نمیدانم چرا "آخرین شماره" مرا به یاد شعر زیبا و دوست داشتنی آخرین نبرد میاندازد که زندهیاد اسماعیل شاهرودی بر بستری از آرمانخواهی در دههی سی آن را سروده بود. دههای که در آن تودههای مردم بر گسترهای از جنبش بیگانهستیزی، مثل همیشه هنرمندان جامعه را پشتوانه میگرفتند. به واقع آن روزها همهی نیروهای دموکراتیک جامعهی ایران بر این باور بودند که مبارزهای که با دربار و حامیان برونمرزی آنان در جریان است، آخرین نبرد برای رهایی و رستگاری خواهد بود. آنان فردای روشن را خیلی نزدیک میدیدند تا جایی که همین شیفتگی ایشان را از دسیسههای آشکار و پنهان سوداگران سیاهی و مرگ باز میداشت. | |
رژیم شاه چنان تنفری از خود در جامعهی ما بر جای نهاده بود که مردم نیز از سر مبارزهی با او همواره و همیشه ورزش دولتی و شاهانهاش را تاب نمیآوردند. چون شاه گسترهی ورزش را نیز مثل هر سامانهای از کشور همواره سرخ و خطرناک میدید. در نتیجه با رویکردی سیاسی و به منظور پیشگیریهای توهمآمیز، تیمسارهای خود را بر آن گمارده بود. تیمسارهایی که در سرسپردگی بیچون و چرا به شاه فقط هنجارهای رفتاری مردمآزارانهی او را در چالش با شهروندان الگو مینهادند. تا جایی که ورزش نیز با نگاهی سیاسی- نظامی به جامعه، تیولی برای افرادی چون خسروانی، حجت و آریانپور شمرده میشد.
اما عدهای آگاهانه بر این باور بودند که ورزش سیاسی شاه را میتوان ضمن همسویی و همراهی با تودههای مردم علیه خود او به کار بست. سنتی که در دههی چهل زندهیاد تختی بنا به خاستگاه افتخارآمیز و مردمی خویش از کاربری آن در چالش با نظام فرسودهی شاه سود جست و سنت مبارزاتی نیکویی از خود به یادگار نهاد. چنانکه نظامیان در ورزشگاهها نیز همانند کارخانه و دانشگاه مردم را تاب نمیآوردند در نتیجه مبارزه با رژیم همچنان پویا و پرشتاب در عرصههای ورزشی گسترش مییافت.
هنوز چند سالی زمان میبُرد تا انقلاب بهمن از راه برسد. در آن روزها اعتصابات دانشجویی خود بخشی از تحصیل روزانهی دانشجویان شمرده میشد. چون دانشجو آنچه را که لازم بود ضمن کنش سیاسی در رویارویی و مبارزه با رژیم شاه میآموخت و در جامعه به کار میبست. اما من همانند بسیاری از جوانان آن روزگار، بنا به سلیقهای شخصی همیشه از ورزش و میدانهای ورزشی پرهیز داشتم و با اصرار بر سامانهای از دگمبینی و جزماندیشی بیش از همه چیز به سیاست و مسایل نظری جنبش راغب بودم. تا آنجا که نخستین بار پرویز قلیچخانی را در حیاط دانشسرای عالی دیدم. حیاطی که در سکوت خویش، دانشجویان معترض و اعتصابی را گرد آورده بود. آنان از هیجانِ خشم و نفرتی مقدس در حلقهی پلیس بیتاب مینمودند. چندتایی در صف جلو نماز برپا میداشتند و مابقی ستوار و پابرجا در دیدرس خود، آرایش نظامی نیروهای گارد را از نظر میگذراندند. سرگرد تجزیهچی فرماندهی گارد هم با بیسیم خویش بیشرمانه به دنبال کسب دستوری بود تا حملهاش را به دانشجویان اعتصابی تسهیل بخشد.
قلیچخانی که به تازگی از زندان بازگشته بود با اُوِرکُتی سبزرنگ بر تن و کتانی روشنی بر پای، در حاشیهی جنوبی ساختمان مرکزی گویا رویارویی با گارد را انتظار میکشید. اورکت سبزرنگ و کتانی روشن و یا سفید در آن روزها نمادی حسابگرانه برای جنگ و گریز با گارد قرار میگرفت. چون فقط با چنین پوششی هرکسی به راحتی میتوانست رزم نابرابر با پلیس حکومتی را به گونهای مطلوب به انجام رساند. سرآخر با دستور حملهی پلیس، جنگی تن به تن ولی نابرابر شکل گرفت و من تا بخواهم به خود بجنبم از مخمصه رهیده بودم و در پیادهروهای خیابان قدم میزدم. زیرا بازگشت به خوابگاه خطرناک مینمود و به احتمال زیاد دستگیری را با خود به همراه داشت.
سالها بعد، انقلاب بهمن از راه فرارسید و امواج برخاسته از انقلاب بیش از همه ملوانهای خود را در کامش فروبلعید. باز زندان و اعدام بود و از نو جنگی نابرابر. جنگ و گریز با حاکمیت خودانگیختهی اسلامی سالهای سال ادامه یافت. همچنان که ما رهیدگان زخمی این نبرد از ساحلهای گوناگونی سر بر آوردیم و یا در گمگشتگی پرآوازهی خویش دنیاهای جدیدی را در داخل و خارج کشور سامان بخشیدیم.
اوایل دههی هفتاد در کار فهرستنویسی کتابخانه به مجموعههای جدیدی از انتشارات کتابخانهی ملی دست یافتم که بخشی از کتابها و نشریات فرامرزی فارسی در آنها فهرست شده بود. گویا محمد خاتمی از جایگاه وزیر ارشاد رژیم اسلامی هدفی را پی میگرفت تا کلیهی اسناد مکتوب زبان فارسی از اقصا نقاط جمعآوری و در کتابخانهی ملی آرشیو گردند. چیزی که از پشتوانهی اجرایی محکمی بهره نداشت و حتا انگیزههای تبلیغی آن با برکناری خاتمی از وزارت پایان پذیرفت. در این میان از نشریات برون مرزی آنچه که فهرست شده بود، نام آرش به سردبیری پرویز قلیچخانی بیش از همه شوق مرا برانگیخت. همچنین از ناشران فرامرزی بیش از همه باران بود که کتابهایش از دید فهرستنویسان کتابخانهی ملی پنهان نمانده بود. در این فهرستها همراه با نامهایی از هنرمندان پیشین اسمهای جدیدی هم میدیدم که برایم تازگی داشت. دریافتم که ضمن مبارزه با اهریمن سیاهی همچنان زندگی در اشکال و شیوههای نوینی ادامه دارد. داشتم یاد میگرفتم که میتوان و باید دوباره زندگی را همانند سیزیف در گشت و گذاری آگاهانه زیست، آزمود و در گذران حیات اجتماعی به کار گرفت.
اواسط دههی هفتاد بود که از آنسوی مرز نسخهای از آرش، فیلترهای رژیم اسلامی را در نوردید و همچون سوغات فرهنگی ارزشمندی به دستم رسید. همان شماره از آرش مصاحبهای را از زندهیاد محمد نوری در برداشت که پس از تکثیر، کپی آن برای ایشان فرستاده شد. زنده یاد نوری پیغام فرستاده بود که نسخههای پیشین آرش هم برایش ارسال گردد. همچنین همین نسخهی منحصر به فرد در دستان عدهای از دوستان کانون نویسندگان ایران دست به دست میگشت که تقاضا داشتند شمارههای بعدی را به حتم آبونه شوند. با دست به دست گشتن این نسخه بین اطرافیان کمکم باوری پا گرفته بود که گویا درتهران بازچاپی از آرش توسط من انجام میپذیرد.
نیمهی دوم دههی هشتاد با همگانی شدن اینترنت چشمان من و امثال من که در وطن خویش از سر جبر حکومت اسلامی در تبعید به سر میبردیم، به دنیای مجازی راه گشود. دنیایی که رژیم بنا به دیدگاههای واپسگرایانهاش از تمکین به آن سرباز میزد. چنانکه ساز و کارهای فیلترمآبانه را دیواری بلند و بیراههی مناسبی یافته بود تا بتواند شهروندان خود را از دستیابی به این دنیای جدید باز دارد. در سامانهای از جنگ مجازی، فیلترشکنها به یاری کاربران خود شتافتند تا تودههای مردم توانسته باشند به دنیای جدید راه برند. در چنین سامانهای دستیابی به آرش نیز چندان مشکل نبود.
آرش در گزینش نوشتهها، طرحها و صفحهبندی همچنان شگردهای نوتری را به کار میبست و موضوعی شدن مطالب هم اشتیاق بیشتری را در مخاطبان برمیانگیخت. پرتوافکنی بر زوایا و گوشههای پنهان جنبش دموکراتیک مردم از مشروطه تا کنون نیز ابتکاری بود که آرش به نیکی آن را آزمود. در نتیجه آرش برای تودههای مبارز ایران دانشکدهای گشت که نیروهای پرتوانی در آن تربیت شوند تا در گسترهی کار فرهنگی و مطبوعاتی پیگیرانه خط و سوهای مردم را تعقیب نمایند. ضمن آنکه آرش با ادبیاتی افشاگر و ستیهنده خود تمامی خط و سوهای تاریک سیاستبارگی را وانهاده بود تا به راحتی به رودخانهی عظیم مردم بپیوندد.
نمیدانم چرا "آخرین شماره" مرا به یاد شعر زیبا و دوست داشتنی آخرین نبرد میاندازد که زندهیاد اسماعیل شاهرودی بر بستری از آرمانخواهی در دههی سی آن را سروده بود. دههای که در آن تودههای مردم بر گسترهای از جنبش بیگانهستیزی، مثل همیشه هنرمندان جامعه را پشتوانه میگرفتند. به واقع آن روزها همهی نیروهای دموکراتیک جامعهی ایران بر این باور بودند که مبارزهای که با دربار و حامیان برونمرزی آنان در جریان است، آخرین نبرد برای رهایی و رستگاری خواهد بود. آنان فردای روشن را خیلی نزدیک میدیدند تا جایی که همین شیفتگی ایشان را از دسیسههای آشکار و پنهان سوداگران سیاهی و مرگ باز میداشت.
مردمان سرزمین ما ضمن نشانهگذاری نمادین و رمزآمیز خود با شمارهی سد و ده، به حروف ابجد قدیسی را به یاد میآورند که بنا به سنت و باوری آیینی کارهای سترگ را به نام او میآغازند. قدیسی که گفته میشود در روشنای فردا، آیندهای خوش را برایشان رقم خواهد زد. امید است چنین باشد تا با آخرین شمارهی آرش، آغازی نو هدف قرار گیرد. بر بستر چنین دیدگاهی آرش میتواند در بازتولد خویش از آیندهی روشنی که به همراه فردای زمانه خواهد بود، رمزگشایی نماید.
چون هنوز تا آخرین نبردی که زندهیاد اسماعیل شاهرودی شاعر تودههای مردم مبشر آن بود، راه سترگی در پیش است. بگذاریم سرنوشت آخرین شماره با آخرین نبردی پیوند بخورد که مردم ما به منظور دستیابی به جامعهای آزاد و انسانی بیش از یک قرن انتظارش را میکشند. آخرین نبردی که همچنان نبردهای بزرگتری را جهت رستگاری انسان معاصر ایرانی در پی خواهد داشت. آدمهایی همانند من که هیچوقت ورزش نیاموختیم بیش از سه دهه با پاهای پرشور و توانمند امثال قلیچخانی ماراتن دویدهایم. امید است تا نبردی دیگر و برای فردایی نو همچنان این ماراتن ادامه یابد./
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد