به یاد ماهپور حدادی
بسادگی در خودم
پناه می یرم.
بسادگی در پالتوام
پنهان میشوم.
خرگوشِ روی چمن چموش
مرا تحمل میکند تا بگذرم.
پروانۀ زرد لیمویی
از لیوان آب مینوشد.
تو دور لیوانِ آفتابی میچرخی،
با احساس مدارا گام بر میداری.
باید این زبانِ رابطه را
فرا بگیرم.
باید از جلد خود بیرون بیآیم،
چار فصلِ کتابِ آدمها را میخوانم.
خودم را
بجای تو
ای بهاردوست میگذارم.
تو میگذری
اما رازِ مهربانی خود را
با ما در میان میگذاری.
همین قدر
کتابی را به من،
به شکفتن ما
هدیه میدهی.
و من باز میتوانم
شعری تازه بنویسم.
سرودن برای تو
ماهپورِ نیک!
آموزگار رهایی!
خود آموزی من است،
خود شناسی ماست.
جمعه 16 مای 2014
مجید خرمی
فرانکفورت
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد