برای صادق جان
از آن فراز
عقابی مرا
به نیشابور می برد.
در آستانه
بوی گل می دمد.
گوشتِ دستم می ریزد
به روی خاک.
تو بیا میانِ گودی استخوانِ دستم
نوبر گلی بکار!
واژه ها لبریز
مزه می شوند
میانِ دندان هایم.
می بوسم
با جملهٔ عشق
خوابگاهِ فرید عطار را.
صادق دوست من!
به دیدارِ نیشابور
تو بگو خوابِ شیرین مرا
چگونه در این سفر
به بیداری سپیده
به ترنمِ تُردِ دل عطار
همه با جانِ دلِ ما سپردی؟
صادق آنجا،
من هنوز می بینم
اسبی در گاهواره
با رنگِ شبِ چشمان
ما را می پاید بُراق.
به اوجِ داستانِ سفر ما
تا سپیده دمان
گلِ لالهٔ گوش می سپارد.
با شیههٔ سرکشِ فراق
به روی عطر خوشِ دستار فرید،
جاودانه
نرمای شلالِ یال
.می افشاند
8 یونی 2014
مجید خرّمی
فرانکفورت
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد