در تاریک روشنای غروب از خیابان وارد پارک شدم، دیدم که داخل پارک پنج دستگاه وَن به همراه شش دستگاه موتور سیکلتِ نیروی انتظامی متوقف شدهاند. چیزی که به آشکار از حضور گشتهای ارشاد در فضای داخل پارک حکایت داشت. خُب این هم یک نوع اعطای حقوق شهروندی است که ضمن آن جمهوری اسلامی پلیس مسلح خود را به تفزجگاههای عمومی میکشاند. لابد پلیس میخواهد رفتار مردم هم مسلحانه فیلتر شود، به همان گونه که اندیشه و فکرشان را به منظور پاکسازی از صافی خود عبور میدهد.
پلیسها گروه گروه از زن و مرد به گوشههای مختلفی از پارک راه افتاده بودند. بیش از همه به گوشههای دِنج سرَک میکشیدند و از حضور در جاهای شلوغ پرهیز داشتند. در تاریکی هوا از زیر درختان سرو و کاج پسر و دختری را بیرون کشیدند. پسر به هر جان کندنی بود دستان پلیس را پس زد، از معرکه رهید و پا به فرار گذاشت. اما دختر هر چند دستان خود را از چنگ پلیس رهانیده بود، ولی توانِ فرار نداشت. در نتیجه تمامی انرژی خود را در دهانش به کار گرفت و با گره کردن مشتها و کوبیدن پاها بر زمین فریاد برآورد: "آی مردم منو نجات بدین. این خانوما منو گرفتن تا این جناب سروان به من تجاوز کنه." سرآخر با تجمع مردم پلیس نیز تاب نیاورد و از سر ترس و شرمندگی معرکه را رها کرد. تا جایی که هر یک از پلیسها همانند موشی به سوراخی خزیدند و گم شدند.
کمی آنسوتر گروهی دیگر از پلیسهای موتورسوار سراغ دختر و پسری رفتند که دخترخانم در حال قدم زدن، خودش را روی شانهی آقاپسر ولو کرده بود. پلیس نسبتشان را پرسید که نسبتی جز دوستی و عاشقی با هم نداشتند. سپس پلیسهای مرد به پسر یورش بردند و زنهای پلیس هم به دخترخانم. دست و پا انداختن و جیغ و فریاد دو دلداده، امان از پلیس بُرید. در نهایت با تجمع و اعتراض مردم، جوانهای عاشق نجات یافتند. ولی پلیس شرط گذاشت که برای ترکِ محل، دختر از دوستِ پسرش جدا شود و یا لااقل به او تکیه ندهد. پسرک عاشق که به نقطه ضعف پلیس پی بُرده بود، طلبکارانه مدعی شد: "دوست من حالش خوب نیس. داره رو زمین ولو میشه، شما میگین من ولش کنم. اگه ولش کنم، رو زمین میافته. این که انسانیت نیس." پاسخهای زیرکانهی آقاپسر خندهی مردم و سرافکندگی پلیس را در پی داشت. چنانکه پلیس با شرمندگی خود را از حلقهی جمعیت کنار کشید.
در گوشهای دیگر دو نفر پلیس در حالی که یک بُطر مشروب را در دستان خود میفشردند از فضای تاریک انبوهِ درختان بیرون آمدند. ولی همچنان مواظب بودند که شیشهی مشروب از دید مردم و همکارانشان پنهان بماند. روشن شد که اینها به بهانهی نهی از منکر مشروب چند نفر خراباتی را خودمانی به نفع "اسلام و مسلمین" مصادره نمودهاند. اسلام و مسلمینی که در خود پلیس خلاصه میشود. مصادرهی اموال هم همان سنت انقلابی است که با پیدایی جمهوری اسلامی باب گردید. به هر حال آنان برای نوشیدن مشروب دنبال لیوان میگشتند اما لیوانی در کار نبود. در نتیجه بطریِ مشروب همچنان پنهانی دست به دست میگشت و هر یک به ظاهر با حفظ مخفیکاری جرعهای از آن سر میکشیدند.
گفته میشود که نیروهای مُنکراتی و پلیسهای گشت ارشاد تلاش زیادی به عمل میآورند تا افراد را در گوشههای دنج به تور بیندازند. در این صورت مثل تمامی پلیسها بلداند که حسابشان را از حکومت جدا کنند تا همه چیز خُشکه حساب شود. با این شگرد و حُقه دختر و پسر را از هم جدا میکنند تا ضمن پرسوجو نسبت آنها را با هم جویا شوند. پیداست با پاسخهای دوگانه، دروغهای دو طرف هم رو میشود. سپس پلیس دروغ طرفین را بهانه میگذارد و از آنان میخواهد تا محتویات کیف و جیبشان را بیرون بریزند. ضمن این ترفند معاملهای بُرد- بُرد سامان میپذیرد. چون پول و ساعت و طلا به پلیس تعلق میگیرد، ولی مدارک و اسناد به صاحبان اصلیشان پس داده میشود.
افرادی که دستگیر میشوند اگر تاب و توانِ مقابله و فرار نداشته باشند، به ونها منتقل میگردند و پس از آنکه ون پر شد سرنشیناناش را به قرارگاه انتقال میدهند. اما خانمها و آقایان هر کدام بنا به تفکیک جنسیتی از ون مستقلی سود خواهند جُست. ساعتی طول نکشید که مقابل درب ورودی پارک ونی را از زنانِ دستگیر شده انباشتند. "فاطی بیدندون" سرش را از شیشه بیرون گرفته بود و برای مردم دست تکان میداد. او را تمامی اهل محل میشناسند چون روزها برِ خیابان مقابل درب ورودی پارک مینشیند و مشتریانِ خیابانی خود را از میان عابران به تور میزند. اما فاطی بیدندون حالا که پیری و کهولت سراغش را گرفته از دلالی محبت هم برای این و آن غافل نیست. در همین راستا دختر و پسری را هم آوردند که هر یک گیتاری به دست داشتند، تا آنکه هر دو را جدای از هم به زورِ کتک سوار ون کردند.
فردای همان روز جلوی درب ورودی پارک فاطی بیدندون را بر نیمکت همیشگیاش نشسته دیدم و نتیجهی ماجرای دیروز را از او جویا شدم. فاطی گفت: "من از خدا میخوام که با اونا برم. شاید جا و مکانی برام پیدا بشه. اونا نخواستن. چون نگهبان و رانندهی ون که هر دو مرد بودن، ما رو بردن کوچهی روبهرویی که جیغ و داد زنا بالا گرفت. از ترس و وحشت ون را نگه داشتن و به زورِ باتوم و کتک ما را وادار به سکوت کردن. گفتن به صف شین. هر چی پول تو کیفاتونه بریزین اینجا و یه بوس بدین و گورتونو گم کنین. من که پول نداشتم به هر کدامشون یه بوس دادم، پریدم بیرون."
دو روز پیش از این میدان فاطمی معرکه بود. چهار نفر پلیس از زن و مرد به بوتیکی یورش بردند و درِ آن را از پشت بستند. پلیسهای داخل بوتیک، از بین پوشاک قفسهها به وارسی لباس زیر خانمها پرداختند، در حالی که از بیرون شش نفر پلیس در ازدحام مردم، فروشگاه را در محاصره داشتند. در نهایت پلیسهای داخل مغازه با چند گونی لباس بیرون پریدند و جاهلمآبانه خطاب به فروشنگان مغازه داد میزدند: "اینا همه باید پرونده شه." با همین حقه و ترفند بود که پلیس لباسهای بوتیک را مثل همیشه خودمانی مصادره کرد. با رفتن پلیس هیجان این تئاتر خیابانی نیز ته کشید.
هفتهی قبل صحنهی دیگری از همین تئاتر خیابانی را در میدان هفت تیر شاهد بودم. خانمی با سینهی آشکار و آفتابی، روسری نیم وجبیاش را زورکی زیر چانه گره زده بود. او به محض مزاحمت پلیس، با تمام توانِ خود بیمحابا فریاد برآورد: "گورتو گم کن! از من چی میخوای؟" پلیس ارشادچی که خانمی با چادرِ سیاه بود در مقابل ازدحام مردم خود را باخت. پلیسِ آقایی به کمک همکاراش شتافت و با زل زدن به سینهی خانمِ عابر به آرامی بیخ گوش او گفت: "اینارو بپوشون." ولی خانم دوباره از سر خشم و کینه جیغ کشید: "آخه به تو چه، تو چشای سگ پدرت را درویش کن." مردم بلااستثنا به طرفداری از خانم به دورِ او حلقه زدند. پلیس که عرصه را تنگ دید خشمگین از معرکه در رفت، در حالی که خطاب به مردم با فحشهایی چارواداری فریاد میزد: "من ... ."
اینها همه نمونههای روشنی از امر به معروف و نهی از منکری است که توسط پلیس ارشادچی و مُنکراتی جمهوری اسلامی همه روزه در انظار عمومی برای شهروندان تهرانی به اجرا در میآید. به طبع اعتراض مردم میتواند پلیس را به عقبنشینی از هرزهکاریها و هنجارهای غیر اخلاقیاش وادار کند. چون آنجا که مردم حضور فعال و پویا دارند و اعتراض خود را هرچند خود به خودی و مقطعی علیه پلیس به کار میگیرند، پلیس هم از ترس مردم به منظور پیشگیری از تبعات ماجرا به سوراخ خود میخزد./
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد