کرد که علیه انقلاب عمل نکند. بعضی این توصیه را به معنای حمایت آمریکا از انقلاب گرفتند. اما شواهد این را نشان نمی دهد. بلکه هدف هایزر حفظ انسجام ارتش در مقابل انقلاب بود. آمریکایی ها بر این باور بود ند كه پس از فروکش کردن ناآرامی ها و هیجانات سیاسی ارتش می تواند وارد عمل شود. با فرستادن هویزر به ایران و مذاکره با سران ارتش همان برنامه ای را می خواستند در ایران اجرا کنند که بعدها در فلیپین اجرا کردند. اما این برنامه آمریکا برای ایران دیر شده بود. اگر در اردیبهشت ۵۷ این برنامه را عملی می کردند ممكن بود موفق شوند، اما نه در دی ماه ۵۷. درهر صورت ارتش توان مقابله با مردم را نداشت تا علیه آنان وارد میدان شود.

اینکه شاه گفته بود من صدای انقلاب شما را شنیدم آیا نشانه پشیمانی شاه بود؟
شاه آمد گفت مردم! من صدای انقلاب شما را شنیدم. خب این صدای انقلاب چه بود؟ مردم چه می گفتند که شاه شنید؟ مردم می گفتند که شاه را نمی خواهند. شاه آن حرف را زد اما حاضر نشد عقب نشینی کند. آقای دکتر علی امینی در خاطراتش می گوید شاه از وی دعوت کرد تا نخست وزیری را بپذیرد. امینی هم شرط گذاشت و گفت اگر شاه فرماندهی کل نیروهای مسلح را به نخست وزیر تفویض کند و بودجه ارتش را در اختیار دولت قرار دهد، نخست وزیری را قبول می کند. اما شاه نپذیرفت و زیربار نرفت. علی امینی می گوید: „من شاه را می شناسم. هر وقت تحت منگنه و فشار قرار می گیرد کس دیگری را جلو می اندازد تا او غائله را حل کند و به محض پشت سر گذاشتن بحران، شاه دوباره سرجای اولیه اش برمی گردد“. در واقع سوال شما را علی امینی در خاطرات خودش کاملا جواب می دهد. شاه گفت صدای انقلاب شما را شنیدم اما آمادگی برای پذیرش پیامدهای صدای انقلاب مردم نداشت و نهایتا هم مجبور به ترک ایران شد.

یعنی معتقدید که شاه هیچ گاه به خاطر عملکردش احساس پشیمانی نکرد؟
من جایی ندیدم که شاه نوشته یا گفته باشد که فلان کارش غلط و اشتباه بوده است. من کتاب پاسخ به تاریخ نوشته شاه را خواندم. در آنجا ندیدم که شاه گفته باشد که بله مثلا در فلان جا اشتباه کردیم.

برخی ها معتقدند که در کشورهای جهان سومی مثل ایران که سایه استبداد هزاران سال بر سرش بوده برای رشد و پیشرفت و توسعه بهتر است که یک دولت قوی اقتدارگرا داشته باشد و برای اثبات ادعایشان پدر و پسر پهلوی را مثال می زنند که در زمان حکمرانی شان ایران رو به سوی مدرنیزاسیون حرکت کرد. نظر شما درباره این نظریه چیست؟
اقتصاددانان یک اصطلاحی دارند به نام توسعه پایدار. توسعه پایدار یعنی نهادینه شدن توسعه. اگر اجرای پروژه ای موجب رشد اقتصادی مهم نیست، باید دید که رشد اقتصادی تا چه اندازه استمرار پیدا می کند. توسعه پایدار یك رابطه تنگاتنگی با توسعه سیاسی دارد. بدون نهادینه شدن حقوق و آزادی های اساسی رشد اقتصادی به توسعه پایدار منجر نمی گردد. دولت های دوران پهلوی اقتدار گرا نبودند. بلكه خودكامه و استبدادی بودند. دولت های خود كامه قانون گریز ند. دولت میتواند هم اقتدار گرا باشد و هم قانون محور. دولت های ایران در دوران پهلوی ها فاقد عناصر اصلی و زیر بنائی مدرنیته بودند. اساس مدرنیته بر قبول حقوق طبیعی انسان و مفهوم شهر وندی و حاكمیت ملت استوار است. تغییرات رو بنائی در شكل ظاهری شهر ها و یا نوع پوشش مردم مدرنیته ایجاد نمی شود. رژیم پهلوی ها در تمام دوران حكومت خود با یك بحران سیاسی مزمن روبرو بودند. در دوران پهلوی ها قانون اساسی بطور مستمر نا دیده گرفته می شد. نادیده گرفتن قانون اساسی منشاء و علت بحران سیاسی بود. وقتی بین دو نفر قراردادی منعقد می شود اما یک طرف قرارداد از موضع بالا مفاد قرارداد را زیرپا می گذارد، در روابط میان دو طرف بحران به وجود می آید. در سطح ملی هم قانون اساسی به عنوان یک میثاق ملی روابط بین حاکمان و مردم را تعریف می کند. به موجب قانون اساسی مشروطه، شاه می بایستی سلطنت می كرد نه حكومت. اما شاه اصول مصرح درقانون اساسی را زیرپا می گذاشت و از قانون تخطی می کرد.
با استمرار بحران سیاسی رشد اقتصادی صورت نمی گیرد. چون قانون حاكم نبود. همه چیز منوط به اراده شخص شاه بود. رشد اقتصادی در جایی به وجود می آید که امنیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی باشد. وقتی امنیت سیاسی و قضائی نباشد سرمایه ها فرار می کنند. شاید بهمین علت باشد كه در ایران سرمایه داری صنعتی یا بورژوازی ملی پا نگرفت و نمی گیرد. شاید کشور در چنین وضعی از نظر اقتصادی رشد كند اما این رشد نا پایداری است. چین به موفقیت های اقتصادی دست یافته است اما اگر نتواند وارد بعد یا فاز توسعه سیاسی شود رشد اقتصادی با شکست مواجه خواهد شد.

اما مردم نسبت به مسایل سیاسی در قبل از انقلاب تا چه اندازه حساسیت داشتند و اصلا انسداد سیاسی و شکنجه های ساواک تا چه اندازه در انقلابی شدن مردم تاثیر داشت؟ به عبارتی عامل سیاسی در بروز انقلاب بیشتر نقش داشت یا عامل فرهنگی یا عامل اقتصادی؟
عامل انسانی نقش اساسی داشت. در جهان بینی توحیدی و براساس آموزه های قرآنی، خدا انسان را آزاد خلق کرده است. هر عاملی که بخواهد آزادی فکر و اندیشه و عمل را از انسان سلب کند، انسان به آن واكنش آگاهانه و یا نا خود آگاه نشان می دهد. حال می خواهد این سلب آزادی از طریق استثمار اقتصادی باشد، از طریق سیطره سیاسی باشد یا از هر طریق دیگری باشد مردم واکنش نشان می دهند. بنابراین واکنش مردم به استبداد یک واکنش فطری و درونی و انسانی است. در موارد ممكن است این واکنش سیاسی و آگاهانه باشد در مواردی هم آگاهانه نباشد. مثل انسان بالغی که احساس گرسنگی می کند و می داند که باید برای رفع گرسنگی اش غذا بخورد. اما یک بچه نوزاد یا كودك همین احساس گرسنگی را دارد ولی نمی داند چه کار بکند و گریه می کند. یک مادر خوب احساس اورا می فهمد و به نوزاد یا كودك خود شیریا غذامی دهد. توده های مردم هم در مواقعی با استبداد مبارزه می کنند اما آگاهی سیاسی ندارند. تمام مردم اشراف کامل بر عملکرد شاه نداشتند، اما احساس سیاسی داشتند. من احساس سیاسی را از بینش سیاسی تفکیک می کنم. احساس سیاسی مردم در مبارزه با رژیم شاه بعضا یک احساس فطری و توسعه نیافته بود. عامه مردم بینش سیاسی نداشتند اما الیت و نخبگان جامعه (چه روحانیون و چه روشنفکران) بینش سیاسی را برای مردم بیان می کردند واعتراض آن ها را جهت می دادند. بنا بر این مجموعه عوامل سیاسی، فرهنگی و اقتصادی درسقوط شاه و پیروزی مردم نقش داشته اند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد