logo





خاطرۀ قهرمانان ما

پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳ - ۲۹ مه ۲۰۱۴

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
از جاهلی پرسیدند چرا دانا نشدی؟ جواب داد که قدیم ها امکانات نبود.

ما هم با همین کمبود امکانات روبرو بوده­ ایم که حرف و ایده خود را این جا در قالب جُستاری ارائه می کنیم. در حالی که برای پرداختن به مضمون مورد نظر می دانیم بهتر بود از رسانۀ ویدئوکلیپ بهره می گرفتیم.

به واقع با امکانات تکنولوژی امروزی خیلی کارها می شود کرد. اگر شما بخواهید موضوعی را در سطح گسترده مطرح کنید و مخاطبان بیشتری را فرا چنگ بگیرید، ویدئو کلیپ (یا تصویرگویا) از هر رسانه ­ای موثرتر است. دلیلش را هم در استفاده شرکت های تبلیغاتی از ویدئو کلیپ بدانید. شرکتهایی که با شناخت بازار حتا ترانۀ خوانندگان را نیز با تصویر و فیلم و صحنه­ سازی همراه می کنند.

چه خوب می شد اگر که ما امکاناتش را م یداشتیم تا حرف های خود را در واکنش به تاریخ رفتار جمعی­مان از طریق ویدئوکلیپی می زدیم. ویدئویی که هم دوران گذار از پهلوان اساطیری به عیاران و قلندرانی را نشان می دهد که گاه عامی و گاه عارف بودند و هم به نمایش حال و روز قهرمانان افتخار آفرین یا جاهلان مخرب و تبهکار می پردازد. یعنی، برای آن که پرسوناژها و بازیگران را مشخص کرده باشیم، نمایشی از رستم فردوسی تا حلاج و سهروردی و از غلامرضا تختی و محمد علی فردین تا قیصر مسعود کیمیایی.

***

منتها از مسائلی که اشراف بر واقعیّت زندگی در ایران و قهرمانانش را سخت می سازد، فقط پیچیدگی رابطه میان حکومت­ کنندگان و حکومت­ شوندگان، وجود سانسور و کمبود رسانه ­های آزاد نیست. امر پراکندگی فاعلان شناسا نیز عامل است. شاهدانی که بواقع نگاه به موضوع را از قرارگاه ها و زوایه­ های مختلفی انجام می دهند.

درست به علت همین قرارگاه ها و زاویه ­های متفاوت است که هر تماشا و مشاهده­ ای می تواند از میان انواع قهرمانان، دست ه­ای را بر دست ه­ای رجحان دهد. ترجیحی که دستکم دو نوع خاطره خوش و ناخوش از ایشان را زنده میس ازد.

***

برخلاف تبلیغات حکومتی که خارج­ نشینان را دور از غم وطن می خواند، با پیدایش "دهکده جهانی" و تحولات شبکه ارتباطات دیگر ذهنیت جمعی ما فقط در ایران شکل نمی گیرد. ذهنیت جمعی ما در باشگاهی جهانی پرورده می شود. با تاثیری که اذهان از طریق نوشته، کتاب و اینترنت بر یکدیگر دارند؛ یعنی آن پدیده ­ای که فرنگیان اینترسوبژکتیویته ­اش می خوانند.

امروزه افراد بسیاری هستند که در کشورهای دیگر روزگار می گذرانند. اما دل در گرو ایران دارند و به گرهگشایی رشتۀ امور در آن جا فکر می کنند. این دغدغه، نه فقط به زبان فارسی بلکه حتا در زبان های دیگر نیز، متن تولید می کند. متن هایی که به امور جاری در ایران می پردازند و در آن مداخله می کنند. در دنیای امروزی یکی از زمینه ­های مُهم امور جاری را ورزش و باشگاه بایست دانست. زمینه­ ای که، بخاطر سرگرم ­سازی و مشغولیت جوانان و نیز تولید قهرمان، حاکمیت را سخت متوجه خود کرده و فضا را اطلاعاتی و امنیتی ساخته است.

***

از دورۀ "منورالفکران"، که با حضور کسانی چون آخوندزاده و آقاخان کرمانی و همتایان در غربت و تبعید معنا یافته، شناخت مسائل ایران به زمانۀ سلسلۀ قاجار و یافتن راه حل در صدر اهداف بوده است.

رویکرد به شناسایی ایراد و اشکال و ارائه چاره کار در دورۀ روشنفکران و نویسندگانی چون صادق هدایت، چوبک و ابراهیم گلستان و همنسلان نیز ادامه یافته است که اوضاع مشروطه و حاکمیت در زمانۀ سلسلۀ پهلوی را از درون و برون مرزهای ایران زیر نظر داشتند.

در دورۀ معاصر نیز، که گذار از شاهنشاهی پهلوی دوم به خلیفه­ گری خمینی و خامنه­ ای اتفاق افتاده، همت اندیشگران و منتقدان و مترجمانی چون شاهرخ مسکوب و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و هموندانشان ضامن تداوم پروژۀ برملایی عیب و کاستی های قدرت ناموجه بوده است. انسان هایی آزاده، هر جای جهان که بودند، هیچ کوتاهی در شناخت مسائل ایران و طرح راه حل نکردند. چه بسا در چالش با خودکامگی حاکم نیز با عمر و جان خود تاوان پرداختند.

***

در تداوم چنین فرایندی از کند و کاو در مسائل سیاسی- فرهنگی ایران، نخست، بر متنی از محمد مختاری تمرکز کنیم. او که در تداوم کنشمندی پیشکسوتان یادشده یکی ازجوان ترین چالشگران بوده است؛ برخاسته از تبار قهرمانان فاخر که در میدان نبرد روشن ­اندیشی با ظلمت و ریاکاری حضور داشته­ اند.

به واقع فرهیختگی شخصیت هایی چون محمد مختاری معنای جدیدی به مفهوم قهرمان می دهد. قهرمانی که معادل های پیشینی خود در لغتنامه ­ها را پشت سر می گذارد. چرا که، پیش از مختاری و همتبارانش، قهرمان مترادف فرمانروا، پهلوان و دلاور پیروز میدان نبرد بوده است. در حالی که نزد ایشان(قهرمانان فاخر) نه زور بازو بلکه تیزهوشی و درایت و خردمندی حرف نهایی را زده است.

***

باری. سراغ گرفتن از مختاری در سال های اخیر، آن هم به وقت اردیبهشت که ماه تولدش است، به رفتاری آئینی برای نگارنده این سطرها بدل گشته است. امسال نوبت به خوانش مجدد مقالۀ "بازخوانی فرهنگ" وی رسیده که نخستین مطلب از مجموعه مقالات کتاب "تمرین مُدارا" او است.

نوشتۀ زنده یاد مختاری با تاکید بر ضرورت بازخوانی فرهنگ شروع می شود. ضرورتی که از درگیری سنت و نو در یک قرن و نیم اخیر برآمده است. وی بازخوانی فرهنگی را انتقاد معنا می کند. در این رابطه انتقاد را به قرار زیر تعریف می کند که هم اطلاع یابی " از مبانی گذشته و اکنون است و هم روش سنجیدن و رد و گزینش و پذیرش آنها ست".

او معتقد است که با پیدایش انقلاب(که به زعم نگارنده این سطرها نظام خلیفگانی را بر ایران مسلط ساخته) بازخوانی فرهنگ "ضرورت اساسی و همه جانبه است. زیرا انقلاب به هر حال ذات ما را عریان کرد. ما را واداشت به دیدن و دریافتن اینکه چه بوده ­ایم و نمی­ دانستیم".(تمرین مدارا، انتشارات ویستار، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۷، ص ۸)

آن ضرورت یادشده را با تاکید زیر مستدل می کند که" جامعه ­ی ما ... زیر آوار بسیاری از سنت های بازدارنده تاریخی خود له می­ شود. هنوز نتوانسته است برای رفع نیازهای انسانی خود به شکل سازمان­یافته­ ی نهادهای مدنی و دمکراتیک دست یابد. از این رو هنوز جامعه ­ای است درگیر با تاریخیت « پیش مدرن» و البته غیر دمکراتیک خود، که زیر سلطه­ ی معیارها، هنجارها و ساخت­ه ای تاریخی معرفت، قدرت و حقیقت است".

او سپس به شرایط تحول اجتماعی می رسد و از جمله شرط های زیر را برای هموارشدن گذار از وضعیّت ناگوار به موقعیّت مطلوب اعلام می کند:

۱ - به پرسش کشیدن گرایش و روش سنتی معرفت و شناخت که باید به برداشت دگرگونه انسان از خود برسد. برداشتی مبتنی بر عقلانیت و آزادی در جهت خود رهبری و خودسامان دهی. همچنین این طرح و برنامه وقتی محصول مطلوب بدست می دهد که "بر روش علمی،شک گرایی، استنتاج منطقی و برخورد تجربی استوار" باشد.

2- شرط دیگر به نظر وی " به پرسش کشیدن مشروعیت سنتی قدرت" است که "بر عوامل فوق انسانی، یا مخالف و بیگانه با اراده آزاد انسانی استوار است". ولی چون پروژۀ اجتماعی نتوانسته مبنای مشروعیت سنتی قدرت را در هم ریزد نوعی تلفیق و التقاط پدید آمده است. بطوری که "از مشروطه تاکنون ، کوشش برای همسازی و هماهنگی میان حق مردم برای تشکیل دولت، و حق فوق مردم در حکومت، به این نتیجه انجامیده است که حکومت به شکل­ های مختلف بر دولت عمود بماند".

بنابراین همزمانی برداشت های متضاد معرفتی و روش های اعمال قدرت متفاوت، زیر سقف یک ناهمزمانی گسترده، هم نابسامانی و هم نیاز چالش با آن را تولید می کند.

از بازتاب های این نابسامانی درگیری گروه های اجتماعی سنتی و مدرن با هم است که در پایتخت و شهرها و حاشیه ­شان جریان دارد. درگیری یادشده سه جماعت را از سه گوشه مختلف به میدان چالش با دربار سلطنت می کشاند. از مردمان حوزه علمیه و بازار، از گروهبندی قشر متوسط شهرنشین و از بی ­چیزان ­حاشیه ­شهرها افرادی به سپهر همگانی سرازیر و برای رزم و پیکار سرشاخ می شوند. در این میدان کسب قدرت سیاسی، هر لشگری در میل به پیروزی ترفند و شگرد خود را به کار می بندد.

در این کشاکش چند جانبه البته توجه به امر فرهنگ نیز ادامه جنگ محسوب می شود که طبیعتا ابزار خاص خود را دارد. در این رابطه مختاری یادآور می شود که "یکی دیگر از نمودهای آشکار ناموزونی و نابسامانی در عرصه معرفتی، در پژوهش ­ها و نقد و نظرهای مربوط به فرهنگ متجلی است".

نخستین خصلت این نابسامانی در عرصۀ فرهنگ را مختاری نگاه سیاست زده و متکی بر منافع فرقه ­ای می داند. دومین ایراد در شیوۀ نگرش مسلط به موضوع یادشده، به زعم مختاری، یکسونگری و رُمانتی­سیسم است. آن هم بدین معنا که ایده حاکم مورد مطلوب خود را ایده­الیزه و از آلترناتیو رقبا شیطان می سازد.

***

بر این منوال آن چه در ایران ده­ه های پنجاه و شصت خورشیدی به وقوع پیوست تبدیل شعاری به یک ایده ثابت و دُگم بود. چنان که شعار مبارزه با غربزدگی به ایدئولوژی توجیه­ گر سستی ها و کاستی های خودمانی و بومی گرایی خودپسندانه منجر شد. ایدئولوژی خودفریبانه­ ای که زیر عنوان "برنامۀ بازگشت به خویشتن"، دهه­ ها، افکار عمومی را زیر تاثیر خود گرفت و عقل ها را پیچاند.

به واقع بر اساس همان اشاره­ های روشن و خاموشی که نقد و نوشتۀ مختاری به جامعه ایران پسا انقلابی می کند، در خوانش ما به نتایج زیر می شود رسید.

مثلا این که مبارزه با غربزدگی (یعنی همان ایده­ ای که احمد فردید طراحش و جلال آل­احمد و دیگرانی چون احسان نراقی و داریوش شایگان و... اشاعه ­دهنده­گانش بوده ­اند) به حیرتزدگی عمومی منجر شد. در حیرتزدگی، بلوا و بامبول راحت برپا می گشت و کسی را یارای مخالفت خوانی نبود. چنان بود که، سپس، راه از چاه تمیز داده نشد.

سرانجام نظامی قرون وسطایی در پایان قرن بیست میلادی در ایران احیا شد که بارزترین نشانه­ا ش باژگونی مفهوم حق بود. بگونه ­ای که، مثلا در عرصۀ سیاست، حق و اصل حاکمیت ملت را پیش پای خلیفه خودکامه قربانی می کرد که وعده خلافت خدایی داده بود.

***

در هر صورت انتقاد مختاری به ایده­ های حاکم و نشان­دادن پیامدهای سیاسی - فرهنگی اش برای مردمان و کشور، کفایت می کند که او را به عنوان نمونه­ ای از "قهرمان فاخر" بشناسیم. نمونه ­ای که خود معیاری می شود برای قیاس و سنجش با آن چه زیر عنوان "قهرمان عوام" عرضه شده است. قهرمان عوامی که برای انبوه توده ­ها الگوی رفتار ارائه می کند. البته بدون تاثیر مثبت. زیرا الگو و معیار یادشده باعث تحولی در جان و حال مخاطبان خود نمی گردد.

برای آن که بدیل ناگوار قهرمان فاخر را بیابیم کافی است به "قیصر" کیمیایی همچون نمونۀ "قهرمان ­عوام" اشاره دهیم. داش­ مشدی­ که مدعی حمایت از حرمت جنسی زنان­ است اما احترام حقوقی ایشان را به هیچوجه رعایت نمی کنند.

در واقع از طریق شناخت تقابلی که میان قهرمان فاخر با قهرمان عوام برقرار است، یعنی با قیاس آن دو تیپ اجتماعی، به روشن­ بینی بیشتری نیز می شود رسید.

***

فیلم قیصر، که در سال ۱۳۴۸ خورشیدی روی اکران رفت، روایت خلاصه شده زیر را داشت که مرد جوانی به دختری تجاوز می کند و باعث تولید فاجعه­ های پی در پی می گردد.

دختر، برای حفظ به اصطلاح آبرو، خود را می کشد. نامه وداع فاطی، که البته هیچ نشانی از خودآگاهی زنانه را در بر ندارد و نگرش مردسالارانه را بازتولید می کند، اما آدرس تجاوزگر به اصطلاح ناجوانمرد را آشکار می سازد.

فرمان(برادر بزرگ دختر) که از در جوانمردی و قیم ناموس بیرون آمده، به سراغ مجازات تجاوزگر می رود. ولی در درگیری با او و برادرش کشته می شود.

قیصر که برادر جوانتر دختر تجاوز شده است، از این جا سروکله ­اش در روایت فیلم پیدا و وارد ماجراجویی های بعدی می شود. او در سرانجام فیلم پیش از آن که تیر بخورد و ناکار شود، کار سه برادر آقا منگل را تمام کرده و یکی را پس از دیگری کشته است.

این انتقام، در کلیت فیلم، اما چند پرسش را پاسخ نداده می گذارد. این که وضع خواهر تجاوز شده چه می شد، اگر که خودکشی نمی کرد؟ زیرا با قیصری که از چارچوب سنتی خاص برخاسته، هیچ بعید نبود که دختر تجاوزشده قربانی قتل های ناموسی خانواده خود شود.

البته اتفاق قتل های ناموسی امروزه به تاسف هنوز امری سپری شده نیست که برای فهمش به دفاتر تاریخ رجوع کنیم. حتا در این روزگاری که ما وارد هزاره سوم میلادی گشته ­ایم هنوز یکی از مشکلات جوامع پیشرفته اروپایی و دادستانی مُدرن به شمار می رود زیرا یکه تازی متعصبان زن ستیز مهار نشده است.

از این گذشته، مسعودکیمیایی که روایت و کارگردانی این فیلم را یک جا در دست داشته، استدلالی به دست نمی دهد که چرا ماجرای فیلمش به پلیس و دادگستری اجازه حضور در صحنه را نداده است.

وی هنوز پس از سه چهار دهه سرشار از درس آموزی دوباره همان خرافه­ های کلیشه وار گذشته را تکرار می کند. بی آن که لحظه ای در آن ها تامل و تصحیحی کرده باشد:

" قیصر در نمایش سال ۴۸، توان ایستادن مردی را در مقابل حکومت به یاد آورد. شیوه­ ای که با مردم تماس وسیع بگیرد و روشنفکر را هم یاد کند. روشنفکران و هنرمندان و منتقدان با قیصر همراه شدند؛ فیلمی که مردم ببینند و کفش­ های خودشان را ور بکشند و در مقابل دستگاه قضاوت و تمام فشاری که آزادی ­های سیاسی را هم در حبس نگه داشته بود فکر کنند".( نشریه پویا، چاپ ایران، شماره ۱۲، آذر و دی ۱۳۹۲)

***

روشن است، در نبود ناظران منصف در رسانه­ های رسمی امروز ایران، مسعود کیمیایی هنوز از اعتباری خرج می کند که برخی به خاطر منافع سیاسی خود به فیلم وی دادند. چون ایشان در آن زمان فکر می کردند در سینمای او- که البته همواره متوجه گیشه برای فروش و تجارت خود بود- پتانسیل اعتراضی وجود دارد.

منتها آن چه او از این اعتبار برداشت می کند تا نتایجی دلبخواهی را سوارش سازد، خود معتبر نیست. چون کُشتن برداران آب منگل، که از منظر جامعه شناسی رفتار افراد هیچ توفیری با قیصر ندارند و هر دو دسته­ ی قاتل و مقتول از قشر چاقوکشان و جاهلان اند، با خوشبینانه­ ترین برآوردها نیز مقابله با حکومت و دستگاه قضاوتش معنا نمی شود. چون اصلا دادی را برابر بیداد مطرح نمی سازد و فقط وضع ناگوار موجود را بازتولید می کند.

برای مستدل ساختن مدعای ما نیازی نیست در بیرون دنبال شاهد بگردیم. این نکته را در همان آثار کیمیایی پس از انقلاب اسلامی بایست جُست. یعنی در دوره ­ای که آزادی ستیزی از حوزه سیاست به حیطه اجتماعیات فراتر رفته است. در این مرحله از گُفتمانی که آثار کیمیایی در آن بربالیده نه تنها اعتراضی برنخاسته بلکه این جا و آن جا همنوایی با گفتار حکومتی در چالش با مخالفان و دگراندیشان نیز برقرار بوده است. نبود دغدغه آزادی نزد کیمیایی همواره خود را نمایان ساخته است.

از این همنوایی با جریان مسلط گذشته، اما در همان لحظه ­ای از فیلم که قیصر رجز می خواند نیز دلیلی له برقراری قانون جنگل در کلیت جامعه انسانی و بی اعتبار ساختن حق طلبی ارائه نمی شود. این شعار "در این زمونه اگه نخوری می خورنت"، که قیصر جارش می زند ، یک برداشت شخصی است و ربطی به ارائه دلیل و برهان ندارد. بگذریم که برای بازگشت به قهقرا هیچ دلیل قانع کننده­ ای نمی تواند وجود داشته باشد.

بدین خاطر در همان نقدهای اولیه فیلم قیصر بدین کاستی ها اشاره کرد­ه­ اند که کارگردان، همچون دانای کل و همه فن حریف، روند رویدادها را چنان دستکاری می کند که قهرمانش هیچ مزاحمی در کار خودسرانه نداشته باشد.

در هر صورت، همان طوری که برخی از منتقدان فیلم کیمیایی نیز گوشزد کرده­ اند، قیصر قانون را دور زده است. اما فراتر از پایمالی قانون، وی یک جرم سنگین تر مرتکب می شود که انتقام شخصی و کُشتن همنوعی از قشر و طبقه خود است. آن باژگونی مفهوم حق این جا نیز خود را آشکار می کند.

بدین ترتیب او مفهوم حق را از معنای اصیل خود تهی می کند و از اعتبار می اندازد. چرا که اجرای حکم در جامعه شهروندی پس از دادرسی و تشخیص حق در دادگاه معتبر توسط مامورین دولت قانونی صورت می گیرد. این اجرا به هیچ وجه در حیطه اختیار شخص شاکی و در دسترس انتقام خصوصی وی نیست.

فیلم کیمیایی که کار ستایش از جاهل محله را پیش رو قرار داده چیزی از بحران زدگی وی نمی گوید که با تحول مشروطه بی تکلیف شده است. جاهل اگر قبلا حراست از ناموس محله را وظیفه خود می دانست با درست شدن قانون در مملکت از این موقعیّت دور شده است. چون دادگستری رسیدگی به تبهکاری و مجازات آن را عهده دار شده است.

اصلا در جامعه ­ای که حق مُدرن در آن پایه و اساس داوری است، انتقام شخصی که در عمل قیصر وجود دارد جُرم محسوب می شود. این برداشت از حس مسئولیت شهروندی برمی خیزد که علیه خودسری انتقام جو و تولید بی نظمی او می ایستد تا شیرازۀ امور از هم نپاشد.

رسالۀ "بررسی عقلانی حق، قانون و عدالت در اسلام"، یکی از آثار قابل توجهی بوده که زنده­ یاد شاهرخ مسکوب با تجربۀ سه دهه­ ای تبعید خود به میراث گذاشته است. این اثر که با اسم مستعار م. کوهیار به سال ۱۳۷۴ خورشیدی انتشار یافته، درک و دریافت از حق در اسلام را زیر سوال می برد. وی بر رویکرد اسلامی نسبت به حق پرتو افکنی می کند که برخلاف حقوق مُدرن، انسان را مبنا و اتکا و نیز در آماج و هدف خود ندارد.

او با نشان دادن فرق قانون عرفی و قضاوتش با قانون شرعی و قضاوتش از جمله یادآور می شود که" در جامعۀ مدنی، شهروندان با ارتکاب جرم در برابر جامعه مسئول و پاسخگوی نماینده آن (دادستان) هستند. ولی در فقه اسلامی مومن (یا کافر) با ارتکاب جرم(= گناه) نخست در برابر خدا مسئول است... اما امت، جامعۀ حقوقی به معنی جدید کلمه نیست یعنی اجتماع به خودی خود دارای حقی نیست که تجاوز به آن جرم باشد".(یادشده ص ۱۵۲، انتشارات خاوران، پاریس)

وی از بحث بالا در چند صفحه بعد نتیجۀ زیر را می گیرد که" در اسلام تساوی در تکالیف و نه به تبع آن تساوی در حقوق وجود ندارد و قانون نسبت به همه یکسان و بیطرف نیست هر گروه حقوقی(مردان، زنان، بردگان مسلمان و کفار ذمی) دارای قوانینی از آن خود است و برای آن ها که بیرون از جامعۀ حقوقی هستند(مشرکان) حقی شناخته نیست".

***

با توضیحات بالا معلوم می شود که بنیادی­ ترین گره اجتماعی ما از رابطۀ پیچیده­ ای برمی خیزد که از کنش و واکنش امر حقارت، جرم و حق طلبی پدید آمده است. کنش و واکنشی که یک سه گوشه (یا چیزی شبیه مثلث افسانه­ ای برمودا) را تشکیل می دهد.

در این میان و از منظر حقوق مُدرن، قیصر می تواند مدعی باشد که تحقیر شده است. این حس حقارت که می تواند متکی بر وقایعی چون تجاوز به خواهر و خودکشی او یا کشتن برادر باشد، اما به هیچ وجه توجیه گر قاتل و جرم نیست. همین جا که حرکت از حس حقارت بسوی مجرمیت است، باید نکته­ای را روشن کرد. نکته­ای که در تفاوت واکنش قهرمان فاخر و قهرمان عوام نهفته است.

ما می توانیم مدعی باشیم که به صورت فردی و جمعی مورد تحقیر قرار گرفته ­ایم. از وجود تحقیر نیز که تجربه­ اش را داشته­ ایم، البته انگیزه دادخواهی را می شود استخراج کرد. دادخواهی که اجرای حق را ضروری می سازد. حقی که مبنای قانون است و محدودکننده زورگویی قدرتمدار معنا می دهد.

منتها واکنش قیصر به حس حقارت و نتیجۀ کارش، رفتاری متعارف معقول نیست. زیرا به مجرمیت می آنجامد حتا اگر مدام داد و فریاد کند که حق طلب است.

آن صغرا و کبراچینی ها برای منطقی جلوه دادن کار وی، که توسط سناریونویس و کارگردان انجام می گیرد، نه فقط توجیه جُرم بلکه بهانه­ ای برای لاپوشانی کردن سنت خردمندانه ­ای است که ما در رفتار قهرمان تاریخی خود داشته­ ایم.

لاپوشانی که با شبه استدلالات قیصر در فیلم صورت می گیرد. وی، از یکسری برداشت دم دستی و تامل نشده، ایدئولوژی توجیه قتل را می سازد. این نکته را آن جایی شاهد هستیم که می گوید:" دیگه توی این دوره زمونه کسی حوصلۀ داستان گوش دادنو نداره!"

تعیّن کننده­ ترین لحظه فیلم قیصر در خوانش و تماشای نگارنده این سطرها، که در ضمن نمایانگر گسست از رفتار پهلوانی در سنت پیشا اسلامی است، در حول همین دیالوگ قرار دارد.

این جا لحظه­ ای است که قیصر از اولین کُشتن خود برگشته و با دایی و مادر دل نگران خود شروع می کند به حرف زدن تا آنان را متقاعد به درستی کار خود گرداند.

در آن جایی که قیصر از نبود حوصله برای شنیدن داستان می گوید، جمشید مشایخی که نقش دایی را بازی می کند کتاب شاهنامه را می بندد. او که در این لحظه می توانست از خوانده­ های خود بهره گیرد و نیز یادآور خردمندی شاهنامه­ ای باشد که کتابی برای آموزش پهلوانی و قهرمانی است، سکوت می کند. ساکت ماندن و خاموشی او بی پیامد نیست. به قیصر مجال بیشتری می دهد تا به سخنرانی بپردازد و خود هیجان زده و مضطرب را به نمایش بگذارد.

تماشاگر فیلم در آن جا با قیصری روبرو است که با غرور و افتخار از زجرکشیدن مقتول به هنگام چاقو خوردن می گوید.

بسته شدن دفتر شاهنامه و باز شدن سفره دل قیصر در چشم انداز تاریخی به معنای گذار از رستم پهلوان شاهنامه به قهرمان قیصر کیمیایی است. گذاری که مسائل عدیده­ ای را با خود به همراه داشته است. از جمله قرار گرفتن مای جمعی در سراشیب سقوط.

در سراشیبی که ما امروزه به طور جمعی گرفتارش هستیم، سراشیبی سقوطی که با تجلی قیصر هم چون قهرمان عوام و منبع الهام توده مردم معنا می شود، البته نباید تمام کاسه و کوزه ­های بدبختی و ذلت را بر سر کیمیایی بشکنیم. بدبختی ها و ذلتی که در این دهه ­ها دُچارش بوده­ ایم.

مسعودکیمیایی، به رغم تمام رجزخوانی ها و خود منتخبی هایش، معلول یک روند اهمال کاری است. علت را در نبود نقد رفتار فرهنگی بایست جُست که نتوانسته دوران گذار از پهلوانی به قهرمانی و پیامدهایش را برای جامعه تعریف و فرمولبندی کند.

خیلی پیشتر از آن که شاکی کیمیایی باشیم، بایست تصمیم زری(قهرمان رُمان سووشون سیمین دانشور) را به پرسش می کشیدیم که پس از مرگ یوسف می خواست فرزندان خود را فقط با کینه­ ورزی بزرگ کند. کیمیایی فرزند نسل قبلی خود است که آل ­احمد و سیمین دانشور والدین نمادینش بوده ­اند. در دامن سیستم پرورشی و ایده ­های آموزشی ایشان بزرگ شده است.

در هر حال اهمال­ کاری نقد فرهنگی بدین منجر شده که کسی برای قهرمان امروزی نگفته که در سنت پهلوانی و در کردار رستم شاهنامه، انگیزش عمل به کینه توزی و انتقام شخصی نیست. رستم حتا اگر بی خبر و بی خرد وارد صحنۀ چالش شده، با خبر و با خرد از آن خارج شده است. یعنی این که در حین نبرد نیز آموختن از تجربه را فراموش نکرده است. رستمی که در بیشتر اوقات به سراغ رایزنی با دانایان می رود و پند و اندر ایشان را می شنود.

به واقع عنصر پهلوانی شاهنامه که در رستم شخصیت انسانی اساطیری می یابد در پی پیروزی بر بیداد و دروغ است. اما به قیصر قهرمان بنگرید که دروغ مردسالاری را لاپوشانی می کند و انتقام شخصی خود را حق طلبی می نامد.

مقایسه رستم اساطیری با قیصر تاریخی، که هنوز به تکامل انسانی نرسیده چون در او کینه ورزی حرف اول را می زند، در سطح نظریه­ پردازی این درک و دریافت را پیش می کشد که رجحان فلسفی عقل(لوگوس) بر اسطوره(میتوس) همواره درست از کار در نیامده است. به ویژه که روایت اساطیری ما یعنی شاهنامه چنین رهنمودهایی را نیز پیشاپیش عرضه کرده است:

"برون کن ز سر باد و خیره سری را
ستایش خرد را به از راه داد..."

***

اگر از واکنش قیصر به حس حقارت همچون واکنشی فردی فراتر رویم، در می یابیم که در مقابل حس حقارت جمعی صاحب واکنش های متفاوتی بوده ­ایم. واکنش هایی که در چهار خانواده نمادین سیاسی ایران، یعنی خاندان سلطنت و روحانیت و ملیون و عدالت طلبان، شکل گرفته و گاه با یکدیگر همپوشی یا تضاد داشته است.

حس حقارتی که در قرن قبلی برای ایران و مردمانش دست کم در چند واقعه پیش آمده است؛ مثل اشغال کشور توسط متفقین یا غارت منابع ملی بوسیله بیگانه یا مداخله ایشان در امور سیاست داخلی ما.

قهرمان فاخر، از هرکدام چهار خانوار نمادین سیاسی ایران که برخاسته باشد، اما در چنان وضعیّتی نباید مضطرب و هیجان زده شود. او نخست اُس و اساس حق را برای خود و مخاطبان تعیّن می کند. پیش از آن که دست به اقدامی زند. تا چه رسد به این که مثل قیصرها سر خود بخواهد جرمی مرتکب شود و همنوعی را به قتل رساند.

با این حال فیلم قیصر، بی آن که به بدآموزی ها و پیامدهایش برای جامعه مدنی فکر شده باشد، مورد استقبال بسیاری واقع شد. قهرمانش، الگوی رفتار قشر وسیعی از مردان جوان شد که از آرایش موی سر تا بپا کردن کفش پاشنه تخم مرغی تقلیدش کردند.

این تیپ اجتماعی با گسترش هر روزی خود وقتی به مرحله انقلاب اسلامی رسید دیگر لشگر پیاده نظامی از انبوه توده محروم و حاشیه شهری را پشت سر داشت. در این مرحله، قیصر اما فقط جاهلان وعشق ­لات های محله ­های جنوب شهر را نمایندگی نمی کرد بلکه دل برخی از روزنامه­ نگاران و نویسندگان را نیز برده بود که الزاما اهل جنوب شهر نبودند.

به واقع جماعتی که پایه ­های جُنبش معترض به سلطنت را در دهۀ پنجاه خورشیدی تشکیل داد فقط دانشجو خشمگین از خفقان پلیسی و شهروند ناراضی از نبود فضای مشارکت سیاسی در امور کشور نبود که به فدائیان و مجاهدان می پیوست. حتا مومن و مرید روحانیت نیز به تنهایی نبود که به قول خودشان مثل جن از بسم الله می گریختند و از ظواهر مدرنیستی احساس بیزاری می کردند و با زعامت نواب صفوی و موتلفه اسلامی ترور سیاسی را پیشه کردند.. جماعتی که بر تجمع جُنبش پوپولیستی می افزود، از الگوهایی چون قیصر بزن بهادر و مضطرب نیز الهام می گرفت. به ویژه که در فضا این شایعه پخش بود که چنین افراد بی پروا و قلدری نماد اعتراض و انقلاب هستند.

بعدها خرافه یادشده در مورد انقلابیگری، هرچه ناخشنودی عمومی رنگ و بوی مذهبی بیشتری یافت، دامنه وسیعتری به خود گرفت. چنان که آن جماعت با خیال راحت تری جذب شعارهای حکومت خلفا گشت. این جاذبه تحت تاثیر تبلیغات رسمی تشدید می شد که رستگاری اخروی را نیز به فرد معترض نوید میداد.

به هر صورت، در بالای میدان قدرت­ پرستی، مدیران حکومتی نیز آن جماعت هیجان زده را به امان خدا رها نکرد. گروه­ های فشار را از خیل ایشان ساختند که خواسته ­های ایدئولوژیک و منافع سیاسی­ شان را تامین می کرد.

حکومتگران از تاریخ و سابقۀ پیشکسوتان خود به خوبی آموخته بودند که دار و دسته قلدران چه برکت و نیروی موتلفی هستند. از این رو همواره چتر کنترل خود را بر سر ایشان حفظ نموده و راهکارهای جدیدتری برای ائتلاف خود در نظر گرفتند.

با این حال تمام راهکارهای پیشینی، امروزه، خواسته ­های جماعت قیصرمنش را برآورده نمیکند زیرا تعدادی از آنها از نردبانهای نهادهای رسمی و دولتی بالا رفته و خود در زمرۀ اولیای امور و افراد طبقۀ حاکمه در آمده­ اند.

منتها هنوز ائتلاف روحانی و قلدر زورگیر پابرجاست و هر دسته ­ای که بتواند تکه بزرگتری از شیرینی رانت معادن و ذخایر کشور را برمیدارد. حتا هنوز می شود مدعی شد که حاکمیت یکدست است. این یکدستی هم بصورت نمادین و هم بصورت واقعی موجود است.

یک زمانی، یعنی در دوره اولیه نظام خلیفگانی، یکدستی حاکمیت به برکت جذبۀ امام بیرحم و راحل و نیز انحصار طلبی "حزب فقط حزب الله/ رهبر یکی روح الله" به وجود آمد. ولی حاکمیتی که در دو دهه­ ی پیش با دست مصنوعی خلیفه­ ی دوم متجلی گشته، چه به صورت واقعی و چه بصورت نمادین یکدست است. گرچه با اسم و رسم آقا سیدعلی خامنه­ ای سخت تر می شود شعارهای مرعوب کننده ­ی قافیه ­دار را ساخت و فریادشان زد. با این که رژیم سرایندگان وزن شناسی چون علی معلم و موسوی گرمارودی حاضر به یراق کم ندارد.

در هر صورت از شوربختی آزادیخواهی است که آن مرد یکدست و با شهرتی ناخوش تا اطلاع بعدی موفق باشد حاکمیتی را بر ایران عمود کند که بر سه پایه اُمل ها، اُوزگل ها و اوباش بنا گشته است.

با این حال مثلث "اُ"ها(اُمل ها،اُوزگل ها و اوباش) میزان کارایی خود را در بحران سه بعدی ایران نشان می دهد. کارایی متمایل به صفر که با خشکسالی در کشور، با هوای آلوده ناشی از بنزین و ریزگرد و دودکش و اگزوزها در شهرها و از این ها مخرب تر با گسترش ریاکاری در ارتباطات انسانی انگشت نشان می شود. ریاکاری که در سطح رابطۀ جهانی و برای ماندن و برقراری روزمره مدیران نظام، ناچار است جنون هسته ­ای خود را قمار کند و به دست دیپلماسی هفت خط و کارکُشته بسپارد.

***

بنابراین تغییر و دگرگونی در نزد پدیده­ ای آشوبزی که جیم الف(جمهوری اسلامی) باشد، الزاما به معنای بهبودی نیست. ادامه جنگ است با خدعۀ تازه؛ که در جنگ به قول عُلما خدعه جایز است.

بر این منوال در صحنۀ سینما نیز با دگرگونی های بعد از انقلاب دیگر اشاعه ایدۀ قیصر بودن، که بدون وضو آدم می کشته، با شعائر رسمی همخوانی نداشت. تیپ قیصر، که در دوره پهلوی اول و دوم با شکلگیری دادگستری علاف شده بود، این جا نیز بحران دیگری را از سر گذراند. بایست شکل عوض می کرد.

رژیم حاکم مطلوب و مراد خود را در فیلم هایی نظیر "اخراجی ­ها" جستجو می کرد. از این رو "نماد اعتراض" سابق پوست می اندازد. متوجه اهمیت و سیطره مذهب شده، به جبهۀ "جنگ حق علیه باطل" می رود و انرژی خود را آن جا مصرف می کند. بر این منوال مطرودان و حاشیه شهرنشینان، دوباره، در شکل و شمایل سیاهی لشگر سرو کله­ شان در فیلم های مجاز پیدا می شود و ایفای نقش می کنند.

در آن مرحلۀ پسا انقلابی است که مسعودکیمیایی صاحب رقیب می شود و دیگر آن یگانه کارگردان سینمای متعهد و معترض نیست. با این که مضمون انتقام شخصی را غالبا در آثار سینمایی خود تکرار کرده است. بعد از انقلاب اسلامی، در سینمای جاذب مردمان عادی، مدعیان چندی به میدان می آیند و رقیب یکدیگر می شوند. رقبایی از قماش مسعود ده­ نمکی­ ها که خود را صدبار مومن­ تر از مسعود کیمیایی می دانستند و از فعالیت در گروه ­های فشار به صرافت هنرنمایی افتادند.

***

البته بایست دوباره در آن لحظ­ه­ ای خاص فیلم قیصر توقف و تامل کرد که برای کشور پیامد ناگواری داشت. نبایست بی اعتنا از کنار فیلمی گذشت که تاثیر گسترده در اذهان عمومی داشت و به جاهلان اعتبار اخلاقی می بخشید.

در هر صورت هرجایی که کتاب شاهنامه همچون نامه خرد جمعی و یادآور ناکامی های سرفرازانه ما بسته می شود، اتفاق خوب و نشانه خوشایندی در کار نیست. به ویژه که سپس جوان از همه جا بی خبری چون قیصر، که لبریز از خشم و کینه است، قادر صحنه شود و سخنگوی حق و عدالت گردد.

نبایستی از یاد برد که او درست دربدترین لحظه ­ی حضور خود، یعنی در آن جایی که لذت انتقام او را از دیدن واقعیت و راه درست محروم کرده و نیز از سنت پهلوانی بریده، مورد تشویق افکار عمومی واقع شده است. این امر اتفاقی با اهمیت و در عین حال گروتسک است که انحراف بینش و عملکرد قیصر مورد تحسین شمار چشمگیری از اهالی رسانه ­ها قرار گرفت که قرار بود به مردم آموزش دهند.



google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

قیصر!
محمد ربوبی
2014-06-01 15:33:28
بررسی جالب توجه و ضروری است.در ضمن ،
هوشنگ طاهری در معرفی دومین جشنواره ی بین المللی فیلم در تهران ( ۱۳۵۲ ) در باره ی یکی از فیلم ها چنین نوشته بود:
فیلم « تنگسیر» اثر امیر نادری هم جزو فیلم های نمایش داده شده بود که به نظر من فیلمی قصه گو و مانند اکثر فیلم های ایرانی فیلمی مخدر بود. در حقیقت « تنگسیر» نوعی « قیصر»مدرنیزه شده بود، با همان انگیزه های ابلهانه ی قهرمان پروری / زشت ترین و تحمل ناپذیر تر از موضوع و پرداخت فیلم، موسیقی متن آن بود که شنونده را به یاد آثار سوزناک و احمقانه هولیود و سینمای هند می انداخت. در دورانی که سینما به بالاترین درجات بیان و قدرن الغاء احساس و اندیشه رسیده است، ساختن آثاری نشیر « تنگسیر» فقط نشانه فکری متحجر و عقب افتاده می تواند باشد.
فیلم آمریکایی « سربلند« اثر فیل کارلسون که بی تردید تجاری ترین و در عین حال خشن تریم و فاشیستی ترین فیلم این جشنواره بود.
....« قیصر « آمریکایی چماقش را برمی دارد و چنان کشت و کشتاری راه می اندازد که نظیرش را حتی در فیلم « فیصر » خودمان هم ندیده بودیم. خشونت بیش از اندازه ی قهرمان این فیلم در مقابله با مسایل مختلف اجتماعی دقیقا از دیدگاه و جهان بینی فاشیستی منشاء می گیرد ...

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد