logo





پیش بسوی تشکیل حزب طبقۀ متوسط!

يکشنبه ۸ تير ۱۳۹۳ - ۲۹ ژوين ۲۰۱۴

کاوه بنائی

kave-banai.jpg
دشمنان در انتظارند
تا ما خسته شویم
هنگامی که مبارزه دردناک ترین است
مبارزان نیز خسته ترین اند
مبارزانی که زیاد خسته اند, نبرد را می بازند.
" برتولت برشت"


پس از یکصد سال, نتیجه این شد . صدای پاها ئی که , از اعماق جامعه شنیده می شود , نامزون ,گوش خراش و آزار دهنده ست. با این جماعت که , همیشه دست از کار می کشند , همیشه از کار حرف می زنند, دستمزد عقب افتاده, اضافه دستمزد, راندمان , بیمه بیکاری, بازنشستگی , از کار افتادگی , حق اولاد , حق خواروبار, حق همسر, حق بیمه , حق سفر ,حق همسایه ,حق دفن و..... نمی شود چیزی را سازمان داد.همیشه مسئله , همیشه گرفتاری,یک نگاه اجتماعی به دور و بر خود بیاندازید, می بینید اصلا , زندان ها را برای این جماعت و هواداران آنها ساخته اند.یکصد سال , سلول پشت سلول , چشم بند, دار و تیر و طناب , اعدام وخاک پشته هاو.....اما همچنان صدای پایشان شنیده می شود.
همیشه خواهان بهبود وضع خود هستند. همیشه حاضر در هر کوی و برزن ایستاده اند و آماده که ناخن به جان سرمایه بزنند.همیشه حیات خود را نه فقط در 8 یا 12 ساعت استثمار در کارگاه یا کارخانه ,در خیابان و محله و... جستجو می کنند. مدام زخم زبان می زنند , زیاده خواهی هم حدی دارد.
مگر دیگران کار نمی کنند؟ مگر دیگران مالیات نمی دهند؟ مگر دیگران زیر بار خِرَد سرمایه خُرد نمی شوند؟ فقط کارگر , فقط زحمتکش؟
با همه ی این ها , همیشه ارتجاع شکست را بر گرده شان , هموار کرده است.. حالا اگر شکست ها را به گردن بگیرند.
بهمن 57 را که ,باعث و بانی اش بودند را باید بپذیرند.با آن تاریخی که , از گذشته داشته اند, اسیردست مشتی ملای جزوه خوان شدند نه فقط خود را , بلکه همه هستی شان را درطبق اخلاص نهادند و باختند. هر جا که , ملا ها احتیاج به آتش افروزی داشتند ,فرزندانشان را دو دستی تقدیم کردند و تنور ملا ها را افروخته نگه داشتند و نان قدرت را برایشان با سوختن خویش , پختند.
اما امروز پس از 35 سال جریانات درگیر هوشیار شدند.فهمیدند نجات میهن فقط و فقط , بدست "طبقه متوسط "میسر است.طبقه متوسط می داند چه موقع فریاد بزند که, جز خود ,کس دیگری نتواند فرکانس را تشخیص بدهد.انهائی هم که , با طول موج های نا خواسته ای مواجه گشتند و دستگیر شدند , قربانی متوسطی بشمار می روند. انها خوب آموزش دیده اند که , از درون زندان چکونه کلاس شنا ی کرال پشت تشکیل بدهند ,زیر آبی بروند و ماهی های سیاه کوچولوئی را که , در بین سلول ها از کیسه مرغ ماهیخوار بیرون جهیده اند را شناسائی کنند, به برادران بازجو,گرای ممکن را بدهند و صف خویش را مجزا کنند. تا بود چنین بود. در زندانهای دو دیکتاتور همیشه "چپ ها "به دست دو زندانبان از درون و بیرون اسیر بودند.. براحتی در داخل زندان زیر نگاه بازجو ها , ستاد تشکیل می دهند و رتق و فتق امور می بینند. فردا روزی هم که آزاد شدند خواهند گفت که , براداران بازجو رفتارشان با ما خوب بود.در این بین اگر عده ای تا حد مرگ شکنجه شدند, سرشان را در کاسه توالت فروبردند , فرمانده جنگ بودند,معلم یا گارگر , مهم نیست آنها بخاطر عقایدشان است این گونه شرایط زندان را برای خود مهیا می کنند. تازه خیلی ها هم بخاطر ایستادگی روی آرمان و عقیده جان بجان آفرین تسلیم هم نمودند.این جریان متوسط بین ,تجربه از قبل را هم در شناسنامه دارد.
خاوران, وقتی در تابستان 67 , 2تا 3 دقیقه مهلت برای ابراز نظر وعقیده را اعدام کردند, اینک پس از 35 سال زندان داری ,ماهها سرموضع را پای چوبه دار می برند! جای اعتراض هست.؟ زندانی سیاسی را اعدام می کنند , در بیرون , در خارج از کشور نه در زندان , شرکا و هم سفره ای هایشان تازه پلک می گشایند و دهن دره ای می کنند.آیا ما باید به دشمن درستی عقیده را با از دست دادن جان اثبات کنیم؟ بعد عده ای ادعا کنند که کی ؟ کجا؟ اصلا کی به خاطر می آورد آن مسائل را؟! فاجعه انجاست که آنانی که از جلو نظام شان با زندانیان سیاسی دهه 60 همراه بود به سمت دیگر چرخیده اند و شعار ببخشیم اما فراموش نکنیم آدرس خاوران را پیوستند. چه می توان گفت وقتی از درون ما , ریشه ی اعتقادرا خشک می کنند.
باید ادامه داد. اما چگونه؟ لاجرم به اینجا ختم می شود که باید تجدید نظر صورت پذیرد.
رها شدن از دست "داس و چکش" زمینه هایش مهیا گشته است. امروز دیگر دهقانان گندم هایشان را با دست و داس درو نمی کنند. کمباین های غول پیکر این وظیفه را عهدارگشته اند و دهقان در منزل از طریق موبایل و فیس بوک انچه کاشت را برداشت می کند. چکش هم دست کارگر بدل به ابزار بیهوده ای شده است. ماشین های تمام اتوماتیک و پرس های مهیب کار صد ها کارگر را در یک ثانیه انجام می دهد . کارگر پشت دستگاه پرس می نشیند با فشار دکمه ای کمتر از فرو دادن لقمه ای در گلویش ,کار می کند , بخاطر این است که , سرمایه دار , آرامش و راحتی را که برای تولید تدارک دیده , مزد کارگران را تا 3 سال هم عقب می اندازد. حاصل ضرب ارزش اضافی را به کیسه حامی خویش ریخته امنیت کار را تضمین شده خواستار می شود. در هر اعتراضی سروکله پلیس های متفاوت ناگهان آشکار می شود. انچنان این رابطه های کارگر و تولید و پلیس بهم گره خورده که ,همچون اصول دین غیر قابل تغییر شده است.
سرمایه داری در میهن بازوهایش را برای ایجاد شرایط پذیرش خواسته هایش , دمکراسی خاص خود را فراهم نموده است. هر سو می نگری سخن از تغییر در شیوه حیات و جذب حامیان اش مطرح است. این تغییر نه خودبخودی بلکه ,احیاء امکانات انسانی برای زیست می باشد. با ایجاد بنیاد های متنوع در جهان ,کلوپ ها , لابی ها و اهداء جوائز متعدد که مرده را هم زنده می کند, سعی در تلاش فهم تغییر خود به مخالفان دیروز خود را دارد. نمک نشناسی است این مسیر گشوده را ندیده بگیریم. "حقوق بشر" محال است بتواند ریلی جداگانه از این مسیر بگشاید . منصفانه نیست بخواهیم از این امکانات با الفعل و با القوه استفاده نکنیم. حالا چند صباحی بیکاری, بیماری , فساد , فحشا , مواد مخدر و..... مگر قبلا نبود؟مگر میهن ما تافته جدا بافته ای است؟تدبیر در این است که , عاقلانه بیندیشیم.با همین که هست باید بسازیم , حال در این بین قربانی پشت قربانی در زندان و بیرون از زندان روی دست ما سنگینی می کند , تحمل باید بکنیم. دوران زندگی با عقیده و آرمان , تقریبا سپری شده است. بیائید از" طبقه متوسط "یاد بگیریم. امروز فریاد می زند فردا در کنار دریا خود را به امواج آب و آرامش ساحل می سپارد. زندان هم که رفت , سریعا شرایط را برای گذر ننمودن از رنج فراهم گشته آنجا مهیا می کند.
این همه شرایط برای "همگرائی "فراهم گشته را باید به فال نیک بگیریم. ما در این 35 سال آنقدر از روی جنازه ها رد شده ایم که , اگر کمی پایمان از این شرایط پیش آمده را کج بگذاریم , تبدیل به جنازه می شویم. برای اینکه ثابت کنیم هنوز زنده ایم حرکتی باید بکنیم . چند بار محاکمه , زندان , تبعید وتشیع جنازه برنامه ها و اساسنامه هایمان در خارج از کشور, در کنگره ها و پلنوم ها , کافی ست . آنچه برای ما از دیروز ماند , تاریخ و تجربه ای ست که , پدران ما بر جا نهادند . با چراغ خاموش دیگر نمی توان ادامه داد. مبارزه با دیکتاتوری را هر دوره با شیوه های متفاوت تجربه کرده ایم. هر بار دیکتاتوری دیگر , بر شانه های زخمی ما پا گذاشت.ما چه باشیم چه نباشیم دیکتاتور سر جای خود هست. آن نیروی خشن ,بی تجربه و کینه توز دیروز, امروز مردانی پا به سن گذاشته ای بدل گشته اند که, هر کدام شان دیکتاتوری کوچک اند. ایران را امروز , دیکتاتورها اداره می کنند.با طول موج های کوتاه و بلند,با مسئولیت های سبک و سنگین, آنچه همه شان را بهم پیوند میدهد و قدرت غالب نمایان می گردد, سیستمی ست که روزانه بازدم حیاتش را هر ایرانی پشت گردن خود احساس می کند. ما که نمی توانیم خود را درگیر این همه دیکتاتور کنیم.تنها راه رهائی از این وضعیت دور نگه داشتن نیرویمان از دستبرد روزانه و شبانه شان است. 5 سال است از واقعه انتخابات 88 می گذرد. هنوز روی رد پاهای بجا مانده , شکارچیان آدمِ قدرت , اقدام به دستگیری می کنند. می دانید این نوع مبارزه که , در ادامه خشونت را دامن زد ,چه هزینه ای از سرمایه ملی را بابت بازگرداندن به شرایط پیشین ببار آورد؟ کمتر از اشغال نظامی یک نیروی بیگانه نبود! چرا باید ما اینهمه جلو برویم و رژیم را وادار کنیم تا زندانهای مدرن با کارکنان سنتی تدارک ببیند؟ این تناقض دارد با روح تغییری که در بطن جامعه نفس می کشد.باید به خود سیستم بدهیم. باید خود را طوری سازمان بدهیم که اگر چارچوبی برای قاب گرفتن ما در نظر گرفته اند , خدای ناکرده دست یا پای ما درازتر از قاب بیرون نزند. باور کنید آنها رحم ندارند. دیگر اخطار نمی دهند پارا از گلیمتان درازتر کرده اید , قطع می کنند.بله ,پاودست راقطع می کنند. همیشه به خاطر داشته باشیم. میانبر زدن معنی اش در میدان بودن نیست. الان شرایطی پدیدار گشته که نیرو هم در بالا داریم , هم همپای مردم درجامعه شده ایم. فقط باید راه رفتن را یاد بگیرم , درست ایستادن را یا د بگیرم و اغتشاش تولید نکنیم. همه ی اغتشاش ها ,شورش پشت خود دارد و شورش نیروی ضد شورش را به میدان می کشاند دوباره از نو , دستگیری , بازداشت , پرونده , ملاقات , تحصن , اعتصاب غذا و....!
همهی این اشکالات ,نبودن یک حزب قوی در صحنه است که بتواند با نیروی خود مانع رادیکالیزه شدن جامعه گردد. سرکوب یاس را دامن می زند. ما باید با تشکیلات خود قبل از سرکوب" تدبیر "جداگانه ای بکار ببریم تا "امید "را گسترش دهیم.با نگاهی به جهان پیرامون خود ,شاهد گسترش این نوع تشکل ها هستیم. الان همه احزاب و سازمان ها در کشور ها محور و غیر محور تبدیل به ادارات با کارکنان ویژه بدل گشته اند. کار داوطلبانه تبدیل به رویا شده است. نبود سرمایه ممکن و عدم گردش مالی ـ سیاسی , احزاب را با ساختار سنتی از پای در آورده است. سخن کوتاه , تنها راه رهائی از این وضعیت , تشکیل حزب" طبقه متوسط "است. چراکه طبقه متوسط , از وضعیت مالی نسبتا خوبی بر خوردار است و توانائی خرج از کیسه را دارد .به پیش

کاوه بنائی ــ رم
Kasra1955@gmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد