logo





مأموريت و معذوريت اسلامى محمد خاتمى رهبر اصلاح طلبان اسلامى

چهار شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۳ - ۲۸ مه ۲۰۱۴

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
مأمور و معذور بودن به كس، گروه و يا جايى، سرسپردن و در چهارچوب اعتقاد، سرسپردگى را مى رساند و اين يعنى اجابت كردن بى چون و چرا از و به آنچه كه به او محول شده، اما فقط اين نيست كه چيزى به كسى محول شود و او مابه ازاى اجرت، آن مأموريت را بر عهده و به سرانجام رساند بلكه در مورد فرد مؤمن همچو محمد خاتمى، اعتقاد است كه مأموريت و معذوريت را بر مى انگيزاند چونكه سر سپردگى به ارزشها و اعتقاد، هيچ جاى درزى براى معذور نبودن به كسى بخاطر چيزى از او، كه غير آن باشد كه معتقد در ذهن و ضمير خويش دارد، باقى نمى گذارد. بعبارت ديگر يك مؤمنِ معتقد در انجام مأموريتى كه مستقيماً به اعتقاد او ربط دارد و در انجام آن مصمم است، وعده واسطه اى (يعنى اجرت) مى تواند برايش مسئله ثانوى باشد. به تكرار و دفعات مى شنويم كه گفته مى شود طرف مأمور است و معذور يعنى در مأموريتى كه دارد يا به او محول شده در انجامش از قبل عذر ديگران ( ديگرانى كه متخاصم و معترض به آن چيزى باشند، كه آن چيز غير باشد از نوع مأموريت محوله ) را خواسته و مسلم به انجام مأموريت بوده و جاى روزنه اى براى مسلمات چنين آنجامى باقى نمى گذارد و بدان مصمم است و اين يعنى سرسپردگى بى چون و چرا به جايى براى عملى كه اگر بر آن عمل شك و سوءظن هم منعطف باشد، بر انجام كار مأمور مانع ايجاد نمى كند و او در قبال متخاصم و معترض و يا از اين كمتر حتى در قبال قاعده معمولىِ ظنِ ذهن، خويش را در معذوريت مى بيند.

اينچنين مأموريت از سوى محمد خاتمى كه بايستى مأموريت اسلامى از جان و دل و متعاقباً سرسپردگى به اسلام باشد اينست كه مى گويد: " و بر اساس نظر اصلاحات سياست بايد در خدمت اخلاق و دين باشد،" اين سخنان وهم آلودِ اسلامى محمد خاتمى رئيس جمهور سابق و اصلاح طلب دينى در حيطه نظام جمهورى اسلامى است كه پس از انتخاب حسن روحانى به سمت رياست جمهورى در جمع اعضاى شوراى مركزى انجمن دانشجويان تهران بر زبانش جارى شد با انگيزه گشودن مسيرى از اصلاحات در ايران منطبق بر اخلاق دينى ( اخلاق اسلامى). بر حسب بينش دينى آقاى خاتمى شكى باقى نمى ماند كه منظور از اخلاق و دين، تواتر و پيوستگى تأثير و تأثر تدويريست در يك اصالت و مجموع ارزشى/الگويى، يعنى اخلاق دينى (اخلاق اسلامى) كه سياست (من باب مثال سياست در پروژه اصلاحات) بايد در خدمت اخلاق دينى(اسلامى) باشد. فقط اينچنين سياستِ آميخته به اخلاق اسلامى مى تواند در خدمت نظام و حفظ آن باشد كه دغدغه آقاى خاتمى ست. يعنى اصلاحات(پروژه و امر سياسى) بايد در خدمت اسلام باشد و نه عكس آن كه هر آفرينش ارزشى مى بايست در خدمت انسان باشد و نه انسان به خدمت و بند آن. در اين عبارت بدين دليل واژه "حيطه" را در رابطه با محمد خاتمى و نوع نگاه اصلاحات در جمهورى اسلامى بكار بردم تا روشن و تأكيدى باشد بر اين امر كه معناى اصلاحاتِ به جريان افتاده در چهارچوب جمهورى اسلامى تو بخوان حكومت اسلامى، براى تثبيت نظام اسلامى در ضديت و ستيز با استقرار نوع نظام دموكراتيك سكولار است. همه آنانى كه در اين حيطه قانونى كه قانونش نقض غرض قانونگريى و قانونگرايى به مثابه پاسخگويى همهء نهادهاى ريز و درشت است، سياه بازند و نه سياست پيشه، در تثبيت اين نظام با ارزشهاى الهى/اسلامى كه هر مانور سياسى اش در جهت تثبيت خودش است، نقش دارند.

سعيد حجاريان كه از تئوريسين هاى اصلاحات در "جمهورى" اسلامى بود پس از ناكام ماندن اصلاحات در دوران هشت ساله رياست جمهورى محمد خاتمى گفت: "اصلاحات مُرد زنده باد اصلاحات" اما هيچ كس در طيف هاى گوناگون سياسى موضوع شان نبود تا بپرسند، كنكاش كنند و بيابند كه چرا "اصلاحات" دوران خاتمى ناكام ماند در حاليكه همگى طوطى وار اين ناكامى را منحصر به استقامت رهبر جمهورى اسلامى دانستند و برخى ناپيگيرى هاى خودِ خاتمى؟ و البته هر دو مورد صحيح است اما اينها صورت مسئله است نه باطن آن. واقعيت مسئله اينست كه بزرگترين سد روند اصلاحات، آن ارزشهاى شرعى اى هستند كه همه جناح "جمهورى" اسلامى براى ماندگارى اين نظام(حفظ نظام) بر آن تأكيد دارند و براى حفظ نظام اسلامى به آن پايبند و متعاقباً در ستيز با هر نوع زايشى از سكولاريسم قرار گرفته اند اين سخنان محمد خاتمى تأييديست بر ادعاى ما:
١-" امروز هر گونه سخنى از تغيير قانون اساسى كه به معنى تغيير نظام است خيانت به ملت ايران است" سخنرانى به مناسبت روز دانشجو به تاريخ ١٦/٩/٧٩
٢- سكولاريسم با موازين دينى و فرهنگى ما سازگار نيست و عامل بيگانه هم مى كوشد تا سكولاريسم را در جامعه براى مقابله با حكومت دينى رواج دهد"
به نقل از وب سايت ايشان به تاريخ ٢٤دى ١٣٨٨
٣- خاتمى به تاريخ ٥آبان٨٩ در بيستمين سالياد سيد روح الله خاتمى، مرتبط به شريعت اسلام مى گويد ".......ولى گشتن چرخ روابط، ضوابط، معاملات، سياسيات و....... با شريعت بوده است" و در ادامه مى افزايد "شريعت لازم است

پس مأموريت اسلامى محمد خاتمى در اينست كه سياست را به خدمت اخلاق و دين ببرد تا جائيكه اخلاق و دين سياست تعيين كنند معناى جمله خاتمى "و بر اساس نظر اصلاحات سياست بايد در خدمت اخلاق و دين باشد" به وضوح همين را نشان مى دهد و اين، همانيست كه در جمهورى اسلامى در حال حاظر متداول و سياست را تباه كرده است، اگر خاتمى ميان سياست، اخلاق و دين تناسبى را در نظر مى گرفت در اين صورت مى شد اينگونه توجيح كرد كه آن سه در تناسب با يكديگر اما هر يك با وظايف مجزا از هم پيش روند گرچه نسبت ميانشان مى توانست سياست را شكننده كند. اما ايشان نه تناسب ميان آن سه بلكه اولى را مصراً و مسلماً به خدمت آن دو تاى ديگر مى خواهد و در اين راه معذور از كسانى است كه غير بينديشند، براى روشن شدن ابعاد فاجعه چنين بينشى ( و بر اساس نظر اصلاحات سياست بايد در خدمت اخلاق و دين باشد)موضوع بحث را به دو طريق:١-سياست در اخلاق و دين،٢- مبانى سياست بر محور ارزشهاى عرفى و انديشيدن، پيش مى بريم ولى قبل از آن مى بايست تصورى از امر اخلاق را در ذهن داشت.

اخلاق چيست؟

اخلاق مجموعهء آموزه هايى ست كه بعنوان ويژگى هاى درون انسان از طريق گفتار و كردار بيان مى شود. يكى از شاخصه هاى ويژگى انسان، طبيعت آزاد اوست انسان به اين دليل انسان است كه مى انديشد و انديشيدن مربوط به سيرت آزاد اوست و اين سيرت آزاد، سلطه تام طبيعت را بر او منتفى مى كند به همين دليل است كه قادر مى شود آموزه هاى اندوخته خويش را در تثبيت منافع و آزادى خويش بكار گيرد.
آنچه از اين عبارت پيداست، اخلاق مربوط است به سرشت انسان كه آن آزاديست و نه اقتدار از منشأ ارزشى اى كه حكم قطعى خداوندى و دينى داشته باشد و لازم الجرا. حكم قطعى بر مبانى چنين ارزشهايى در تضاد با طبيعت انسان يعنى آزاديست. از اين مى توان به اين نتيجه رسيد كه آزادى و انديشيدن متناظر همند و در ضديت با احكام و اقتدار دينى/ارزشى. اقتدار و اتوريته دينى محدود كننده آزادى فرد و مانع انديشيدن اوست كه انسان سعادت خويش را از آنها(آزادى فرد و انديشيدن) مى گيرد؛ سعادت امر خير است و محدوكننده آن شر، از اين مى تواند اينگونه استنباط شود كه هر ارزشى كه محدود كننده سعادت و خير باشد رذيلت است كه موجب انحطاط اخلاقى مى شود درست به همينگونه كه حكومت اسلامى ايران با اقتدار اسلامى و با محدوديت به سرشت آزاد انسان، خير و سعادت انسان را تخريب كرد و موجبات رذالت اخلاقى در جامعه را فراهم نمود. بى شك رذيلت و فضيلت اخلاقى به حق و باطل مربوط مى شود اما حق كدام است و باطل كدام و ميزان سنجش و تشخيص آنها كدام؟ طليعه دار چنين سنجش و تشخيصى عقل و آزادى عقل است كه سرشت آدمى از آنست، عقل در صورت آزادى موضوع مى آفريند و به موضوع معنا مى بخشد اين روند آفرينندگى موضوع و معنايافتگى اش بى شك در خدمت سعادت انسان و امر خير يعنى حق است. اينكه انسان موضوع مى آفريند و بدان معنا مى بخشد مربوط است به اين جمله كه مى گويد "انسان آنچه هست نيست آنچه مى شود است" در واقع انسان با معنا دادن به موضوعات، خويش را معنا مى بخشد از آنجائيكه اين معناها به شدن انسان مى انجامد در نتيجه اخلاق او را به روندِ شدن مى برد و چنين اخلاق متأثر از آفرينندگى، نسبتى است ميان سعادت و فضيلت انسان.

هر كجا رويدهندگى و پويايى واقعيت نباشد، حضور ارزشهاى دين پُررنگ و اخلاقيات زايل و سعادت ناممكن؛ اخلاق در شكوفايى اش به معيار عقل مربوط و متصل است و ارزشى در سيلان و امريست كسبى، و مشمول تحول زمان واقع مى شود يعنى بر محور مفهوم زمان و زمان در حركت، قرار مى گيرد. بندگى به ملجأ ارزشى و در اسارت ارزشها ماندن و بدان خوف داشتن در هر وجه آن، مانع بزرگى در سعادت است و هر چه كه مانع سعادت باشد، تخطى به طبيعت آزاد انسان است. مردمانى كه عقل شان در قلب شان است مردمانى شورانگيز، غوغاسالار و فرافكنند، رواج دروغ، نيرنگ و ريا كه سر چشمه اش خودفريبى و خودباختگى ست، روح و روان آدمى مانند صادق هدايت را "مانند خوره مى خورد و مى تراشد." در چنين ميدان رذيلتى، هرگز پويايى، آفرينندگى و رويدهندگى مأمنى ندارد و اخلاق در چنين برهوتى از سكون يعنى انحطاط و ميرندگى عقل اگر كانت درست گفته باشد كه اخلاق به امر خير و امر خير به عقل متصل و مربوط است.

سياست در اخلاق و دين:

وقتى از واژه دين سخن مى گوييم صرف لفظ آن در نظر ما نيست بلكه محتواى الگويى آنست در يك دايره ارزشى مداربسته. دين الگوى ارزشىِ غايتى ست كه معناى خويش چه در جز و چه كل را از پرستش آدمى بدان مى گيرد، شالوده دين را پرستندگى آدمى به الگوى ارزشى بنا مى نهد و اين معنايش اينست كه آدمى از خويش سلب انديشيدن كرده و ذهن را متقاعد به پذيرش الگوى خاص كه قاعدتاً بايد بگونه قدسى بر او عارض شده باشد، مى كند و آنگاه از اين الگو، شئون زندگى اش در مجموعه اى از رفتارهاى فردى و اجتماعى تظاهر مى يابد كه راه هر نوع فكر كردن را بر او مى بندد، مؤمن يعنى همين و يعنى مقدس كردن ارزشها در يك الگوى اصالتى. پرستش دينى در اديان گوناگون متفاوت است و نيز هر يك از آنها باطن و صورت هاى مختص به خود را دارا هستند كه بر آن اساس بر مؤمن عارض و بر او مكشوف مى گردد. بعنوان مثال رابطه اسلامى ميان "رب" و "عبد" و يا رابطه پدرى-پسرى در مسيحيت، بهمچنين در عرفان مانند مشاهده پروانه در عرفان هندى و يا تبلور مريم مجدليه در عرفان مسيحيت. اما در هر صورت همه آنها در يك چيز مشتركند و آن كشش انسان بدانها به منظور پرستش است كه گويا موجبات تهذيب جسم و روح آدمى را فراهم مى آورد. از اين حيث است كه دين اصالت معنايى مى گيرد معنايى كه انسان به اسارت و اشغال آن در مى آيد، كه خصلت بى پرستشىِ هر ارزش به مفهوم درآمده خارج بودن آن ارزش از اصالت دين است. پس آن ارزشى قابل پرستش مى شود كه در يك الگوى غايتى، تمام و كمال، كه اين از مشخصه هاى دين است بر آن بگنجد و استوار گردد. طبعاً اگر سياست در اخلاق و دين موضوعيت عام پيدا نمى كرد و آقاى خاتمى در خلوت خويش پايبند به تهذيب اخلاق و نفس مى شد، لزوم به پرسش كشيدنش به قصد بيهودگى احتمال پيشبرد امر سياست در چهارچوب اخلاق و دين، منتفى مى بود اما او طليعه دار امرى شده كه آن عموميت يافته است در ظاهرى از "سياست در خدمت اخلاق و دين"، و هر چه كه عموميت دارد مورد پرسش است و پرسش براى معلوم شدن چيزى و پديده اى هيچگاه عيب نيست كه بالعكس برانگيختگىِ كنجكاوى ذهن براى يافتن و كشف آنهاست.

بارى، سياست امر پيشبرنده موضوع انسان است و موضوع انسان بى كران و نامتناهى، از اينرو در الگوى اخلاقى خاص همچو دين به شمولِ اصالتِ غايتِ آن، نمى گنجد. سياست در چنين الگويى يعنى تباهى و بن بست آن، چونكه همانگونه گفتيم سياست پيشبرنده امر انسان كه اين نيز نامتناهى ست نمى تواند در يك غايت تعريف شود، هر نامتناهى اى اگر متناهى گردد يعنى به غايت برسد، خُلق و خو با آن يعنى متعارف و سنت شدن آن در فحواى زندگى و ممانعت از جارى بودن زندگى بر مبناى عقل. جنبه اعتقادى دين در ناممكنى و يا خدشه به آفرينش هر آنچه ايست كه از معيار سنجش عقل انسان نشأت بگيرد و به معيار دين نگنجد. سياست از نظر خاتمى مى بايست به خدمت اصول دين باشد و نه معطوف به معيارهاى عقلى و تمايلات فكرى مستقل انسان به عنوان فرد، فرد از اين منظر در دين ذوب مى شود. زيرا وقتى فرد نتواند بگونه اى مستقل راجع به موضوعات خويش انديشه كند معنايش اينست كه ديگرى برايش مى انديشد و يا از طريق اصول و احكام برايش انديشيده شده است و او فقط بايد از آنها تبعيت نمايد. به تبعيت در آوردن سياست به اخلاق دينى و يا اصلاحات بدان طريق و رسم متعارف دينى جز اين پيام ديگر ندارد چونكه اخلاق دينى يعنى غايت ارزشى و تمام و كمال آن و سياست به خدمت آن يعنى فاجعه، فاجعه جمهورى اسلامى و نوع ديگرش حاكميت كمونيست در شوروى سابق نمونه هايى از غايت ارزشى هستند كه انسان را به خدمت مى طلبيدند.

آنچه را كه امروز اصلاح طلبان دينى ايران مردم را به گرد بازى هاى خود مى كشانند و در همان گرد كه از آن گرداب ساخته اند و آنها را بدان مشغول كرده اند ارتباط تنگاتنگ با همين سخن محمد خاتمى دارد كه گفت " بر اساس نظر اصلاحات، سياست بايد در خدمت اخلاق و دين باشد" بنابراين اين سخن صحت نظريست كه مى گويد: اصلاح طلبانِ حكومت اسلامى، اصلاح دين نمى خواهند بلكه اصلاحات را دينى مى خواهند.

مبانى سياست بر محور ارزشهاى عرفى و انديشيدن:

يونانيان باستان، با حضور خدايان در روند زندگى واقعىيشان و نه خارج از دسترس انسان و جايى پنهان در آسمان، در ممارست با چنين حضور واقعى اى، شالوده زندگى خويش را بنا نموده بودند و از اين نظر ارزشهاى فرهنگيشان منحصر بفرد است. خدايان در اين فرهنگ هيچ موقعيتى براى مغلوبيت انسان و مشغوليت آنها به خويش نيافتند به همين دليل سياست، بموازات فكر و توليد انديشه، مغنا مى شود و يونانيان به آنچنان پيشرفتى نائل مى آيند كه دموكراسى آتنى(با همهء نقض هاى وارده بر آن كه محصول جامعه باستان است) بر پا مى دارند و شهروند به حساب آمده ها داراى حقوق شهروندى مى شوند. در حاليكه در هيچ دوره تاريخى در ايران حقوق شهروندى موضوعى نبوده است كه از دشوارى هاى شهروند شدن بر خواسته باشد.

حقوق شهروندى يعنى فرد در فرديت خويش صاحب حقوق باشد آنچه در ايران در دوره هخامنشى و "خردمندى" كوروش اتفاق افتاد رعايت حقوق دينى بود -و نه فرد به مقام شهروند- كه فرد در قوميت دينى خويش ذوب شده بود و همين بى وجودى حقوق فرد و شهروندى امكان دولت دينى ساسانيان را رقم زد و استقلال فكرى فرد را تا دوره هاى اسلامى شدن ما و تا همين امروز ساقط كرد؛ يك دليل فرهنگ جمعگراى ما در رفتارها از اين ناشى مى شود كه برايمان در مقام فرد ظاهر شدن هول انگيز و مخاطره آورد است ما از تنهايى خويش مى هراسيم و چون تنهايى مان را از جمع فارغ نمى كنيم، در نتيجه نمى توانيم به خلاقيت و ابتكار فردى برسيم.

سياست آنگاه پيشرونده است كه با حقوق فردى انسان ها ممارست و ممزوج گردد و اين مستلزم فرهنگ انديشيدن است، فرهنگى كه انسانها در فرديت خويش به موضوعات خويش و بغرنجهاى آن مى انديشند و موضوعات جديد مى آفرينند، آفرينندگى اصل موضوع فرديت است؛ شالوده اخلاق بر اصل فضيلت استوار است و فضيلت در هيچ غايتى نمى گنجد جز ناغايتى اصل انديشيدن كه خوشبختى و سعادت انسان از آنست بنابراين اخلاق آنجايى معنا دارد كه با سعادت انسان متناسب گردد كه درالگوى غايت دين تباهى و انحطاط است، حاكميت دين در قرون وسطاء، دولت دينى ساسانى و جمهورى دينى اسلامى مظهر چنين انحطاط و تباهى هاى اخلاقى بوده اند. در نتيجه سياست به خدمت اخلاق و دين محمد خاتمى يعنى تداوم فاجعه اى كه سى و پنج سال است در آن بسر مى بريم.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد