logo





«عطش» و «‌شب زده»

دوشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۹ مه ۲۰۱۴

ا. رحمان

عطش

نگاه کن
حیاط سکوتش را
فریاد می زند،
درختان تنهاییشان را...
تکیه گاهی می جویند
باغچه در انتظار کسی است که لهیب عطش را فرو نشاند
نگاه کن،
سکوت، به ستوه آمده
می خواهد گلو تر کند
از فریاد،
می دانم،
گام بعد
حضور من است
و گفتگویی که
سکوت را خواهد شکست...
تکیه گاهم را از سایه سار درخت
خواهم گرفت
...........
باغچه مرا می خواند
سیراب از لهیب آتش.
رحمان

************

شب زده

نمی‏دانم تو را درخواب دیدم
یا در بیداری

در خم کوچه ایستاده بودی
و چشم بر آسمان داشتی
پنداشتی از شمارش ستاره ها
خسته شده ای
کاسه سرخ آسمان،
درچشمانت نشسته بود
دست که بلند می کردی
می توانستی ستاره ای را بگیری
ایستاده بودی،
اما هنوز،
از سحرگاه خبری نبود،
که طلوع خورشید را
نوید دادی.
گفتی:
از خم کوچه عبور خواهم کرد
وسر پیچ بعدی،
به باغ اقاقیا خواهم رسید
گفتی:
خورشید بر من طلوع خواهد کرد،

هنوز هم در خم کوچه ایستاده ای
وچشم به آسمان داری
گویی هنوز
تیرگی شب
از جانت بیرون نیامده...
با صدای بلند می خوانمت
چه می کنی در این تیرگی قیر اندود
ای شب زده...
رحمان


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد