کسی با کاردِ آفتاب
کیکِ سایه را میبرد.
ما روی نیمکت
کنارِ رودخانۀ ماین،
با رجِ دندانها
شیرین میشویم.
کلاهی نقابدار
تیپا میخورد.
پلیس دزدی را
دستگیر میکند.
ما روی نیمکت
قفل خیره میشویم.
میانِ مشتِ من
علامت پرسش
چتر میگشاید.
پنجهگانم
با تپشِ پرسش
باز و بسته میشوند.
دیگران از کنار ما میگذرند
ما آنها را در مییابیم،
آنها ما را تنها
نگاه میکنند.
کودکی نان به آب رود
پرتاب میکند.
ماهیان زودتر از کشتی
پیش میروند.
با نوازشِ چشم،
شعری به روی "آب رود" می نویسم.
آهنگِ گیتار
از روی موجِ واژه
نرم میگذرد.
با گامهای لاک پشتی
کفشهای ما،
سبک پا
از کنار رودخانه
دور میشوند...
مجید خرمی
3 یونی 2014
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد