logo





مصطفی اسکویی

پنجشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۷ آپريل ۲۰۱۴

شهاب طاهرزاده

جعبهء آچار دستم بود و از تعمیر لباسشویی برمی گشتم . روی برگی که به دیوار چسبیده بود نوشته بود = آناهیتا = و زیرش = تعلیم بازیگری= . با آقای اسکویی آشنا شدم . به مدت 2 سال آنجا بودم. آقای اسکویی سر کلاس گفت
همه اش دروغ است . شوروی هیچ کس را بدون دلیل نکشته است . او = منظورش استالین بود = مرد بزرگی بود و جنگ را برد . بعد به نگاه کرد که ببیند گفته اش بر دل چه کسی نشست و چه کسی بدش آمد . بعد خنده ای کرد و گفت
یک شبه طرح جنگ را عوض کرد که دشمن نفهمد و اینطور جنگ را برد .
-
بازرگان دستیار اسکویی بود . شش ماه است که مرا ول نمی کند . روزی به من گفت
پس کی میای خونهء من . ناهار بیا !
میدانستم برای چه میخواهد من به خانه اش بروم . رفتم خانه اش . خانه اش پر از عکس بود . نشستم . چای داد نوشیدم . بازرگان به عکسهای روی دیوار اشاره کرد و گفت
این را می شناسی؟
گفتم = آره . گلسرخی یه
بعد ادامه داد = این یکی؟
گفتم = دانشیان
بازرگان مثل بازپرسها میز را دور زد و گفت
این را که میشناسی = منظورش استانیسلاوگی بود = استاد تاتر = ...این ... شاملو ... شعرهایش را میخوانی ؟
گفتم= بعضی هاش قشنگه
ناهار خوردیم و سولات بیشماری کرد بعد من گفتم
من باید بروم . .. کار دارم.
یک چیز در آن اتاق ناجور بود . قبل اینکه من بیایم عکسهای روی دیوار را عوض کرده بود . چسب اسکاچ خیلی نو بود . و معلوم بود تازه عکس گلسرخی و دانشیان و دیگران را زده بود . وقتی خوب نگاه میکردی چسب قبلی جایش بود و چسب نو پایین چسب قبلی نمایان بود
از خانه بیرون آمدم . انگار از زندان بیرون آمده ام . نفسی عمیقی کشیدم و ... جهان مال من بود . اسکویی این برنامه چیده بود و او اجرا می کرد . سالها بعد اسکویی = بازرگان = را از = آناهیتا = بیرون کرد آنهم بخاطر تجاوز به زنش که هم زیبا بود و جوان . = نمیدانم چقدر حقیقت دارد این جریان = . چند سال بعد بازرگان مرد و اسکویی را هم که می دانید

13 04 2014
شهاب طاهرزاده

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد