logo





در بارهٔ دانش

چهار شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۱ ژوين ۲۰۱۴

امید هما ئی

"طبیعت کاری را بیهوده انجام نمیدهد."
ارسطو
پرسش دربارهٔ موجودات زنده هرگز ذهن ارسطو را رها نکرد. یک سوّم آثاری که از او باقی مانده در بارهٔ موضوعاتی است که امروزه زیست شناسی نام دارد. با این وجود گفتار فوق به عنوان فکری متعلّق به دوران پیش از ظهور علم شناخته میشود.
ارسطو سعی برآن دارد و میخواهد نشان دهد که مو جودات زنده از طریق دانش شناخته میشوند. ساختارشان امری تصادفی نیست و آشکار کنندهٴ نوعی نظم و سازمان است که میتواند موضوع یک مطالعهٴ جدّی باشد. هر بدن سامانی از اندامها ست که هریک کار ویژه ای را به انجام رسانده و هیچیک پارهٴ زائدی ندارند. مشاهده میکنیم که طبیعت اصراف نکرده و از همهٴ منابع خود با دانائی استفاده میکند.
امّا از نظم طبیعت به این نتیجه رسیدن که طبیعت کامل است گامیست که ارسطو از سر شهامت و یا سادگی بر میدارد.
ارسطو با مشاهدهٴ نظم طبیعت، با جرئت ویا از ساده دلی نتیجه میگیرد که طبیعت کامل و بی نقص است و در چستجوی علّت وجودی هر چیز هدفی برای آن مییابد. هدفی که وجود آن اثبات نشده است. البتّه اوبر آن نیست که جهان توسط معماری متفکّر بنا شده امّا نتیجه میگیرد که سیّارات برای حیوانات و حیوانات برای خدمت به انسان وتاٴمین خوراک و پوشاکش پدید آمده اند. و این نقطه نظری است که زیست شناسی در دوران ما از آن فاصله گرفته است.

مطرح کردن غایت و علّتی بیولوژیک و زیستی برای موجودات توسّط کسانی از جمله که لَد برنارد به شدّت رد شد :
"هیچ چیز درتئوری تکامل یا فرگشت دال بر این نیست که علف باید توسط حیوانات علف خوار خورده شود. هیچ چیز در فرگشت علفخواران تعیین نمیکند که باید توسط حیوانات گوشتخوار دریده شوند. هیچ چیز در گیاه شناسی اعلام نمیکند که قند حاصل از نیشکر باید قهوهٴ آدمها را شیرین کند."

Claude Bernard
غایت گرائی را در برابر
Finalisme
انتخاب کرده ایم.

"این کتاب بزرگ ... ، منظورم جهان میباشد، با زبان ریاضی نوشته شده است."
گالیله (١۵٦۴-١٦۴٢)
گالیله از چهره های مشخّص انقلاب در مفاهیم و در فن آوری علمی ا ست. این فیزیکدان ایتالیائی چند قانون بنیانی فیزیک از جمله قانون سقوط اجسام را کشف کرد و آثار او پایهٴ نوینی برای فهم جهان است.
بخاطر داشته باشیم که تصویری که از کیهان در قرون وسطی ارائه میشد بر سلسله مراتبی استوار بود و در آن هر یک از ثوابت و سیّارات جا و کارکرد خودرا داشت. کشفیّات پس از آن ، نظمی دیگر مبتنی بر پایه هائی دیگر برای کیهان پیشنهاد کرد. از آن پس قوانین ریاضی همهٴ پدیده ها را بصورت مجموعه ای به هم پیوسته توضیح میدهد. فهم چنین تصویری از جهان مشروط به شناختن پایه های زبان ریاضی و قبل ازهمه جبر و هندسه است.
تاریخ فیزیک به گالیله حق میدهد چرا که ریاضیّات عالیترین وسیله برای شناخت کیهان است. آیا با گذار از توصیفهای کیفی به اعداد سرد و مجرّد بدست آمده از اندازه گیریها و محاسبات است که رمز طلسم جهان گشوده میشود ؟ دردوران گالیله دانش هنوز آمیحته به عرفان واز نظر گالیله کتاب بزرگ طبیعت بخشی از کتاب آسمانی انجیل است. و مرد متقّی همانطور که نوشته های مقدّس را تفسیر میکند باید تناسبات عددی بین پدیده هارا هم تفسیر کند.
برای گالیله و پاره ای دیگر علم و مذهب رو در روی یکدیگر نیستند. همانطور که لوئی پاستور هم برآن است که :
"دانش کم مارا از خدا دور میکند و دانش زیاد مارا به سوی او باز می آورد."

"فردا خورشید طلوع نمیکند."

David Hume (1711-1776)
هیوم در پی این جمله اضافه میکند : "این عبارت همانقدر قابل فهم و عاری از تناقض است که بگوئیم فردا خورشید طلوع میکند." فیلسوف اسکاتلندی ، هیوم ، نادان نیست بلکه میخواهد بگوید که بر نیامدن خورشید باندازهٴ بر آمدن آن ضرور تی منطقی است. آیا برخاستن خورشید در صبح فردا فقط یک احتمال و یک فرض است ؟
برای متفّکر تجربه گرائی چون هیوم شناخت جهان از طریق حواس صورت میگیرد. همینکه پدیده ای مرتباً و به یک شکل تکرار میشود ذهن ما بدان ضرورتی منطقی نسبت میدهد. امّا این انتساب صرفاً ذهنی است و نمیتوانیم بطور قطعی مطمئن باشیم که پدیده ای که هزاران بار در گذشته تکرار شده است در آینده هم رخ دهد. تجربهٴ تکرار پدیده ها نمیتواند اثباتی ریاضی برای یقین به آنها باشد. به زبان دیگر تعدّد موارد خاص هرگز اجازهٴ تعمیم و نتیجه گیری عمومی و ارائهٴ قانونی در بارهٴ آن به ما نمیدهد.
نمیتوان انتقاد جدّی هیوم از تعمیم را به معنی ردّ قوانین علمی دانست. او دوباره بر آمدن خورشید را مورد شک قرار نمیدهد بلکه آن را امری بسیار محتمل میداند. امّا تحلیل وی به ما یادآوری میکند که از آنجا که نمیتوانیم از محسوسات خود فراتر رفته و به واقعیّت نهان پدیده ها آگاه شویم نباید داوری های خودرا احکامی مطلق بشمارآوریم. پس گفتن اینکه فردا خورشید بر نخواهد آمد تناقض گوئی و چشم پوشی از منطق نیست.
دوقرن بعد فیلسوف دیگری از بریتانیا همین عدم قطعیّت را با طنزی نافذ یادآوری میکند :
"آدمی که هر روز صبح برای خوراک جوجه ها دانه می پاچد عاقبت یک روز صبح گلویشان را میبرد. پس جوجه ها میبایست به نظم دنیایشان با چشمی ریزبین تر ( با تردید ) نگاه میکردند."
برتراند راسل

"کارهر نظریهٴ درست علمی ردّ یک سری از فرضیآت است."

Karl Popper (1902-1994)
کارل پوپر از نامداران فلسفهٴ علم است. در حوالی سال ١٩١٩ در وینِ بعد از جنگ اوّل جهانی وی بر این تصوّر است که خصوصیّت عمومی نظریات علمی را دریافته است.
آیا آنطور که گمان میشود صحت و سقم نظریات علمی را بهتر از نظریات دیگر میتوان تعیین کرد ؟
همیشه چنین نیست. برای پوپر علوم ازقرنها پیش در کار فراگشتن و پیشرفتند. هر نظریه ای ولو آن که در تجربه ثابت شده صرفاً نشان دهندهٴ سطح دانش ما در مرحله ای از زمان است. از این دیدگاه علم حکمی قطعی ارائه نمیدهد. برعکس، علم برخی باورهای اشتباه را که در آزمون تجربی رد شده اند به طور قطعی به کنار مینهد واین امر انکار ناپذیر است. به این دلیل دانشمند کسی است که به دنبال ردّ فرضیات غلط است ونه در پی اثبات و یا به قول پوپر راست نمائی گمانهای خود. در این راه فرد علمی در پی خودآزاری نیست و علم درست از این راه است که پیش میرود. از راه آزمودن گمانها در عمل و قبول خطر مردود شمردن آنها. بدین صورت هرچه نظریه ای مردود بودن گمانهای غلط را بیشترنشان دهد علمی تر به حساب میاید.
از این نظر اعتقاد به فال ستاره ها در بدترین وضعیّت فراردارد. فالگیرانی که براساس وضعیّت ستاره ها پیش بینی میکنند تلاش دارند آنچه میگویند چنان کلّی و مبهم باشد که همیشه درست از آب درآید.در پیش بینی های اینان هیچ احتمالی رد نشده وهمه چیز درآینده ممکن است. یعنی درست همان کاری که به نظر پوپر یک دانشمند هرگز نباید انجام دهد.
برداشت پوپری از دانش مارا به انجام و گذشتن از خطای علمی برای دستیابی به حقیقت وامیدارد. اینجا ست که گفتار گهربار آلن فیلسوف فرانسوی معنا مییابد :
" حقایق اشتباهاتی هستند که تصحیح شده اند ."
Alain (1868-1951)

"دانش فکر نمیکند."

Martin Heidegger (1889-1976)
مارتین هایدگر که تعهّدات سیاسی اش در برابر نازی ها بحث بر انگیز است با این جمله اساس علم را زیر سئوال میبرد. علم به حقائق معتبر دست مییابد ولی قادر نیست اصول خویش را بشناسد. مثلاً بنا به نظر هایدگرفیزیک قادر است قوانین طبیعت را به ما نشان دهد ولی نمیتواند جای و گاه ( زمان و فضا ) را تعریف کند یا اصول مقدّماتی و پیش فرضهای خودرا روشن نماید.
چرا ؟
به نظر هایدگر علم یک نکتهٴ اساسی را فراموش کرده است : علم چگونگی واقعیّت را در مییابد ولی چرائی آن را به کنار مینهد. برای پرداختن به این پرسش باید هستِ چیستها را مورد سئوال قرارداد. ولی چنین سئوالهائی خود بنا به تعریف متافیزیکی است. پرسش در این باره که چرا این هست و آن نیست پرسشی بی ارزش علمی به حساب میاید. حال آنکه برای هایدگر تفکّر یعنی به اینگونه سوالات پرداختن. علم بنا بر طبیعت خود به اینگونه پرسشها نپرداخته پس فکر نمیکند. علم قادر به فکر کردن نیست پس نمیتواند معمّای وجود را برای انسان روشن کند.
وهایدگر اضافه میکند که راز موفقیّت علم درست همین جاست. چرا که با پروژهٴ وسیع محاسبهٴ جهان علم میتواند جهان را مسخّر کند بی آنکه به سئوالات متافیزیکی بپردازد. با مطالعهٴ چیستها به صورتی عینی توسط علم جهان برای ما خواناتر وروشن تر خواهد بود. هرچه علم تخصصی تر میشود به کارآئی آن اضافه میگردد امّا پرسشهای بنیانی را به فراموشی میسپارد. نهایتا هرچه علم کمتر میاندیشد بردنیا مسلّط تر میشود!
با اینهمه چرا شناخت علمی با همهٴ دقّتش برای ما جامد و انتزاعی است؟ شاید از آنجا که بنا به گفتهٴ مرلو پونتی :

"علم چیستهارا توضیح میدهد ولی جای آنهارا نمیگیرد."

Maurice Merleau-Ponty
"ریاضیّات را شاید بتوان بعنوان دانشی که نمیدانیم از چه سخن میگوید یا نمیدانیم آنچه که میگوید حقیقت دارد یا نه تعریف کرد."
برتراند راسل
در این گفتار ریاضیّات بهیچوجه تحقیر نشده است. راسل خود هم فیلسوف و هم ریاضیدان است. او با شیوهٴ بریتانیائی خود همان نکته ای را باز میگوید که پیشرفتهای علم ریاضی از قرن نوزدهم تاکنون نشان داده اند.
قضایای ریاضی با زبانی نمادین که هر ابهامی را میزداید بیان شده اند امّا استدلال در این زبان منحصر اً منطقی است. یک ریاضیدان میتواند از آنچه در بارهٴ یک مثلث گفته نتایجی بگیرد که در مورد بیشماری از مثلث ها و حتّی بیشماری از اشیا ء درست باشد. او هرگز همه ٴ چیستهائی را که حکم وی در بارهٴ آنها صادق است نخواهد شناخت. امروز میتوان رایانه هائی تعبیه کرد که اصول منطق را آموخته و بتوانند قضایای ریاضی را اثبات کنند. امّا آیا این رایانه ها در مییابند که این قضایا واقعاً از چه گفتگو میکنند ؟
راسل اضافه میکند که ریاضی نیازی ندارد بداند از چه واقعیّت خارجی صحبت میکند چرا که اگر استدلال آن منطقی و عاری از تناقض باشد صحیح و پذیرفتنی است بی آنکه به چیستی در دنیای واقعی پیوند داشته باشند. در ریاضیّاتِ محض اگر قضایا اثبات شدنی باشند نیازی به انطباق بر دنیای عینی ندارند. در پشت عبارت زیرکانهٴ راسل درسی عمیق نهان شده است : ریاضیدانها از ویژگی انطباق بر واقعیّت برای حقیقی بودن قضایای ریاضی تا حدّی چشم پوشیده اند و به حقیقی بودن صوری یعنی عدم وجود تناقض منطقی در آنها بسنده کرده اند.
آیا این دلیل وجود فاصله بین ریاضیّات محض و واقعیّت خارجی است ؟ بهرصورت این دلیلی است که معروفترین فیزیکدان قرن بیستم آلبرت انیشتین برای آن یافته است :
"وقتی ریاضیّات از دنیای واقعی صحبت میکند یقینی قطعی در بارهٴ آن عرضه نمیدارد . احکام آن آنگاه قطعی است که از دنیای واقعی صحبت نمیکند."

"طبیعت را توضیح میدهیم و روح را میفهمیم."

Wilhelm Dilthey (1833-1911)
ویلهلم دیل دی درتمام طول زندگی حرفه ای خود به روابط موجود بین علوم انسانی (روانشناسی، جامعه شناسی ، تاریخ) و علوم طبیعی (فیزیک، شیمی ، زیست شناسی) پرداخت. آیا باید گروه اوّل را به مثابه علومی که سعی دارند از لحاظ دقّت به سطح گروه دوّم برسند نگاه کرد ؟
بهیچوجه. به نظر دیل دی ، علوم انسانی بایست روشی در خور موضوع مورد مطالعهٴ خود یعنی انسان داشته و به صورتی انفعالی شیوه های علوم طبیعی را بکار نگیرند. مطالعهٴ انسان در چهارچوبی که برای وی ساخته نشده است رویکرد درستی نیست. موضوع مطالعهٴ علوم طبیعی به واقع پدیده هائی هستند که از بیرون و به گونه ای عینی توضیح داده شده و تشریح می گردند. حال آنکه علوم انسانی ما را در برابر انسانهای دیگر قرار میدهد.شناخت این انسانها جز با نگاهی از درون و برآمده از ذهنیّت ما امکان ندارد. این روند است که در نزد دیل دی "فهمیدن" خوانده میشود : پی بردن به درون دیگری به کمک علائم بیرونی مثل رفتار و یا آثار وی. ویژگی علوم انسانی درست در همین است.
برای نمونه برای فهم اینکه چرا بروتوس ، سزار را میکشد تاریخ نگار باید تلاش کند خودش را بجای بروتوس بگذارد . حال آنکه برای آنالیز یک مادّهٴ شیمیائی روشن است که دانشمند شیمیدان احتیاجی ندارد خودرا جای آن مادّه بگذارد.
چگونه دیگری را از ورای رفتار بیرونیش میشناسیم ؟ فیلسوف اسپانیائی خوزه اورتگا معمّای شناخت دیگری را چنین بیان میکند :
"اگر رفتار بیرونی شما را نمیدیدم از آتش درونتان بی خبر میماندم."
José Ortega y Gasset (1883-1955)

مترجم از دریافت نظرات شما خرسند خواهد شد.
homaeeomid@yahoo.fr

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد