logo





عناصر شیمیایی : در زنجیری از سروده ها

يکشنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۳ - ۰۶ آپريل ۲۰۱۴

دکتر منوچهر سعادت نوری

اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود/ چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود
خدای را بستودم، که کردگار من است/ زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود
همه به تنبل و بند است بازگشتن او/ شرنگ نوش آمیغ است و روی"زر"اندود
بنفشه‌های طری خیل خیل بر سر کرد/ چو آتشی که به "گوگرد" بردوید کبود
بیار و هان بده آن آفتاب کش بخوری/ ز لب فرو شود و از رخان برآید زود: رودکی
به "آهن" به بستند پای قباد/ ز فرّ و نژادش نکردند یاد
چنین است رسم سرای کهن/ سرش هیچ پیدا نه بینی ز بن: فردوسی
همه از آدمیم ما لیکن/ او گرامی تر است کو داناست
همه "آهن" ز جنس یکدگر است/ که همه از میانه ٔ خاراست: مسعود سعد
وجود مردم دانا بسان "زرّ طلا" ست
که هر کجا که رَوَد قدر و قیمتش دانند: سعدی
آز در دل کنی شود آتش
سرکه بر "مس" نهی دهد زنگار: خاقانی
روح خاکی چو پس دخانی بود/ وندرو اندکی گرانی بود
به یکی معدن احتباسش کرد/ جنبش خویش در حراسش کرد
تپشی دایم اندرو پیوست/ راه بیرون شدش نبود، ببست
چون بسی روزگارش این شد ورد/ در یکی کان فتاد و شد "گوگرد"
قدما نفس نام کردندش/ حکما احترام کردندش
ذکر این نفس و روح راز نهفت/ شد به جسمی غبار معدن جفت... : اوحدی مراغه‌ای
به یک نظاره چون داخل شدی، در بزم می خواران
گرفتی جان ز مستان و ربودی دل ز هشیاران
چه حاصل از وفاداری من ، کان بی‌وفا دارد
وفا با بی ‌وفایان ، بی‌ وفائی با وفا داران
تویی کافشاند و ریزد به کشت دوست و دشمن
سموم قهر تو اخگر ، سحاب لطف تو باران
به جان و دل تو را هر سو ، خریداری بود چون من
به "سیم" و "زر" ، اگر بوده است ، یوسف را خریداران: هاتف اصفهانی
روح و نفس و بدن مهیا شد/ کارگاهی ز خاک پیدا شد
نوبتی دیگر از حرارت کان/ گرم گشت این سه جزو را ارکان
شد ز حر مقام و ضیق محل/ عقد آن در رطوبت این حل
وین سه را در زمان پیوستن/ گاه پیمان و دوستی بستن
وزن و قدر ار به اعتدال بود/ تن مصفا و جان زلال بود
و گر آن آب چون حجر گردد/ به مرور زمانه زر گردد
ور بود وزن زیبق افزون ‌تر/ "نقره"‌ای باشد و نگردد "زر"...
زان تمازج به مذهب هر مس/ جسد "قلع" و "سرب" خیزد و "مس"
وآنچه ملح و شبوب و زاجاتند/ هم ز تاثیر این مزاجاتند
هم چنین از دریچه های دگر/ حال و حکم نتیجه های دگر
تا شد این خاک پر گهر گنجی/ خلق نابرده بر یکی رنجی
اصل و بنیاد این جواهر خاک/ این دو روحند، با تو گفتم پاک
وین جمیع ار نفیس و گردونند/ زادهٔ اختران گردونند
زین میان "زر" بود نتیجهٔ مهر/ "نقره" فرزند ماه زیبا چهر
"مس" و" آهن" ز زهره و بهرام/ بهره‌مندند و نور یاب مدام
"قلع" از مشتری و "جیوه" ز تیر/ زحل اندر "سرب" کند تاثیر: اوحدی مراغه‌ای
از "طلا" گشتن پشیمان گشته ایم
مرحمت فرموده ما را "مس" کنيد (ضرب المثل فارسی): سرا ینده ی گمنام
پیشانی بلند تو، در نور شمع ها/ آرام و رام بود چو دریای روشنی
با ساق های "نقره" نشانش، نشسته بود
در زیر پلک های تو ، رویای روشنی... : فروغ فرخزاد
ابر چشم حوریان چشمه می بارد/ تار و پود خاک می لرزد
می وزد بر من نسیم سرد هوشیاری
ای خدای دشت نیلوفر/ کو کلید "نقره" ی درهای بیداری؟... : سهراب سپهری
دلی به ظلمت شب دارم
غمی به وسعت شهر/ در آن، هزار چراغ از هزار خانه ی دور
فروغ "فسفر"ی یادهای گمشده را/ به عابران خیابان عشق می بخشند
و عابران، همه در زیر چشم پنجره ها
به حسرت از شب تاریک خویش می گذرند: نادر نادرپور
با تو دیشب تا کجا رفتم/ تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم
من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی گویم که باران "طلا" آمد
لیک ای عطر سبز/ سایه پرورده
ای پری که باد می بردت/ از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز/ تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبی هاش می آمد به چشم آشنا، رفتم ...: مهدی اخوان ثالث
‎سگ را تنها برای گدایان و یاغی ها می بندند
زیرا که بوی ارباب ها همیشه یکی است
و آشنا از پلکان مداین فرود می آیم/ نانی نخواسته بودم
تنها فروغ "فسفر"ی عدل/ فراز سردر ایوان/ چشمان زودباورم را فریفته بود
و بر کنار دجله/ آرام و تلخکام قدم می زنم
تنها الاغ های فرتوت تن به سلسله ی عدل می سایند
تا خارش جرب را لختی فرو نشانند
و آنگاه کنج طویله ای و بافه ی قصیلی روح فقیر آنها را کافی است
سگ را تنها برای گدایان و یاغی ها از بند می گشایند
وقتی که سنگ را البته بسته باشند
زیرا که بوی ارباب ها و الاغ ها همیشه یکی است
و آشنای مشام سگ: منوچهر آتشی
کاسه ی خالی اش به کف ته صف/ این چنین ناله کرد مستضعف:
کاش من هم "اورانیوم" بودم/ محترم قدر یک اتم بودم
تا حکومت مرا غنی می کرد/ مثل مشکینی و کنی می کرد
کاش عمامه بر سرم بودی/ سهمی از نفت کشورم بودی... : هادی خرسندی
بیشتر: http://mag.gooya.com/
و همچنین: http://www.youtube.com/
خر که مهندس میشه / شمش "طلا" ، "مس" میشه
حلبی خالص می شه...
***
می گن طرف دکتره / دکترِ آبِ کُره
کیفِ سوادش پُره / با فیلسوفا دمخوره
ارهّ ی"آهن" بُره / کلّه ی گازانبره / خشت و گِلش آجره...
محمد جلالی چیمه (سحر)
دنیای ما همه زنجیر است/ طرحی ز نقطه ، ز تصویر است...
پیوند عاشقا نه ی دو دلدار/ مولود نو رسیده ی آن دیدار
زنجیره ‌ای ز "کربن" و صد ها ژن/ پیوند خط "فسفر" و "اکسیژن"...
در کوچه های عشق به آن دلبر/ عصر جوانی آمده نا گه ، سر
زنجیره‌ ها ی کود کی و پیری/ پیوند کاوشی به زمینگیری
در راه زندگی به فنا ، پرسه/ زنجیری از شمارش یک ، دو ، سه
طرحی ز نقطه ، ز تصویر است/ دنیای ما همه زنجیر است: دکتر منوچهر سعادت نوری
بیشتر: http://asre-nou.net/
مجموعه ی گٔل غنچه های پندار
http://saadatnoury.blogspot.ca/
آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد