logo





دیدار مثنوی
چالش قضا و قدر الهی

دوشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۹ مه ۲۰۱۴

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

bineshe-zibarouz3-s.jpg
مقدمه:

همچنین بحث است تا حشر ای پسر
در میان ِ جبری و اهل ِ قدر

بخش مهمی از مطالب مثنوی معنوی به روشن ساختن مقولۀ فلسفی ِ "جبر و اختیار" اختصاص یافته است، که در متن آن به بحث مناقشه بر انگیز قضا و قدر الهی نیز توجه شده است . برای شناخت دیدگاه مولانا، شاسته است ابتدا در حکایت شیرین " گردانیدن آن مفلس بر شتر به گرد شهر، برای نمودن افلاس وی" تامل شود
از دفتر دوم مثنوی شریف _ ( به اختصار) :

بود شخصی مفلسی بی خان و مان
مانده در زندان و بند ِ بی امان
لقمۀ زندانیان خوردی گزاف
بر دل خلق از طمع چون کوه قاف
با وکیل ِ قاضی ِ ادراک مند
اهل زندان در شکایت آمدند:
"یا ز زندان تا رود این گاومیش،
یا وظیفه کن ز وقفی لقمه ایش"
سوی قاضی شد وکیل ِ با نمک
گفت با قاضی شکایت یک به یک
گفت قاضی :"خیز از این زندان برو
سوی خانۀ مرده ریگ ِ خویش شو !"

*****

مرد مفلس لابه آغازید،" چنان بی نوا هستم که این زندان برایم همچون بهشت است . قاضی تحقیق کرد دید آن مرد واقعا هم بینواست و هم با کمال پر رویی مال مردم را با حیله می خورد و هیچ ندارد که تاوان دهد .
پس دستور می دهد او را بر شتری نشانده گرد شهر گردانده و بر افلاس او منادی کنند تا کسی فریبش را نخورد .درست مانند مفلسی ابلیس که خداوند در تمام کتب آسمانی از او خبر داده است ،باز هم بیشتر مردم فریبش را می خورند:

حاضر آوردند چون فتنه فروخت،
اشتر ِ کُردی که هیزم می فروخت
کُرد ِ بیچاره بسی فریاد کرد،
هم موکَل را به دانگی شاد کرد
اشترش بردند، از هنگام ِ چاشت
تا به شب افغان ِ او سودی نداشت
بر شتر بنشست آن قحط ِ گران
صاحب ِ اشتر پی اشتر دوان
دَه منادی گر، بلند آوازیان
ترک و کرد و رومیان و تازیان :
" مفلس است این و ندارد هیچ چیز
قرض ندهد کس مر او را یک پشیز !
ظاهر و باطن ندارد حبه ای
مفلسی، فلبی، دغایی، دبه ای
چون شبانه از شتر آمد به زیر
کرد گفتش: "منزلم دورست و دیر
برنشستی اشترم را از پگاه،
جَو رها کردم، کم از اَخراج ِ کاه !

****

کرد گفت حالا پول ِ جو این شتر پای من، حد اقل پول کاهی را که همراه جو خورده بمن بده! یعنی حد اقل چند پشیز ناقابل بمن مزد بده .مفلس گفت:

گفت : تا اکنون چه می کردیم پس؟
هوش ِ تو کو؟ نیست اندر خانه کس؟
تا کلوخ و سنگ بشنید این بیان:
مفلس است و مفلس است این قلتبان
                 
پس از آن مولانا از طمعکاری نفس در آدمیان سخن بمیان می آورد،
و این که حضرت حق چون انسانی را چنین ببیند اغلب مُهری محکم تر بر چشم و گوش ودل وی می نهد ،مگر آن که او خود از در ِ نیاز آمده صادقانه راهنمایی و گشایش بخواهد:

تا به شب گفتند و در صاحب شتر
بر نزد، کو از طمع پر بود، پر
هست برسمع و بصر مهر ِ خدا
در حُجُب، بس صورت است و بس صَدا

{ اشاره ای ست به آیۀ 7 سورۀ بقره} : " خداوند بر دل و گوش و چشم ایشان مهر بنهاد و ایشان را کیفری ست دردناک" می فرماید صورت ها و انعکاسات و تجلیات ِ جمالی و جلالی خداوند در این دنیای " نمود ها" فراوان است اما همه در پرده اند و خود را بر
هر کسی آنگونه نشان می دهند که خدا بخواهد:

آنچه او خواهد، رساند آن به چشم
از جمال و از کمال و از کَرَشم
وآنچه او خواهد، رساند آن به گوش
از سماع و از بشارت، وز خروش
حال جای سخن و نکته گیری و نکته گویی ست که اگر تمامی حرکات 
و اعمال آدمی بسته به خواست و مشیت ِ حضرت احدیت است ، دیگر
این بگیر و ببند و ترساندن از جهنم و وعدۀ بهشت چه معنا دارد؟
مولانا در موضعی دیگر از مثنوی معنوی چنین پرسشی را از زبان
فرعون بیان می کند و در پی پاسخ دادن به آن بر می آید .

محمد بینش (م ــ زیبا روز)
http://zibarooz.blogfa.com/post-89.aspx


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد