logo





اگه تفنگ داشتم....

پنجشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۵ مه ۲۰۱۴

علی اصغر راشدان

تفنگ داشتم یه گلوله توکله این سگه خالی میکردم.واسه چی میباس زجرکش بشه؟سگ آدم نیست که چهاردستی به زندگی چنگ زده باشه.بهشت وجهنم حالیش نیست که خیال کنه اگه خودکشیش کنن میره جهنم.اونهمه دل بستگی به این زندگی سگانه نداره که. مثل بعضی آدمانیست که بگه:
« حاضرم توفلان خرباشم،فقط سرم بیرون باشه وبتونم نفس بکشم!همین واسه ثابت کردن عشقم به زندگی کافیه!»
خوشبختانه کله این سگ اونقده کارنمیکنه که دل بستگیای دورودراز آدمیزاده دوپاروداشته باشه.زن وبچه،خرت پرت،ماشین ومال وملک وخونه،حرص آسمونخراش و هزارکوفت وزهرماردیگه نداره.واسه چی میباس اینجورزجرکش بشه؟لابدصاحب صاحب مرده ش علقش به اینجاهاقدنمیده.آدمیزادعاشق موجودیم که هست نباداینجور شبانه روزبهش زل بزنه وزجرکشش کنه.عشق واقعی اونه که هرچه رودترمایه آسایشش بشه وراحتش کنه.توفیلم «پروازبرفرازآشیانه فاخته»صاف ترین وبهترین دوست جک نیکلسون که دیدکله رفیقش دستکاری شده،گرفتارفلج مغزیش کردن وهیچ کارمفیدی ازش ساخته نیست وداره زجرکش میشه،صورتشو بوسید،سیل اشک تموم صورتشوپوشوند،متکارو رودهن بهترین دوست وهمبندش گذاشت،روش نشست،راحتش کردونفس راحتی کشید.
این سگ زبون بسته به چی عقوبت سگانه ای دچارشده!گرفتارتسمه این جانور آدم نماشده!تودهات خر،گاویااسبی که ازپادرمیادوروزمین یاگل ولای درازبه درازمی افته،گروهی جمع میشن،تموم کوشش وترفنداشونوبه کارمیگیرن که بلندش کنن. وقتی می بینن ازپاآفتادگیش خیلی زیاده وحیوون دیگه نمیتونه بلن شه،یااگرم بلن شه کاری ازش ورنمیادومایه عذاب خودودیگرونه.صاحبش که ازهمه بهش نزدیکتره تیرخلاصوتوکله ش خالی میکنه.خوب کاری میکنه،بهش خدمت میکنه،راحتش میکنه. مایه آسایشش میشه.
صاحب این سگ صاحب مرده انگارعقلش پاره سنگ میکشه!لابدچون خودش معیوب و شبانه روز گرفتارهزاردردومرضه دوست داره این سگ معیوبم کنارش نگاهداره ودردو مرضشوباهاش تقسیم کنه!تریاکیا،گرسیا،معتاداو الکلیام واسه داشتن هم محفلی،دیگرانی مثل خودشونودورشون جمع میکنن،یادوربریای خودشونومعتادوالکلی میکنن که هم دردداشته باشن.نکنه صاحب سگ صاحب مرده م همین مرضوداره؟
هرروزحول وحوش غروب یه فنجون کاپوچینوموتوکافه استارباکس خیابون سوم سانتامونیکامینوشم.قهوه رو میخرم وبرمیگردم بیرون.کناریه میزدونفره که همیشه م جای نفردومش خالیه،کنارپیاده رو جلوی کافه روصندلی می شینم.قلپ اولوسرکشیده یاهنوزنکشیده م،انگارموهاشو آتیش زده باشن،ویلچرش روبه روم توپیاده رو سبز میشه.کارهرروزشه،وقت وبرنامه مو نیم ساعتم که تغییرداده م،افاقه نکرد.هرروز وهمون ساعت پیداش میشه.انگار میفهمه سگش سگ کشم میکنه،بالبخندزهر آلودش نگام میکنه،سرودستی برام تکون وهائی تحویلم میده.ویلچربه زمین چسبیده ش مدت درازی همونجامیمونه ،پنجاه سالی داره،تموم چهره شوریش وپشمی جو گندمی مدتهارنگ آب ندیده پوشونده.یک کیلوارزن روسروصورت ولباسش بریزی یکیش روزمین نمیرسه.لباساشو زیرورو میکنه،دست وپاواندام کبره بسته شو میکلاشه،انگار تموم دردورنج آدمیزادتووجوداین موجودوسگش خلاصه شده.متوجه فلج کامل بودنش میشم وکمابیش به فلسفه دنبال ویلچرکشیدن سگ صاحب مرده شم پی میبرم.
سگه کوچیک وگردوقلبنه ست.تسمه ش به میله ویلچرش بسته ست،تسمه زیاد بلندنیست.سگه مجبوره کناردرکنارویلچرحرکت کنه.دست چپ سگه ازبیخ بریده ست!هرقدم که ورمیداره دردورنج عالم وآدموتوخودش داره!تموم رنجای عالم وآدم تونگاه بیزبون سگ بیزبونه!اصلاوابدانمیتونه خودشو جلوبکشه!باچی عذابی یه قدم ناقص ورمیداره وخوشوجلو میکشه!سگ ومردفلج ویلچرهمراه با کوه دردورنج چن قدم جلومیرن.سگ روآسفالت پیاده رو رها میشه.مردکاسه گدائیشو جلوی دست چپ بریده ی سگ میگذاره وچشم به دست رهگذرای ازهمه سنخ وجنم ونژاد میدوزه... تفنگ داشتم یه گلوله توکله سگه خالی میکردم....

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد